🌷 7 اسفند ماه 1362 - سالروز شهادت محمود بهرامی، تخریبچی لشگر سیداشهدا(ع)
🌴 عملیات خیبر - جزیره مجنون
🌿 بازگشت پیکر مطهر: خرداد ماه 1375
▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
متولد تهران- ۱۳۳۷
در محیط مذهبی رشد و نمو نمود و علیرغم شرایط نامناسب اخلاقی در زمان شاه، دامان خویش را از آلودگی های اخلاقی رایج پاکیزه نگاه داشت. در جریان انقلاب فعالیت داشت و در دوران متلاطم اوایل پیروزی به پاسداری از نهال مقدس نظامی اسلامی پرداخت. با شروع جنگ به سوی جبهه شتافت و در عملیات های متعددی شرکت داشت. او در هفتم اسفند 62 در عملیات #خیبر به شهادت رسید
ا🌱▪️🌱▪️🌱▪️🌱▪️🌱
💠 خاطره ای از #تخریبچی_شهید_محمود_بهرامی
🔹روز سوم #عملیات_خیبر بود که #تیپ_سیدالشهداء(ع) وارد عملیات شد.
محمود از من جدا شد و به عنوان تخریبچی با گردان حضرت قاسم (ع) به جزیره مجنون رفت و من هم براي حضور در گردان حضرت علي اصغر (س)آماده شدم.
آخرين ديدار من و ایشان فرداي اعزام بود که با موتور به مقر گردان برگشت. او را ديدم. دست دور گردن من انداخت که با هم وداع کنيم. کنار گوشم گفت:
▫️«اين آخرين ديدار ماست. ديدار ما به قيامت! من شهيد مي شوم و ديگر بر نمي گردم. شما زحمت بکشيد سلام مرا به مادرم برسان و از مادرم حلاليت بطلب؛ چون خيلي براي من زحمت کشيد و من نتوانستم زحمات او را جبران کنم.»
همان طور که او گفته بود، اين آخرين ديدار ما بود. او رفت و با دو هزار شهيدي برگشت که از آنها تنها پلاک و مشتي استخوان به يادگار مانده بود.
--(راوی: تخریبچی جانباز علی زاکانی- شهردار فعلی تهران)
🌴عروسی خوبان
🌸🌼☘️ #شب_عروسی_شهید_محمود_بهرامی
مهمانان
🌹 #شهید_سید_مجتبی_زینال_حسینی
🌷 #شهید_محمود_بهرامی
🌹 #شهید_سید_محمد_زینال_حسینی
🌷 #شهید_سراجی
🌹 #شهید_آقا_صادقی
#عروسی_خوبان
🌷 #شهید_محمود_بهرامی
▫️ زمستان سال 62 بود که خانواده از #محمود خواستند که تشکیل زندگی دهد.
پدرش در نزدیکی منرلشان برای #عروس و #داماد خانه مناسبی خرید و دستی به سر و روی خانه کشید تا حجله گاه فرزند دلبندش محمود باشد.
اما محمود میخندید و میگفت:
این خانه مبارک صاحبش باشد.اما من دوست ندارم سندی از دنیا به نام من باشد. #من_شهید_میشوم_و_این_خانه_میماند.
دیماه 62بود که محمود #کارت_عروسی خود را در #ضریح_امام_رضا(ع) و #حضرت_معصومه(س) انداخت و یقین داشت که آنها در میهمانی او شرکت میکنند... بساط جشن عروسی محمود در تالاری در تهران مهیا شد و میهمانان او بچه های رزمنده و بسیجی بودند...او اصرار داشت که با لباس #سبز_سپاه_دامادیش را جشن بگیرد اما #مادرش دست بردار نبود و به خواهش مادر کت و شلوار سفیدی به تن کرد...دو هفته بیشتر در کنار شریک زندگی اش نبود و ساکش را بست و خودش را به جبهه رساند.
سردار شهید محمود بهرامی در تاریخ 7 اسفند ماه سال 62 در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکر مطهرش خردادماه سال 75 در گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها به خاک رفت
#حنظله_تخریبچی
شهید محمود بهرامی
🌷محمود آقا از وقتي كه نامزد بوديم مرتب در جبهه بودند و اولين شرط ايشان هم اين بود كه من مانع به جبهه رفتن او نشوم. من هم به او پاسخ دادم كه من خيلي دوست دارم در جبهه ها باشم ولي چون زن هستم اين امكان را ندارم.
