eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 💬حاج احمد متوسلیان میگفت ؛ خدایا، راضی نشو که حاج احمد زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده، خدایا، اگر بنابر این است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان. https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷آن صبح جمعه ، که از خواب بیدار شدیم... یک خبر ... قامت ما را شکست... و قلب ما را تا ابد، داغدارِ عروج مظلومانه ی لاله های پرپر کرد... https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
! بار آخر به من گفت مامان يك سؤال دارم از ته دلت جوابم را بده. اگر زمان امام حسين بود و من مي‌خواستم بروم به سپاه امام حسين‌! تو چه مي‌گفتي؟! من هم گفتم: صد تا چون تو فداي امام حسين( ع). گفت من خودم را هم را انتخاب كردم، فردا نكند ناراضي شوي كه اين كار شيطان است... بعد شهادتم دلخوري نكن كار شيطان است... و رفت... من هم به او افتخار مي‌كنم... 🌹شهید_مهدی_عزیزی ❤️ از عاشقان شهید ابراهیم هادی🌹 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
خاطره ای از 🌹شهید"سیدمحمد کدخدا" با برادران ظل انوار و سید محمد به سمت سنگر فرماندهی می رفتیم. در بین راه به شوخی سرم را روی قلب سید محمد گذاشتم و گفتم: « چه خبره سید قلبت خیلی سر و صدا می کنه !»  گفت: «این سر و صداهای آخر است . قلبم آخرین سر و صداهایش را می کند و به زودی آرام می شود.»  گفتم: «پس آماده ای؟»  گفت: «بله! اعلام شده که ما اعلام آمادگی کنیم.» گوشم را روی قلب مهدی ظل انوار گذاشتم، گفتم: « این هم که سر و صدا می کنه! » سید گفت: « این هم با ماست! » گوشم را روی قلب کمال و جمال ظل انوار هم گذاشتم و سید باز گفت: « این هم با ماست! ». گفتم حالا که شما آماده رفتن هستید،  سلام مرا هم به حاج مهدی برسانید گفت: « بسیار خوب.»  🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹حاج احمد_متوسلیان: یک‌ بلدچی باید: اول خودش را بشناسد، بعد خدای خودش را و بعد مسیر رسیدن به مقصد را .... آن وقت میتواند دست‌دیگران را‌ بگیرد و راه را از چاه نشان‌بدهد. توفیق در عملیات ها، دست بلدچی هاست. آنها باید گردان‌های پیاده را از دل‌ و میدان عبور دهند و برسانند بالای سر دشمن و از میدان بگذرند. آن‌وقت میتوانند گردان ها را آن گونه‌ که میخواهند هدایت کنند!» 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
💢 «سندروم دست بی‌قرار» به روایت یک ‌‌‌● «.. چند بار خانمم را بدرقم زده‌ام، آن چنان که از دماغش خون آمد. پسر بزرگم حالا هفت سالش است. یکبار در اوج عصبانیت او را چنان زدم که صورت و چشمش کبود شد و ورم کرد. ‌●حالا آن اتفاقات که یادم می‌آید، گریه‌ام می‌گیرد. دخترم را با پارچ آب زدم و پسرم را با لیوان چای داغ. با کوچک‌ترین حرکات بچه‌ها ناخواسته عصبانی می‌شوم؛ حتی برای عوض کردن کانال تلویزیون. ترجیح می‌دهم بیشتر بیرون از خانه باشم تا به بچه‌ها آسیب نرسانم. همسرم مشکل قلبی پیدا کرده است. عصبانی که می‌شوم، همسرم از ترس می‌لرزد. بارها گفته است "اول سعی کن عصبانی نشوی. اگر شدی، من و بچه‌ها را نزن. اگر زدی، به پاهای ما بزن" ولی آن وقت کنترل ندارم و اختیار دست خودم نیست. مغزم فرمان می‌دهد بزن و نمی‌گوید کجا بزنم. ...» 📎پ ن : بریده‌ای از کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون»؛ خاطرات رزمندگان افغانستانیِ هشت سال دفاع مقدس🌷 : محمد سرور رجایی https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
🌼‍ دختران مومن سه ویژگی دارند: متکبر،بخیل و ترسو هستند! ﺍمیرالمؤمنین ﻋﻠﯽ علیه السلام ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻣﻮﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺻﻔﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ،ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ 🍀ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﮑﺒﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ 🍀ﺩﯾﮕﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﺮﺳﻮ ﺑﺎﺷﻨﺪ 🍀 ﺳﻮﻡ ﻫﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﯿﻞ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﮑﺒﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺑﺎ ﻗﺎﻃﻌﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺷﺮﻭﯾﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﻭ ﺗﺒﺴﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﭙﺮﻫﯿﺰﻧﺪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻫﻢ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﯿﻞ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﺣﻔﻆ ﻣﺎل ﺧﻮﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ،ﮐﻤﺎﻝ ﺩﻗﺖ ﻭ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺩﺍﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ. 📚‍ خصال، ج ۱، ص ۳۱۷ https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
از آیت الله بهجت(ره) پرسیدند : 🌴آقـــــا ڪجاست ؟ فرمودند: 💕آقـــــا در قــــــــــلب شماست ، مراقب باشید بیرونش نکنید ! https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شهيدي كه قرار بود از جبهه اخراج بشه... 🗓روايتحاج_حسين_كاجي از شهيد ماشاللهي راهیان_نور_مجازی https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
🌷 🌞همیشه بعد از نماز صبح با حال و هوای خاصی دو رکعت نماز می خوند. نماز مستحبی زیاد می خوند، اما به این دو رکعت خیلی مقید بود. 💎 وقتی پرسیدم این نماز چیه؟ اول از جواب دادن طفره رفت. اصرار که کردم، گفت: اگر قول بدی تو هم بخونی میگم. 🤝قول دادم و گفت: من هر روز این دو رکعت نماز رو می خونم، اونم به نیت سلامتی و ظهور امام زمان علیه السلام. https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
حاج احمد متوسلیان: " رمز خودسازی ما این است که: برای هر عمل‌مان، برای هر چیزمان، حتی برای هر اندیشه‌مان، یک دانه علامت سوال جلویش بگذاریم که چرا؟؟؟ دلیلی برای کارهای‌مان، دلیلی برای اندیشه های‌مان، دلیلی برای فکرمان، دلیلی برای زندگی‌مان پیدا کنیم...." پ.ن: ۱۵ فـروردین، روزیست ڪه مـردی از جنـس خاڪ امـا اهـل آسمان، به زمیــن هــدیه می‌شــود، ۱۵ فروردیــن میلاد مــردی‌ست چون کوه استــوار، ڪه آرزویــش نــابودی است.... بی نشان منتظریــم تــا بـرگردی... ‌ https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🍂 🔻 #خاکریز_اسارت روایت اسرای مفقود الاثر 💢 قسمت دویست و نود و نهم بیعت با فرمانده
🍂 🔻 روایت اسرای مفقود الاثر 💢 قسمت سیصدم بوس نمی‌دی؟ می‌خواستم برگردم که آقا خطاب به من فرمود: بوس نمی دی؟ این جمله محبت آمیز تا اعماق روح و روانم نفوذ کرد و بی اختیار آقا رو در آغوش گرفتم و روبوسی کردیم. تاثیر این کلام کوتاه که از سرِ صدق و صفا بیان شد، آن چنان عشقی در من نسبت به امام و مقتدام افزود که وصف ناپذیر است. اوج تواضع و عطوفت بالاترین مقام کشور نسبت به یه سرباز کوچیک در این جمله نهفته بود. شیرینی این کلامِ دلنشین رو هنوز بعد از گذشت ۲۸ سال از اون ملاقات بیاد موندنی احساس می‌کنم و افتخارم اینه که زیر پرچمی خدمت می‌کنم که مولا و مقتداش، سید علی است. من از این فرصت پیش اومده استفاده کردم و از قبل مقدمات برنامۀ عمامه‌گذاری در خدمت آقا رو فراهم کردم و با یه دست لباس روحانی که توسط حاج آقا باطنی برام فراهم شده بود، از محافظین آقا خواستم که مراسم عمامه گذاری در حضور ایشان و با دست مبارکش انجام بشه و پاسدارها هم با آقا هماهنگ کردن و موافقت انجام شد. بعد از روبوسی و در پایان مراسم آقا اشاره کردن و سینی‌ای که عمامه منو روش گذاشته بودن آوردن. سرمو خم کردم و آقا با دست چپش عمومه رو گذاشت روی سرم و با شوخی مقداری هم فشار داد که قشنگ جا بیفته. همۀ حرکات و رفتاراش، شیرین و دلنشین بود. اسمم رو پرسید و به یکی از پاسدارا رو کرد و گفت هدیه آقا رحمان رو بیارید، بهش بدید. یه بسته اسکناس ۲۰۰ تومانی هدیه آقا به من به مناسبت عمامه‌گذاری بود. تا مدتها دست به اسکناسا نزدم و بعنوان یادگاری نگه داشتم و حیفم میومد خرجشون کنم تا اینکه بعد از گذشت چند ماه نیاز ضروری پیش اومد و یکی رو بعنوان یادگاری گذاشتم تو البومم و بقیه رو خرج کردم. یکی از پاسدارها هم دست کرد توی جیبش و یه دونه شونه بهم هدیه داد و از خدمت رهبری مرخص شدیم و در حالیکه از خوشحالی توی پوستم نمی گنجیدم به قرنطینه برگشتیم. روز سوم هم به ملاقات رئیس جمهور وقت مرحوم هاشمی رفتیم و آماده شدیم برای رفتن پیش خونواده هامون. از همدیگه خداحافظی کردیم و بچه‌های غرب کشور با یه فروند هواپیما عازم کرمانشاه شدیم. تا اینجای کار هیچ خبر و یا حتی شماره تلفنی از اعضای خونواده‌م نداشتم که اونا رو از وضعیت خودم باخبر کنم. نگو اونا با پیگیریایی که انجام داده بودن از اومدن من مطلع شده بودن و با یه استیشن سپاه از ایلام به کرمانشاه استقبالم اومده بودن. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
🍂 🔻 روایت اسرای مفقود الاثر 💢 قسمت سیصد و یکم جمالِ زیبای مادر به فرودگاه که رسیدیم از بقیه دوستان خداحافظی کردم و پرس و جویی از پاسدارای فرودگاه کردم که آیا کسی از من خبری گرفته یا نه؟ یکی‌شون اسم و مشخصات منو پرسید. گفت تعدادی از اقوامت اومدن کرمانشاه و سراغت رو می‌گرفتن و احتمالا در همین حوالی فرودگاه یه جایی نشسته باشن. ماشینایی برای انتقال آزاده‌ها به شهرستانهاشون آماده کرده بودن. ابتدا باید همه به هلال احمر می رفتیم و بعد از ثبت مشخصات هر کدوم از آزاده‌ها رو تحویل یکی از بستگانشون می‌دادن و رسید می گرفتن. هر چه در سالن انتظار فرودگاه نگاه کردم خبری از اقوام و خونواده نبود. پیش خودم گفتم شاید از اومدن من ناامید شدن و برگشتن ایلام. یکی از پاسدارها گفت همین یکی دو ساعت پیش اینجا بودن شاید رفته باشن بیرون و یه جایی برای استراحت نشسته باشن. من و سه نفر دیگه رو سوار یه جیپ کردن و به‌ سمت هلال احمر راه افتادیم. به راننده گفتم آهسته حرکت کنه شاید در مسیر خونواده‌م نشسته باشن، بلکه بتونم اونا رو ببینم و سرگردان نشن. ماشین به آرومی حرکت می‌کرد و من اطراف رو