📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـیـد ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_بیست_و_هفتم
تا اینکه به بالای قبـری رسیدم که اودر داخل آن مشغول عبـادت بود.یکباره تا مرا دید فریـادی زد وحسابی ترسید.من هم که ترسیده بودم پا به فرارگذاشتم. پیرمردسیـد، رد پای مرا در داخل برف گرفت ودنبال من آمد. وقتی وارد پایگاه شد،حسابی عصبانی بود. من هم ابتدا کتمان کردم،اما بعد،ازاومعذرت خواهی کردم.اوهم با ناراحتی بیرون رفت.حالا چندین سال بعد از این ماجرا،درنامه عملم حکایت آن شب را دیدم.نمی دانیدچه حالی بود،وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عملم می دیدم، خصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم،ازدرون عذاب می کشیدم.از طرفی در این مواقـع،بادسوزان از سمت چپ وزیدن می گرفت، طوری که نیمی از بدنم ازحـرارت آن داغ می شد!وقتی چنین اعمالی رامشاهده می کردم،به گونه ای آتش را درنزدیکی خودم می دیدم که چشمانم دیگرتحمل نداشت. همان موقع دیدم که آن پیرمرد سید، که چندسال قبل مرحوم شده بود،ازراه آمد وکنارجوان پشت میـز قرارگرفت.سید به آن جوان گفت:من ازاین مرد نمی گذرم. او مرا اذیت کرد. اومراترساند.من هم روبه جـوان کردم وگفتم:به خدا من نمی دونستم که سیددرداخل قبـر داره عبادت می کنه. جوان روبه من گفت:اما وقتی نزدیک شدی فهمیدی که ایشون داره قـرآن می خونه.چراهمون موقع برنگشتی؟ دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.خلاصه پس از التماس های من،ثـواب دوسال عبـادت های مرا برداشتند ودرنامـه عمل سیـدقراردادند تا ازمن راضی شود. دوسال نمازی که بیشتربه جماعت بود.دوسال عبادت رادادم به خاطراذیت وآزار یک مؤمن!
بفرمایید زندگی👇
@FOTROSEMALAK🌹
انتشار مطال