در مدت زمان يك ونيم سالي كه با او آشنا شدم وي8-7باربه جبهه رفت.ازدوري اوخيلي اذيت میشدم. تمام دغدغه من هم اين بود كه او سالم بر مي گردد يا خير.
زمانيكه خبر شهادت او را به من دادند من تازه عروس بودم و يك هفته از ازدواج مان مي گذشت.من در مدرسه در حال تحصيل بودم كه پدرم به دنبالم آمد كه من را به خانه ببرد. تعجب كردم و گفتم شما هيچ وقت دنبال من نمي آمديد.
پدرم در طول راه من را آماده كرد و گفت از محمود خبر داري؟من گفتم نه ..محمود آقا فقط يك نامه اي داده است. شک کردم و از پدرم پرسیدم ... شما خبری دارید؟ که پدرم در جواب گفت :
دوستان محمود آقا خبر دادند كه گويا جراحت هايي در جبهه برداشته است.
به پدرم گفتم آيا محمود شهيد شده؟ چون شما هيچ وقت دنبال من دم در مدرسه نمي آمديد.اینجا بود که پدرم خبر شهادت محمود رو دادند.
—(راوی: همسر شهید)
21.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️دوستان عزیز آزاده و جانباز سلام، این کلیپ را ببینید، اگر همت کنید نام خودتان، مدت اسارت، نام اردوگاه و یک پیام تصویری از خودتان در خصوص انتخابات بگیرید و بفرستید به این شکل منتشر خواهد شد. انشاءالله،
این پیام را حتما برای دوستان خود و گروههایی که حضور دارید بفرستید.🌹🌹🌹
تصاویر ضیط شده را در صفحه شخصی بنده یا به آیدی زیر ارسال کنید.
@takrit11pw90
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
eitaa.com/taakrit11pw90
11.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نــام :احمد
نـام خـانوادگـی :ساربان نژاد
نـام پـدر :علی اکبر
تـاریخ تـولـد :۱۳۴۰/۰۷/۲۷
مـحل تـولـد :تهران
سـن :۲۲ سـال
#شهید
#عملیات_خیبر
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
گویند یکی زان کشته ها به بدن سر نداشت 🥀
آن دیگری بی دست و پا به زمین سرگذاشت 🥀
همچو شهیدان حسین به صف کربلا....🥀
شهید احمد ساربان نژاد فرمانده دلاور گردان حضرت قمربنی هاشم (علیه السلام) همچون سالار شهیدان یکی از شهدای بی سر بود.🥀
✍در گیر و دار عملیات خیبر بود. بچه ها در جزیره مجنون درس استقامت پاس می کردند..خیبر که نه، محشر کبری بود...تانک، تفنگ، خمپاره. گلوله، هور، لجن، گل و لای، سر و صدا، خون، کمبود آذوقه، جنگ....جنگ...جنگ
فرمانده گردان ساکت بود و غرق در افکار خودش.انگار که سیلی آمده و او را با خود برده بود.
احمد بی تاب و بی قرار قدم می زد. با کسی هم کلام نمی شد و تنها زیر لب نوایی را زمزمه می کرد... بچه ها رفته بودند توی سنگر....احمد بود و چهار _ پنج بسیجی و رفیق قدیمی اش ...انگار که هیچکدام از آنها را نمی دید....گاهی سر به آسمان بلند می کرد و گاه نگاهی به دور دستها می انداخت... محمدرضا نزدیکش شد...گوشهایش را تیز کرد و دل سپرد به نوای زمزمه های احمد که می گفت: امروز شهادت نامه احمد امضا می شود....
_احمد چته؟ چی داری میگی؟
احمد به خودش آمد. شیشه عطر کوچکی از جیب پیراهنش بیرون آورد و روی انگشتش زد و به گردن بسیجی ها و محمدرضا مالید.سپس باقی مانده عطر را تند تند به خودش زد.محمدرضا شاکی شد:
_احمد آخه این انصافه؟ یک قطره عطر به ما مالیدی و یک کیلو به خودت.
احمد مکثی کرد. لبخند ملایمی مهمان صورت استخوانی اش شد:
_ میخوام که فرشته ها میان سراغ شهدا، انقدر خوش بو باشم که اولین نفر به سراغ من بیان!
_احمد چی میگی؟ خیالاتی شدی؟
ساعتی بعد تانک که شلیک کرد و سر احمد که مورد اصابت قرار گرفت، مهر تاییدی شد بر امضای شهادتنامه اش.
#خیبر
#شهدا
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