به‌ دقت نگاه می‌کردم. از دور چششم به خونواده ای افتاد که زیر سایه یه درخت نشسته بودن و هر کدوم یه قاچ خربزه دستشون بود و نیم نگاهی به جاده داشتن. یکیشون روشو برگردوند سمت ماشین ما و من شناختمش. خاله‌م بود. برادرم حاج رضا هم سرپا وایساده بود. به راننده گفتم بایست. بستگان من اونجا هستن. از ماشین پیاده شدم. خاله‌م داد زد محمده. محمد اومد و بی‌حال شد و نزدیک بود غش بکنه. مادر وخاله و همسرم و داداشم حاج رضا و عبدالکریم نظری از دوستان ما به سمتم دویدن و منم دستپاچه به سمتشون دویدم. سال‌ها فراق و دوری به پایان رسیده بود و لحظاتی بعد تپش و ضربانهای شدید قلبِ مادر رو روی سینه‌‌م احساس کردم. قطرات اشک با صدای خنده در هم آمیخته شده بود و صورتم از هر طرف غرق در بوسه شد. هر کدوم که به من می رسید دیگه حاضر نبود جدا بشه. راننده و سه نفر آزاده همراهم بندگان خدا دقایقی رو معطل شدن. داداشم دستم رو گرفت که ببره داخل استیشن و به‌ سمت ایلام حرکت کنیم. راننده دوان دوان اومد و گفت کجا می برید ایشون رو. باید با من بیاد هلال احمر و اونجا تحویل بگیرید. اینجوری نمی‌شه. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
به نام خدای شهیدان و برای نفس مطمئنه حاج میرزا 😭😭😭😭😭 در روزهای خلوت خیابانها و سکوت دور از هیاهوی شهرها، عبور از نشئه دنیا و رسیدن به سر چشمه بقا، طعمی دارد از جنس طعم غریبی حضرت زهرا( س) که تو حاج میرزا، ای رفیق خوب خدا ،دیشب آن را چشیدی. انگار که ۳۵سال با دو پای بریده و زخم پهلو و سرفه های شیمیایی مانده بودی که این نوع شهادت در سکوت را به ما نشان دهی. شهادت غریبانه و دفن شبانه و اصرار و تاکید برای نیامدن مردم یک شهر - که همواره متحدثان حسنت بودند- جگرم را در گلزار شهدای نهاوند سوزاند و ثانیه های خلوتم را پر از روضه کرد دیشب، هر کس پیامی فرستاد، برایش نوشتم: نمی دانی چقدر سخت است دفن شبانه و غریبانه مردی که اقا تمنای دیدنش را داشت‌. * * * آقا هنوز تو را ندیده بود و فقط حدیث میانداری ابوالفضل گونه ات را در (آب هرگز نمیمیرد) خوانده بود فرمود: اگر برای من ممکن بود پا میشدم میرفتم به همدان برای دیدن این مرد. این جمله را محسن مومنی برایم تلفنی گفت و من برای تو نقل قول کردم گفتی: با علی خوش لفظ بیا با هم برویم زیارت حاج حسین همدانی و از روح او استمداد بطلبیم. آن روز در گلزار شهدا علی خوش زخم از شدت درد حتی نمی توانست روی مزار خم شود و همانجا ایستاد همان نقطه ای که یکسال بعد مزار خودش شد و تو با آن دو پای مصنوعی ات خم شدی و صورت چسباندی به سنگ مزار، ما دو نفر با گریه تو گریه میکردیم که میخواندی 🌹ما تشنه یک جرعه سخاوت هستیم مشک تو هنوز آب دارد عباس🌹 * * * دیشب برای هزاران نفر که از خانه با اشک بدرقه ات کردند، شب سختی بود و شب راحتی بود برای تو که ۳۵ سال پیش مخاطب ندای 《ارجعی الی ربک》 شدی و ماندی تا علم الهدی باشی در عصر دلتنگی ها. خداحافظ پهلوان ابوالفضل مرام روز های رزم شلمچه و مجنون و فاو و مرصاد. حال که به سرچشمه بقا رسیدی سلام ما را به همه شهیدانی که خون قلبشان را نثار راه سیدالشهدا(ع) کردند برسان.سلام همه تشنگان یک جرعه سخاوت را حمید حسام ‌ https://eitaa.com/piyroo 🕊
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
💢شهيد حميدرضا دادخواه متولد ۱۳۴۷/۰۵/۲۵ در شهر تيران(استان اصفهان) حمیدرضا هوش و استعداد وافری داشت که بیانش در این متن نگنجد. از همان دوره كودكي نسبت به نماز اهميت مي داد و در مسجد مكبر نماز جماعت مي‌شد. در دوره راهنمايي در سال ۱۳۶۰ عضو بسيج شد و فعاليت‌هايي همچون حفاظت از پايگاه و پاسگاه سپاه ، ايست و بازرسي ، گشت شبانه و حضور در كلاس هاي عقيدتي، سياسي و نظامي داشت. در بهار سال ۱۳۶۵ داوطلبانه به پادگان ۱۵خرداد اصفهان اعزام شد و دوره امدادگري را طی کرد در تاريخ ۱۳۶۵/۰۷/۲۸ جهت آموزش دوره پزشكياري به شهر اصفهان اعزام و در آن جا آموزش‌هاي تئوري و عملي مثل جراحي هاي عمومي را در يكی از بيمارستان‌های اصفهان گذراند. او به عنوان پزشكيار گردان علي اصغر مشغول انجام وظيفه شد. پس از عملیات کربلای چهار (که گردان علی اصغر هم در آن حضور داشت) عمليات كربلاي 5 با رمز يا زهرا(س) در منطقه شلمچه در شرق بصره آغاز مي‌شود. اين دفعه حميدرضا در گردان فتح از لشكر نجف‌اشرف به عنوان پزشكيار گردان و معاون يكي از گروهان‌ها به خط مقدم اعزام مي‌گردد. حميدرضا مرتب تركش‌هاي زيادي در خط مقدم بر بدنش مي‌نشست و چون خودش پزشكيار بود از بدنش خارج مي‌نمود. در حين عمليات كربلاي 5 چند روزي به مرخصي مي‌آيد و براي خواهرانش از خرمشهر ، مناطق جنگي و عمليات‌ها تعریف می‌کند و خواهرانش با او شوخي مي‌كنند كه انشاءا... هر وقت خدمت سربازي تمام شد بايد ازدواج كني كه ايشان مي‌گويد : « دعا كنيد كه من بروم دوباره جبهه و شهيد شوم » حميدرضا در مدت يك سالي كه در مناطق عملياتي و پادگان‌ها و فراگیری آموزش‌هاي مختلف از جمله عقيدتي، شرکت در مراسم دعا و برنامه‌هاي مختلف واقعاً ساخته شد و ره صد ساله را طي نمود و درس ايثار و شجاعت و پاكي و ذوب شدن در ولايت را خوب آموخت و خودش را به خدا سپرد. شهيد حميدرضا به اتفاق گردان فتح در تاريخ ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ در ادامه عملیات کربلای 5 به طرف خرمشهر و سپس به طرف شلمچه و در شب از شلمچه به خط مقدم می روند در این عملیات تركش خمپاره به سر حميدرضا اصابت مي‌كند خودش تركش را از سرش خارج مي كند. و لحظاتي بعد به آرزوي خود كه همان شهادت در راه خدا بود مي رسد و پیکر پاک و مطهرش را در گلستان شهدای تیران به خاک می‌سپارند. حمیدرضا قبل از شهادتش نشانه هایی داده بود که نشان میداد از شهادت خود مطلع است. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢حاجت دختر یک جانباز از امام رضا 🎤حجت الاسلام ترابیان 🔔ما مدیون چه کسانی هستیم...؟ https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
خدایا! تو را قسم به خون پاک تمامى شهداى اسلام عمر امام امت را طولانى و به ما توفیق درک و پیروى ازایشان را عنایت فرما. خدایا! در فرج امام زمان تعجیل فرما و قلوب مستضعفین را با زیارت ایشان شاد گردان. مرگ بر آمریکا، مرگ بر شوروى، ننگ بر منافقین 🌹وی که در منطقه عملیاتی دارخوئین فرمانده یکی از گردان های نامی و عمل کننده بود بر اثر اصابت ترکش خمپاره بعثیان مجروح و بلافاصله به بیمارستان اهواز منتقل شد چون ترکش خمپاره به نخاع وی اصابت کرده بود معالجات بر وی موثر واقع نشد و بعد از ۴۸ ساعت به آرزو و آرمان دیرینه خود که همانا شهادت در راه خدا بود نائل گردید🌹 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
1_250060884.mp3
1.38M
🎧خاطره حجت الاسلام انجوی نژاد از رانندگی در خیابان های سوریه😂 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