eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز عید قربان که مقام معظم رهبری آمده بودند در مسجد دانشگاه بالای سر پیکر شهیدان حادثه فالکون (شهدای عرفه)، سردار سلیمانی از ایشان یک انگشتر و عبا گرفت و به آقا گفتند یکی از انگشترهایی که با آن زیاد خوانده اید را بدهید. وقتی خواستیم بابا رو خاک کنیم، سردار سلیمانی رفت داخل قبر.... عبای آقا را پهن کرد، مقداری تربت کربلا آورده بود. آن را روی عبا پخش کرد. بعدش بابا را گذاشتند داخل قبر و آن انگشتر را هم گذاشتند زیر زبان بابا. من و سعید هم بالای قبر ایستاده بودیم. آنجا هم خیلی سعید بی تابی می‌کرد. رفت پایین توی قبر و به زور از بابا جدایش کردیم. سردار سلیمانی و دکتر قالیباف هم خیلی متأثر بودند. عبا را دور بابا پیچیدند و… تمام شد! به ما اجازه ندادند بالای سر قبر بمانیم و ببینیم که دارند خاک می‌ریزند روی بابا... خاطرات فرزند سردار شهید حاج https://eitaa.com/piyroo
⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜ ﷽ به به چه نسیمی، چه هوایی سرِ صبح به به چه سرودِ دلگشایی سرِ صبح صبحانه یِ من بهشتی از زیبایی ست پیچیده چه عطرِ خوشِ چایی سرِ صبح ⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜ https://eitaa.com/piyroo 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی #شهیدحامدبافنده 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🔸 عمویتان قاسم! 🔹دست‌نوشته سرلشکر قاسم سلیمانی برای فرزندان شهید محرابی؛ در حاشیه حضور امروز در منزل شهید: «خداوندا فاطمه و زینب مرا از الطاف خاصه‌ان بهره فرما و از پیوستگی با شهدا در دنیا و آخرت، بهرمند... دعایم کنید دوستتان دارم دختران گلم عمویتان قاسم» ۲۰/۵/۹۸ کجای دنیا فرمانده‌ای چنین متواضع، دلسوز و مهربان سراغ دارید؟! کجای دنیا یک ژنرال برای کودکان عمو میشود؟! ✅ به افسران بپیوندید 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
💫 پيامبر از شيطان سؤال كرد كه ای لعنت شده همنشينت كيست؟ شيطان گفت: رباخوار گفت دوستت كيست؟ شيطان گفت: زنا كار گفت همنشين صميميت كيست؟ شيطان گفت: افراد مست و شرابخوار پيامبر فرمود: مهمانت كيست؟ شيطان گفت: دزد و سارق پيامبر فرمود كه پيامبرت كيست؟ شيطان گفت: شخص ساحر و سحر كننده پيامبر گفت: نور چشمی تو كيست؟ شيطان گفت: كسی كه قسم به طلاق خورد. پيامبر فرمود كه حبيب و دوستدارت كيست؟ شيطان گفت كسيكه تارك نماز جمعه باشد. پيامبر فرمود چه چيزی كمر تو را خورد ميكند؟ شيطان گفت كه مجاهد فی سبيل ا... و كرد پای آنها پيامبر فرمود چه چیز جسمت را ضعيف ميكند؟ شيطان گفت: توبه، توبه كننده پیامبر گفت: چه چيز جگر تو را ميسوزاند؟ شيطان گفت: زيادی استغفار در شب و روز پيامبر گفت: چه چيزی چهره ات را خوار ميكند؟ شيطان گفت صدقه پنهانی و مخفی https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹: عباس را فرستادند اميديه ، سه‌شنبه شد و پنج‌شنبه‌اش عيد قربان بود ، همان عید قربانی ڪه عباس به حج نرفت تا در دفاع از انقلاب اسلامی به خدا برسد و همان روز در آسمان شهید شد . عباس داشت با من حرف می‌زد . ۴۵ دقيقه برای من درس اخلاق گفت : ← مواظب آقای خامنه‌ای باش ، اين سيد اولاد پيغمبر را تنهاش نگذار هر جا می‌رود ، همراهش باش . ← نماز اول وقت را فراموش نڪن . ← از دعا غافل نشو . ← قلبت وسط دريا باشد . ببين موج‌هايی مثل بنی‌صدر و ڪارهای آنها را . آنها مثل موج‌هایی هستند ڪه وقتی به صخره‌ها بخورند ، ڪف می‌شوند ؛ قلبت وسط دريا باشد ڪه با هيچ چيزی نلرزد . ✍ راوی:امیر خلبان علی اصغر مطلق سرلشگر خلبان ... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ امتحان الهی امام خامنه‌ای: اگر به حکمت مندرج در عید قربان توجه شود، خیلی از راه‌ها برای ما باز میشود 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها شهید اروپایی دفاع مقدس را بهتر بشناسید... کمال کورسل فرزندی از والدینی مسیحی که به ایران آمد و در کنار ما جنگید و شهید! ✅ https://eitaa.com/piyroo 🕊
