eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید احمـد متـوسلیان: خرما گرفته بود دستش به تڪ تڪ بچه ها تـعارف میڪرد... گفتم: مرسی گفت: چی گفتی؟ گفتم: مـــرسی ایستاد و گفت: دیگه مرسی بگو خدا پدر مادرِ تو بیامرزه. 🕊✨🕊✨🕊✨ https://eitaa.com/piyroo
اهل‌بیت گفتن ؛ کونُوا لَنا زَيْناً ... برای ما زینت باشید ؛ از بس زیبا بود ... که خوشگلِ خوشگلا ، یوسف زهرا خریدش ... تا خریدنی نشیم شهید نمیشیم ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/piyroo
هنوزم دوستش دارم دلنوشته های همسریک جانباز اعصاب و روان دیگه حساب و کتاب از دستم در رفته نمیدونم چند ساله جنگ تموم شده ،چند ساله من روز خوش توی زندگیم ندیدم آخرین باری که میرفت جبهه موقع خداحافظی بهم گفت : معصومه جان دعا کن یا شهید بشم یا صحیح و سالم برگردم و به مملکتم خدمت کنم ،از شرمندگی توهم در بیام ،دلم نمیخواد بقیه عمرت هم مجبور بشی از من مراقبت کنی بغض توی گلوم شکست و در حالی که با چادرنمازم اشکام رو پاک میکردم گفتم :تو رو به خدا محمد این حرفا رو نزن ،ایشاالله که صحیح و سلامت برمیگردی و خودم تا آخر عمر نوکریت رو میکنم حالا سالهاست از اون حرفای عاشقونه داره میگذره هنوزم سر حرفم هستم و دارم نوکریش رو میکنم ،آخه عاشقشم ! اونم هنوز عاشقمه ولی ..... گاهی همه چیز از یادش میره ،دست خودش نیست ،موج میگیردش ،اینجور موقعها دیگه هیچی جلودارش نیست ،هر چی سر راهش باشه داغون میشه ،حتی من ! وقتی حالش خیلی بدمیشه ،وسایل رو به طرف من و بچه ها پرت میکنه ،من سریع بچه ها رو توی یه اتاق دیگه میبرم ،قرصهاشو میارم و به زور دستش رو میگیرم تا به خودش آسیب نرسونه ،اونم برای اینکه دستش رو ول کنه شروع به کتک زدن من میکنه و هر چی دستش باشه توی سر و صورتم میزنه من فقط اشک میریزم و نگاش میکنم نه از اینکه منو میزنه از اینکه میبینم حالش چقدر بده و نمیتونم هیچ کاری براش بکنم چند دقیقه ای به همین منوال میگذره کم کم آروم میشه و بعدش تازه اول گریه هامونه سرش رو روی شونه ام میذاره و باگریه ازم معذرت میخواد منم فقط اشک میریزم و عاشقانه سرش رو نوازش میکنم ❣️آخه هنوزم دوستش دارم عاشقشم❣️ https://eitaa.com/piyroo
🌹🍃 پرید اونڪه بالش ڪمی بود خوشا ڪه دل❤️ش زینبی بود . نذار چـ🌺🍃ـادر از بیفته، رها شه بذار آخرش با تموم شه .. 💕 ✌️ https://eitaa.com/piyroo
﷽. 💠یاد جبهه بخیرکه دانشگاه خود سازی بودوکنکورش صداقت واخلاص ومتون آنرانتشارات شهادت در کربلا با مرکب خون به چاپ میرساند. 💠یاد موقعیت هایی‌ بخیر که کسی به فکرموقعیت نبود وقرارگاههایی که دل را بی قرار میکرد 💠یادسنگر بخیر که به غار ثور میماندوایستگاه صلواتی که محل استراحت ملائک بود. 💠یاد جاده بخیر که ترجمه صراط المستقیم بود‌وبه تفکر چپ وراست مهر باطل شد می زد 💠یادمعبر بخیر که به پل صراط می ماندو به سنگرکمین که فاصله بین دنیا وآخرت بود 💠یاد آبادان بخیر که به آبادی دل می پرداخت،خرمشهر که خرم به خون شهیدان شد،بستان که مزرعه عشق بود وسوسنگرد که بالاله وسوسن انس گرفت 💠یاد هویزه بخیر که علم الهدی راتربیت کرد،دهلران که مردمان ساده ای داشت،موسیان که قوم موسی را به مسخره گرفت،مهران که بوی مهربانی میداد. کله قندی که مرگ در آن از عسل شیرین تر بود،قلاویزان که نردبان عروج بود و مجنون که داستان لیلی رابهتر بازگو میکرد. 💠یاد هور العظیم بخیر که عظمت اسلام را به نمایش گذاشت،کارون که بارها به رنگ خون در آمد واروند که روند جنگ را تغییر دار 💠یاد فاو بخیر که کلاس وفاداری بود،دریاچه نمک که دل را به شور می انداخت وکانال ماهی که به زیبایی آکواریوم‌پایان داد. 🕊✨🕊✨🕊✨ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیک یا فاطمه معصومه سلام الله علیها 🏴 زیارت نامه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها https://eitaa.com/piyroo
🍃🌹 ⚫️آيا مي دانيد چرا به حضرت معصومه سلام الله عليها، كريمه اهل بيت مي گويند؟ 💚يكي از القاب حضرت معصومه(س) «كريمه اهل بيت» است. اين لقب بر اساس رؤياى صادقانه يكى از بزرگان، از سوى اهل بيت به اين بانوى گرانقدر داده شده است. ماجراى اين رؤياى صادقانه بدين شرح است : مرحوم آيت اللّه سيّد محمود مرعشى نجفى، پدر بزرگوار آيت اللّه سيد شهاب الدين مرعشى (ره) بسيار علاقه مند بود كه محل قبر شريف حضرت صدّيقه طاهره (س) را به دست آورد. ختم مجرّبى انتخاب كرد و چهل شب به آن پرداخت. شب چهلم پس از به پايان رساندن ختم و توسّل بسيار، استراحت كرد. در عالم رؤيا به محضر مقدّس حضرت باقر(ع) و يا امام صادق (ع) مشرّف شد. امام به ايشان فرمودند: «عَلَيْكَ بِكَرِيمَةِ اَهْلِ الْبَْيت ِ.» يعنى به دامان كريمه اهل بيت چنگ بزن . ايشان به گمان اينكه منظور امام (ع) حضرت زهرا(س) است، عرض كرد: «قربانت گردم، من اين ختم قرآن را براى دانستن محل دقيق قبر شريف آن حضرت گرفتم تا بهتر به زيارتش مشرّف شوم.»امام فرمود: «منظور من، قبر شريف حضرت معصومه در قم است.» سپس افزود:«به دليل مصالحى خداوند مى خواهد محل قبر شريف حضرت زهرا(س) پنهان بماند؛ از اين رو قبر حضرت معصومه(س) را تجلّى گاه قبر شريف حضرت زهرا(س) قرار داده است. اگر قرار بود قبر آن حضرت ظاهر باشد و جلال و جبروتى براى آن مقدّر بود، خداوند همان جلال و جبروت را به قبر مطهّر حضرت معصومه(س) داده است.»مرحوم مرعشى نجفى هنگامى كه از خواب برخاست، تصميم گرفت رخت سفر بر بندد و به قصد زيارت حضرت معصومه (س) رهسپار ايران شود. وى بى درنگ آماده سفر شدو همراه خانواده اش نجف اشرف را به قصد زيارت كريمه اهل بيت ترك كرد. 📚 كريمه اهل بيت، ص٤٣، با تلخيص و تصرّف 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌹۲۷ آذر سالروز شهادت دکتر مفتح و روز وحدت حوزه و دانشگاه گرامی باد🌹 🌹شهید آیت الله دکتر محمد مفتح از جمله روحانیون روشنفکر و روشنگری بود که نقش مهمی در نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی ایفا نمود. ☘ایشان، همچنین قدم های موثری در راه ایجاد وحدت بین حوزه های علمیه و دانشگاه و دوقشر روحانی و دانشگاهی برداشت. این روز به پاس تلاش های آن بزرگوار روز وحدت حوزه و دانشگاه نامگذاری شده است https://eitaa.com/piyroo
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 هم‌اکنون؛ #تیتر_یک سایت Khamenei.ir 🔺️ شرح حدیث صبح امروز (سه‌شنبه ۱۳۹۷/۹/۲۷) رهبر انقلاب درباره‌ی «درباره تبعات اخروی ریاست»: ⛔ نباید دنبال ریاست بدویم! 💻 @Khamenei_ir
💚💫💚💫💚💫💚💫💚💜🌸 💜🌸 قسمت سکوت طولانی شده بود،،، بالاخره لب باز کرد و گفت: _بیست دقیقه شد، فکر کنم دیگه بهتره بریم😊 باورم نمیشد، بیست دقیقه فقط!! احساس میکردم چند ساعت گذشته .. بلند شدم برم داخل که صدام زد - معصومه خانم قلبم یه جوری شد، دومین بار بود که صدام میزد، برگشتم سمتش که گفت: 😊 _ممنون که دارین کمکم می کنین خواهش میکنمی زیر لب گفتم و رفتم داخل، عباس هم اومد، همه با ذوق نگاهمون می کردن که کنار هم ایستاده بودیم،👀😍☺️👀 انگار جواب می خواستن که نگاه همشون منتظر بود، نگاهمو به پایین دوختم، ملیحه خانم سریع گفت: _تموم شد حرفاتون؟!!😊 فکر کنم زود اومده بودیم .. چیزی نگفتیم که عمو جواد این بار با لحن مهربونی گفت: _چیشد دخترم به نتایجی رسیدین؟😊 نگاهی بهش انداختم، ای کاش این نمایش مسخره زودتر تموم میشد، میخاستم بگم نه ما به درد هم نمیخوریم اما نمیدونم چرا چیز دیگه ای رو به زبون آوردم: _من باید کمی فکر کنم🙂 زیرچشمی به حرکات عباس نگاه کردم، معمولی بود هیچ حالت خاصی نداشت .. ملیحه خانم لبخند عمیقی زد مثل اینکه خیلی خوشحال بود ... . . . مشغول جارو زدن اتاقم بودم، یه ماه بعد امتحانات خرداد شروع میشد و باید از همین الان شروع به درس خوندن می کردم چون همش پشت سر هم بود .. نمیدونم چرا اصلا رو درسام مثل سابق تمرکز نداشتم، جاروبرقی رو خاموش کردم و گذاشتم یه گوشه، رفتم سراغ قفسه کتابام📚 که فقط دوتا قفسه اش برای من بود و دوتاشم برای مهسا، ردیف قفسه ی من همیشه پر تر از مهسا بود، یاد مهسا و دانشکده ی هنر افتادم باید همین روزا با مامان درموردش حرف میزدم، نباید مهسا کاری رو می کرد که دوست نداره اینجوری هیچ پیشرفتی نمیکرد چند تا از کتابای درسی مو برداشتم، با دیدن جزوه ی سمیرا که لای کتابام بود تعجب کردم،😟 این اینجا چیکار میکرد؟ شاید اشتباهی اومده لای کتابام.. دلم می خواست برم با سمیرا حرف بزنم حتما تا الان از فضولی مرده که بدونه دیشب چه اتفاقی افتاد .. سریع آماده شدم، جزوه شو برداشتم و زدم از خونه بیرون هیچ کس خونه نبود، مهسا بعدازظهری بود، محمد هم با مامان رفته بود 🇮🇷گلزار شهدا دیدار بابا،🇮🇷 من به بهونه درس نرفتم آخه دلم می خواست تنهایی برم پیشش و باهاش حرف بزنم، یکی دو روز آینده حتما باید برم، دلم خیلی برای بابا تنگ شده😔 .... 💛💚💛 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 💚💫💚💫💚💫💚💫💚 ❌ 🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💜🌸 💜🌸 قسمت سمیرا در حالی که سینی چای رو می برد تو آشپزخونه گفت: _واقعا نشستی کلاس گذاشتی ناقلا، گفتی چند روز دیگه جواب میدم، الکی مثلا کشته مرده اش نیستی😉 خندیدم و گفتم: _وای سمیرا فقط دلم میخواد ببینم مراسم خاستگاری تو چجوری میشه😄 سمیرا باز شروع کرد مسخره بازی و تصور روز خاستگاریش و منم فقط می خندیدم، واقعا من اگه سمیرا رو نداشتم از افسردگی می مردم ... بعد گپ زدن با سمیرا قصد رفتن کردم که اونم بزور راضی شد من برم ... از خونه سمیرا که اومدم بیرون چند قدم برنداشته بودم که فاطمه سادات رو دیدم برام دست تکون داد منم رفتم پیشش و باهاش دست دادم😍😊 - سلام خوبی معصومه جون ناپیدایی آبجی؟؟😍 لبخندی رو لبم نشست و گفتم: _کم سعادتی بود دیگه☺️ لبخندی زد و گفت: _دلم برات تنگ شده بود یه دفعه چشماش برقی زد و گفت: _راستی میدونستی داداشم برگشته با خوشحالی گفتم:😍😳 _واقعا؟! کی برگشت؟ _ همین دیروز، عاطفه هم از شیراز اومده، میایی خونمون عاطفه رو ببینی، مطمئنم خیلی خوشحال بشه تو رو ببینه +دلم که خیلی می خواد ولی خب آخه داداشت اومده عاطفه حتما سرش شلوغه فعلا😅 _ نه بابا، تو فردا بیا، بعدازظهر، داداشم میره تهران دنبال یه سری کارهاش، احتمالا من و عاطفه تنها باشیم😊 یه کم فکر کردم و گفتم: _باشه عزیزم ان شاالله میام با هم خداحافظی کردیم و راه افتادم سمت خونه، منم دلم برای عاطفه تنگ شده بوده، سال اول دبیرستان باهم همکلاسی بودیم خیلی هم دوست شده بودیم باهم، تا اینکه اونا رفتن شیراز و بعد دو سه سال با برادر فاطمه سادات که تو محله ما بود ازدواج کرد😊💍 و من بیشتر تونستم ببینمش، گرچه وقتی همسرش نبود باز برمی گشت شیراز پیش پدرمادرش ... رفته بودم تو فکر و به روزای خوشی که تو دبیرستان باهم داشتیم فکر می کردم اصلا نفهمیدم چجوری رسیدم خونه! .... 💛💚💛 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 ❌ حرام https://eitaa.com/piyroo
Atch_33_zit2uto0rz0.mp3
2.77M
─═=ঊ ღღ⚜⚫️⚜ღღ ঊ=═─ ♥️ روایت فتح 🎤 🕊بمناسبت بازگشت پیڪرمطهر ۴۶ 🕊شھیدتازه تفحص شده به میهن ☑️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/piyroo ─═=ঊ ღღ⚜⚫️⚜ღღ ঊ=═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📷 تصویری قدیمی از رهبر انقلاب در حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله عليها. #السلام_علیک_یا__حضرت_معصومه_س #جانم_فدای_رهـــ❤️ــبرم #افسران_جنگ_نرم_خادمین_شهدای_بجنورد_شهید_97 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻فیلم کامل بیانات مهم صبح امروز رهبرانقلاب درباره تبعات اخروی ریاست(سه‌شنبه ۱۳۹۷/۹/۲۷) : 🔹برخی‌ ها برای نمایندگی مجلس خودشان را می‌کُشند؛ 🔹اگر راه پیدا نکنند یا صلاحیّتش را تأیید نکنند یا رأی نیاورد، خودش را به آب و آتش و در و دیوار می‌زند که چرا نشد؛ این عقل و تدبیر نیست. ⛔️ نباید دنبال ریاست بدویم! 🔰 خاطره رهبرانقلاب از پذیرفتن مسئولیت ریاست جمهوری: بنده دوره‌ی دوّم ریاست جمهوری، قطعاً عازم بودم به اینکه نامزد ریاست جمهوری نشوم ــ حالا دوره‌ی اوّل که تحمیل شد بر ما، هیچ ــ دوره‌ی دوّم دیگر یقیناً گفتم من قطعاً نامزد نمیشوم؛ امام به من فرمودند... https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97 https://eitaa.com/piyroo
زندگی ساده عروسی‌مان با مولودی‌خوانی بود. اصلاً مجلس آلوده به حرام نبود. همه چیز را دست خودم می‌سپرد و همه انتخاب‌ها با من بود. من هم خیلی اهل تجملات نبودم. زندگی معمولی داشتیم و لباس پوشیدن مهدی ساده و تمیز و مرتب بود. پدر و مادر همسرم کاشان زندگی می‌کردند. مهدی همیشه دست پدر و مادرش را می‌بوسید. حتی کف پاهایشان را می‌بوسید و با پدر و مادر من هم خیلی دوست بود. واقعاً آقا مهدی دوست‌داشتنی بود. خدا مهرش را در دل همه جا کرد. چند روز قبل از اینکه برای بار دوم سوریه برود رفتیم حرم حضرت معصومه(س)، موقع برگشتن توی پارکینگ شهری یک خانم محجبه چندین جوراب داشت و مشغول فروختن بود. بچه‌اش مریض بود و به پول احتیاج داشت. همسرم گفت از آن خانم جوراب بخر. گفتم پولی به او کمک کن. 100 متر از خانم دور شدیم. خودش را به بانک رساند و از عابر بانک پول کشید و به آن خانم پول داد. گفت اگر ندهم تا صبح خوابم نمی‌برد. فردایش می‌خواست برود سوریه، چند جوراب از او خرید. بنده خدا خانم جوراب فروش آن قدر خوشحال شد و دعا کرد که گاهی فکر می‌کنم نکند دعاهای خیر آن زن سعادت شهادت را نصیب مهدی کرد. به نظرم اگر قفلی هم در راه شهادتش بود، با دعاهای او باز شد. ما دستمان تنگ بود، اما مهدی با خیال راحت و با کمال میل به مستمندان کمک می‌کرد. https://eitaa.com/piyroo
زندگی ساده عروسی‌مان با مولودی‌خوانی بود. اصلاً مجلس آلوده به حرام نبود. همه چیز را دست خودم می‌سپرد و همه انتخاب‌ها با من بود. من هم خیلی اهل تجملات نبودم. زندگی معمولی داشتیم و لباس پوشیدن مهدی ساده و تمیز و مرتب بود. پدر و مادر همسرم کاشان زندگی می‌کردند. مهدی همیشه دست پدر و مادرش را می‌بوسید. حتی کف پاهایشان را می‌بوسید و با پدر و مادر من هم خیلی دوست بود. واقعاً آقا مهدی دوست‌داشتنی بود. خدا مهرش را در دل همه جا کرد. چند روز قبل از اینکه برای بار دوم سوریه برود رفتیم حرم حضرت معصومه(س)، موقع برگشتن توی پارکینگ شهری یک خانم محجبه چندین جوراب داشت و مشغول فروختن بود. بچه‌اش مریض بود و به پول احتیاج داشت. همسرم گفت از آن خانم جوراب بخر. گفتم پولی به او کمک کن. 100 متر از خانم دور شدیم. خودش را به بانک رساند و از عابر بانک پول کشید و به آن خانم پول داد. گفت اگر ندهم تا صبح خوابم نمی‌برد. فردایش می‌خواست برود سوریه، چند جوراب از او خرید. بنده خدا خانم جوراب فروش آن قدر خوشحال شد و دعا کرد که گاهی فکر می‌کنم نکند دعاهای خیر آن زن سعادت شهادت را نصیب مهدی کرد. به نظرم اگر قفلی هم در راه شهادتش بود، با دعاهای او باز شد. ما دستمان تنگ بود، اما مهدی با خیال راحت و با کمال میل به مستمندان کمک می‌کرد. راوی:همسرشهید https://eitaa.com/piyroo
من همیشه سعی کردم فرزندانم را با رزق حلال بزرگ کنم. خودم حدود 48 ماه در جبهه خوزستان بودم و 20 درصد جانبازی دارم و پاسدارم. چهار فرزند دارم و آقا مهدی فرزند ارشدم بود. از کودکی که وارد دبستان شد در همان سال اول دبستان کلمات را درست می‌خواند و نمرات برتر مدرسه را داشت. پسرم علاقه عجیبی به ورزش و خصوصاً فوتبال داشت و جذب فدراسیون فوتبال شد. موفق به اخذ درجه یک داوری فوتبال شد و با ورود به سپاه تحول عظیمی در بحث اعتقادی و سیاسی در او پدید آمد. روشنگری می‌کرد و ادامه‌دهنده راه اولیا بود. از کودکی در کلاس درس آیه قرآن می‌خواند و به نماز اول وقت و احترام به پدر و مادر توجه بسیاری می‌کرد. می‌گفت پهلوان کسی است که اعضا و جوارحش را کنترل کند و به زن نامحرم نگاه نکند. خودش همیشه حسابرسی به اعمال داشت و همیشه با وضو بود. تا جایی که می‌دانم نماز شبش ترک نمی‌شد. حافظ چند جزء قرآن بود و کمک به مستضعفان می‌کرد. پسرم به عشایر ایزه خوزستان کمک می‌کرد و سبد کالا در اختیار محرومان می‌گذاشت. راوی:پدرشهید https://eitaa.com/piyroo
مهربان بود و اخلاق و رفتار حسنه‌ای داشت. به واجبات توجه زیادی می‌کرد و همیشه نمازش را اول وقت می‌خواند. آقا مهدی دست خیر داشت و به نیازمندان و ایتام کمک می‌کرد. خوبی‌هایش زیاد بود. نماز شب می‌خواند. موقع نماز خواندن پسر بزرگم به گردنش آویزان می‌شد. مهدی منعش نمی‌کرد. می‌گفت آدم‌هایی که نماز می‌خوانند خوش‌اخلاقند. اصلاً نمی‌گفت این کار را انجام نده و خیلی بچه‌هایش را دوست داشت. ما دو پسر شش ساله و 11 ماهه داریم. اصالتاً اهل ایزه خوزستان هستیم، منتها آقا مهدی قم را دوست داشت و می‌خواست در حرم حضرت معصومه (س) یا گلزار شهدای قم دفن شود. دوست داشت ما هم قم زندگی کنیم تا در این شهر بچه‌های‌مان بزرگ و تربیت شوند. بنابراین به قم رفتیم و الان ساکن آنجا هستیم. https://eitaa.com/piyroo