✨یاد شهدا بخیر 🌹برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن(!!) داوطلب زیاد بود. قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان زیبارو !! همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد که گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه ... 🌹همه تودلشون گفتند : عجب پیرمرد سنگدلی !! دوباره قرعه انداختند، باز هم افتاد بنام همون جوون ... جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار تو دل همه غوغائی شد ...!! 🌹بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان ... همه رفتند الا همون پیرمرد ... گفتند چرا نمیای ؟؟ گفت : نه شما برید من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش آخه مادرش منتظره ... درود بر شهامت و غیرت آنان !! نمیدونیم الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا بعضیا پاشون رو روی خون کدام شهید گذاشتند ؟ 🌹باید مواظب بود ... خون شهدا بعضی ازآدم ها را زمین می زنه ... یادشهداگرامی🌹🌹🌹🌹😔 https://eitaa.com/piyroo 🕊
،یک زن انقلابی بود که در مسیر اسماعیل‌اش را قربانی کرد...♡ هاجرهای این انقلاب هم در راه انقلابشان، اسماعیل‌ هایشان را کردند. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت پانزدهم: معجون خیلی تشنَم شده بود. دو روز بود یه قطره آب هم نخورده بودم. خونریزی تشنگی مو بیشتر میکرد و لبام مثل دو تکه چوب خشک شده بودن. اطرافمو وارسی کردم و نگاهی به داخل محوطه کردم، چشمم به گالن ۲۰ لیتری فلزی خورد. دو دل بودم برم سمتش یا نه؟ خطر زیادی تهدیدم میکرد و احتمال داشت با خارج شدن از اتاق آماج گلوله و ترکش قرار بگیرم ، اما درنگ جایز نبود و با سینه خیز به طرف گالن رفتم. نزدیک دبه آب که رسیدم دیدم یه ترکش به قسمت پایینش خورده و سوراخ شده. مطمئن شدم اگه آبی هم توش بوده ریخته، ولی به هر حال امتحانش ضرری نداشت. دبه را بلند کردم دیدم کمی سنگینه. دبه رو کشاندم و بردم داخل اتاق. مقدار کمی آب تهش مونده بود. دیگه ازین بهتر نمی شد. آب رو خالی کردم تو یه لیوان روحی که همونجا پیدا کرده بودم. مقدارِ کمی آب و گلِ بسیار بدبو و متعفن به اندازه یه لیوان تهش مونده بود. خواستم بخورم با وجود اینکه شدیدا عطش داشتم ، نتونستم و قابل خوردن نبود. نزدیکِ یه ماه از شروع عملیات کربلای پنج گذشته بود و آب کاملا گندیده بود. اتاقو گشتم یه قوطی شیر خشک پیدا کردم. قوطی را باز کردم. لب و دهانم خشک بود و شیر خشک پایین نمی رفت. آبِ داخل لیوان رو چن دقیقه ای گذاشتم تا ته نشین بشه. مقداری شیر خشک قاطی آب کردم. جاتون خالی معجونی بی نظیر درست شده بود. یاد گرفتن و درست کردن این معجون سخت نیست. مواد لازم: مقداری گِل نصف لیوان آب گندیده چار الی پنج قاشق شیرخشک با طعم دود و باروت بود. بجای باروت اگه در دسترس نیست میشه از طرقه یا سرِ چوب کبریت استفاده کرد. بگذریم، دو سه قاشق رو با زحمت خوردم. بسختی از گلوم پایین میرفت. داشت حالم بهم میخورد و ناچار شدم کنارش بذارم. حالا لازم بود بعد از خوردن این معجون نیروزا مقداری استراحت میکردم تا هضم بشه و بتونم فکری برای ادامه راهم بکنم. چن دقیقه ای رو روی همون تخت دراز کشیدم و تو ذهنم نقشه ها و راهای گوناگون رو برای خلاص شدن از این وضع می کشیدم و بررسی می کردم، ولی هیچکدوم از این فکر و نقشه ها به نتیجه مشخصی ختم نمی شد. تو اون شرایط چقد دوست داشتم و آرزو می کردم الان ایرانیا پیشروی می کردن و امدادگرا میومدن منو بلند می کردند و با برانکارد می بردنم عقب.! خب آرزو بر جوانا عیب نیست و منم یک جوون بیست ساله بودم و تو اوج آرزو، خیلی به خودم دلداری می دادم که نا امید نشم و روحیه مو از دست ندم. هی با خودم می گفتم امروز رو هم صبرکن حتما بچه ها میان. ان شاء الله فرجی می شه و نجات پیدا میکنی.... ادامه دارد ⏪ 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🌴قسمت شانزدهم: اگر تیر عالم بجنبد ز جای، نبرد رگی تا نخواهد خدای بعد از ساعاتی استراحت تصمیم گرفتم سرکی به بقیه اتاقای روبرو بکِشم، شاید آبی یا کنسروی پیدا بشه. میترسیدم از اتاق خارج بشم و ترکش بخورم چون مرتب توپ و خمپاره میخورد تو پایگاه و ترکشا همه جا پخش بودند یا اینکه گشتیای دشمن منو ببینن. با خودم می گفتم نکنه گشتی های دشمن در این اطراف پرسه بزنن، یا با دوربین منو ببینن و افرادی رو بفرستن اسیرم کنن ، بالاخره یخورده که با خودم کلنجال رفتم آخرش تو یه لحظه تصمیم گرفتم اتاقو ترک کنم و با سینه خیز بروم سمت اون طرف. فک می کردم داخل اتاق برام امن تره ، ولی خدا به گونه ای دیگه مقرر کرده بود که در مخیله من نمی گنجید. هنوز چند متری از داخل اتاق فاصله نگرفته بودم که صدای انفجاری مهیب تمام وجودم را لرزوند و گرد و خاک زیادی در اطرافم بلند شد و مقداری خاک و پاره های سنگ و سیمان و آجر در اطرافم فرود اومد. خودم را به زمین چسبوندم که ترکش نخورم. بعد از چن لحظه که به زمین میخکوب شده بودم سرمو برگردوندم ببینم چه اتفاقی افتاده. متعجب و حیران از عنایت و امداد الهی در کمال ناباوری دیدم همون اتاقی که چند لحظه قبل از اون اومدم بیرون، کاملا تخریب شده و سقفش ریخته بود. قسمتی از سقف خورده بود روی همون تختی که روش استراحت می کردم. اینجا بود فهمیدم شهید شدنی نیستم و ظاهرا تقدیرم جوری دیگه رقم خورده. اینکه دقیقاً همان لحظاتی قبل از اصابت گلوله تو اتاقی که توش بودم این فکر به ذهنم خطور کنه و برای پیدا کردنِ آب و مواد غذایی بروم بیرون ، جز امداد الهی و تقدیرم که زنده موندن بود چیز دیگه ای نمی تونه باشه. گر چه هیچ آب و کنسروی پیدا نکردم ولی حداقل جانم محفوظ موند. به هر حال روز دوم رو تا شب در اون پایگاه سپری کردم و صبر کردم تا هوا کاملا تاریک بشه. نمازو که خوندم با توکل بر خدا حرکتو شروع کردم. خیلی امید داشتم تاریکی شب و پنهان بودن از دید دشمن کمکم کنه و بتونم بعد از دو شبانه روز خودمو به خط خودی برسونم. گاهی با سینه خیز ، گاهی با نیم خیز و گاهی نیز با دویدن بر روی پای راستم تمام تلاش و توانمو بکار گرفتم. شب تاریک بود و منطقه پر از موانع گوناگون و سیم خارادارای حلقوی. جبهه هم مقداری آروم شده بود. هیچ نشونه ای که بتونم راهمو پیدا کنم وجود نداشت. نه ستاره ای بود و نه در آن منطقه کوهستانی قرار داشت که راهنمام باشه و نه قطب نمایی داشتم که بتونم مسیر رو تشخیص بِدم. راهای مختلف رو می رفتم و امتحان می کردم و مرتب دور خودم می چرخیدم. ادامه دارد ⏪ ✍رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo