eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#خالڪوبی_تا_شهـادت 👈 #شهیدمجیدقربانخانی 💐 #قسمت_هشتم می‌گفت می‌روم آلمان، اما از سوریه سر درآوردم
👈 💐 وقتی رفت تمام جیب‌هایش را خالی می‌ڪند «مدافعان برای پول می‌روند» این تڪراری‌ترین جمله این روزهاست ڪه مجید را بارها آزار داده است. بارها آزاردیده است وقتی گفته‌اند ۷۰ میلیون توی حسابش ریخته‌اند و در گوش خانواده‌اش خوانده‌اند که مجید به خاطر پول می‌رود. پدر مجید می‌گویند: «آن‌قدر آشنا و غریبه به ما گفتند ڪه برای مجید پول ریخته‌اند ڪه این‌طور تلاش می‌ڪند. باورمان شده بود. یڪ روز سند مغازه را به مجید دادم. گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش برای خودت. هر کاری می‌خواهی بڪن. حتی اگر می‌خواهی سند خانه را هم می‌دهم. تو را به خدا به خاطر پول نرو. مجید خیلی عصبانی می‌شود و بارها پایش را به زمین می‌ڪوبد و فریاد می‌گوید: «به خدا اگر خود خدا هم بیاید و بگوید نرو من بازهم می‌روم. من خیلی به هم‌ریختم.» مجید تصمیمش را گرفته است. یڪ روز بی‌قید به تمام حرف‌هایی ڪه پشت سرش می‌زنند. ڪارت‌های بانکی‌اش را روی میز می‌گذارد و جیب‌هایش را خالی می‌ڪند. تا ثابت ڪند هیچ پولی در ڪار نیست و ثابت ڪند چیز دیگری است ڪه او را می‌ڪشاند. حالا تمام این رفتارها از پسر وابسته دیروز ڪه بدون مادرش حتی مدرسه نمی‌رفت خیلی عجیب است: «وقتی ڪارت‌هایش را گذاشت روی میز و رفت حدود ۵ میلیون تومان در حسابش بود. مجید داوطلبانه رفت و هیچ پولی نگرفت. حتی بعد از شهادتش هم خبری نشد. عید امسال با ۵ میلیونی ڪه در حسابش بود به‌عنوان عیدی از طرف مجید برای خواهرهایش طلا خریدم.» ... ✨به نیت شهید سردار قاسم سلیمانی و شهید مجید قربانخانی برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹 ✍🏻 : الهام تیموری https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
نام پدر : ابراهيم تاريخ تولد : 1/ 1/ 1336 تاریخ و محل شهادت : -61/4/23 شلمچه شغل : كارگر كارخانة بهريس تحصيلات : دوم دبيرستان 💢شرح مختصری از زندگینامه شهید: ناصر تقيان فرزند ابراهيم در سال 1336 در اميرآباد(شاهين شهر فعلي)به دنيا آمد.دوران كودكي را در دامان دشت حاصل خيزاما زير چكمه هاي جور ستم خاني سپري كرد. آن زمان بر سرزمين هاي زراعتي درگيري به وجود آمدو كشاورزان منطقة امير آباد را از خانه و كاشانه خودبيرون كردند. ناصر با خانواده به گز عزيمت كرد وساكن شدند. او تحصيل را در كنار كار آغاز كردو تا پنجم ابتدايي ادامه داد. ولي به خاطر وضعيت مالي پدر، درس را رها كرد و در كارخانه بهريس اصفهان مشغول به كار شد.خدمت سربازي خود را در زاهدان سپري كرد وپس از خدمت سربازي تحصيلات خود را تا دوره ی متوسطه ادامه داد. در سال 1357 با اوج گيري نهضت امام خميني،فعالانه در راهپيمايي ها و فعاليت عليه رژيم ستم شاهی  شركت داشت و تا آخر راه مردانه ايستاد.در سال 1350 ازدواج كرد و از خود دو فرزنددختربه یادگارگذاشت.چون در خدمت سربازي آموزش هاي نظامي را فرا گرفته بود در سال 1360 به عنوان مسئول آموزش بسيج كارخانه آموزش وآماده سازي جوانان براي حضور در جبهه هاي نبرد را به دست گرفت.هر روز خبرهاي جديدي از مناطق عملياتي مي رسيد، ناصر حضور درجبهه را بر فعاليت پشت جبهه ترجيح مي دهد و در عمليات بستان حضور پيدامي كند او در عمليات آزاد سازي بستان مجروح شد. پس از بهبودي مجددا عازم جبهه ها گرديد و در عمليات رمضان، در جبهه  شلمچه به درجة رفيع شهادت نائل آمد 💢بخشی از وصیت نامه شهید: ... انگيزه ی جبهه رفتن من با دو سه مسئله خلاصه مي شود:1- زياد بودن گناهانم كه حس مي كردم، آية «والعصر ان الانسان لفي خسر... » اندامم را پوشاند و از جمله كساني هستم كه خداوند در قرآن انسان را زیانکار خوانده . 2)مسئوليتي كه نسبت به خون شهدا بر دوش داشتم و اين مسئله تاب وتوان و عقل را از من گرفته بود. 3) اطاعت از امر خدا نسبت به جهاد و پيكار با كافران كه اين گونه برذهنم متجلّي شد كه زمان همان زمان يزيد و امام حسين(ع) است و بر نفس خودشوريدم و خواستم در سپاه حسين)ع( به ستيز با دشمن مزدور روبه رو شوم ... ... بارخدايا! اين جهاد كه در آن وارد شده ام هرچند ناتوانم از من فقير بپذير. بارخدايا! مرا در مسيري قرار ده كه تحت تأثير هواي نفس خود قرار نگيرم ودر مسير و راه تو كه جاودانه است حركت كنم. باري تعالي! از تو عاجزانه مي خواهم، كمكم كن تا حبّ دنيا و مال دنيا از دلم بريده شود و رضايت تو را نصب العين خود قرار دهم... https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
✍عارفی به شاگردانش گفت: بر سر دنیا کلاه بگذارید (دنیا را فریب دهید) پرسیدند : چگونه؟ فرمود: نان دنیا را بخورید ولی برای آخرت کار کنید.👌😊https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگی زائران و اهدای تبرکی توسط خدام وحاج حسین یکتا در خیابان‌های منتهی به حرم مطهر رضوی https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
.تو محل کسی جرات نداشت برای کسی یا ناموس،کسی مزاحمت ایجاد کنه...☝️ به مهمان احترام زیادی می گذاشت😊.. هیچ وقت جلوی بزرگتر پاهاشو دراز نمی کرد و به خصوص مادر و پدرش..👌مادرش و خیلی دوست داشت و همیشه ارزش زیادی برای مادر قائل بود..❤️ .از کوچه که رد میشد سرشو بالا نمیگرفت مبادا چشمش ناگهانی تو چشم خانومی بیفته..🌹 با همسایه ها مهربان بود و به خصوص به افراد مسن و پیر کمک میکرد.😊 پدرش یه حقوق بگیر ساده بود ولی باز هم به فقرا کمک میکرد حتی اگر خودش غذا برای خوردن نمی داشت..👏 عاشق زیارت آ قا امام حسین بود ...😍 درد و دل شو میبرد پیش حضرت معصومه (س)...❤️ هر وقت میخواست نصف شب هم می بود میرفت پابوس...ساعت ده شب راه میفتاد رو به طرف حرم حضرت معصومه و صبحش بر می گشت خیلی ارادت داشت نسبت به عمه🌹 عاشق شهادت بود و به ارزویش رسید💔 شهید مدافع وطن سعید رضایی🌹 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خصوصیات شهید🕊 محمدرضا خیلی باانرژی بود و شوخ طبع. در دوران خادمی، باتمام خستگی های ناشی ازکار ، شیطنت هایش به جا بود وهر شب باخادم ها جشن پتو و ... اجرا میکرد .مسئولمان دائما به من و محمدرضا تذکر میداد که کمتر شیطنت کنیم. یادم هست که یک بار آن برادر مسئول عصبانی شد و سرمان داد زد .من ازاین رفتار خیلی ناراحت شدم و حتی تصمیم گرفتم  که برگردم و ادامه ندهم. اما محمدرضا آرام و ساکت بود و چیزی نگفت و با همان اخلاص همیشگی به خادمی اش ادامه داد. و سرانجام و عاقبت این خادمی، با شهادت گره خورد. 🌹شهیددهقان_امیری 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
♻️همیشه با او شوخی می‌کردم و می‌گفتم: اگه شربت شهادت آوردند نخوری، بریز دور! یادمه یک بار به من گفت: اینجا شربت شهادت پیدا نمی‌شود، چه کار کنم؟ گفتم: کاری ندارد، خودت درست کن، بده بقیه هم بخورند، خندید و گفت: اینطوری خودم شهید نمی‌شوم، بقیه شهید می‌شوند.  «شربت شهادت» یک جوری رمز بین من و آقا ابوالفضل بود، یک بار دیدم در تلگرام یک پیام از یک مخاطب آمد که من نمی‌شناختم! متنش این بود: ملازم، مدافع هستم، اگر کاری داشتی به این خط پیام بده هنوز هم شربت نخوردم، هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدم گوشی خانه مادرم زنگ زد، آقا ابوالفضل بود بعد از احوال‌پرسی گفت: این، خط دوستم است، کاری داشتی پیام بده. دو روز قبل از شهادت آخرین تماسش بود، خیلی با هم صحبت کردیم. مثل همیشه! یادم هست که به او گفتم: ببخشید اگر زن خوبی برایت نبودم، گفت: خدا دو تا نعمت بزرگ به من داد، زن خوب، پول خوب! بعد هم زد زیر خنده. ‌🌹شهید_ابوالفضل راه‌چمنی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔹دلم قربانگاه میخواهد نه قربانگاهی که اسماعیل رفت قربانگاهی که حسین علیه السلام رفت اما..... نه فقط بی سر.... بی پیکر.... بی نشان..... مثل مادر.... ؟!! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سرکار به خانه می‌آمد. وقتی وارد کوچه شد برای یک لحظه نگاهش به پسر همسایه افتاد. با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت! می‌خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیافتد. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار تا می‌خواست از دختر خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آن‌هاست. دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن. پسر ترسیده بود، اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین، تو کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته. من، تو و خانواده‌ات را کامل می‌شناسم، تو اگه واقعا این دختر رو می‌خوای من با پدرت صحبت می‌کنم که... جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، توروخدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید. ابراهیم گفت: نه! منظورم رو نفهمیدی! ببین، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می‌کنم. ان‌شاالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می‌خوای؟ جوان که سرش را پایین انداخته بود خیلی خجالت‌زده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه. ابراهیم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من می‌شناسم، آدم منطقی و خوبیه. جوان گفت: نمی‌دونم چی بگم، هرچی شما بگی. بعد هم خداحافظی کرد و رفت. شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد؛ اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسبی پیدا کند، باید ازدواج کند. در غیر این‌صورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جواب‌گو باشد؛ و حالا این بزرگترها هستند که باید جوان‌ها را در این زمینه کمک کنند. حاجی حرف‌های ابراهیم را تایید کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم‌هایش رفت تو هم! ابراهیم پرسید: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟ حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه! فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد یک ماه از آن قضیه گذشت. ابراهیم وقتی از بازار برمی‌گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست. رضایت، بخاطر اینکه یک دوستیِ شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده، این ازدواج هنوز هم پابرجاست و این زوج زندگی‌شان را مدیون برخورد خوب ابراهیم، با این ماجرا می‌دانند. 🌷 ولادت : ۱۳۳۶/۲/۱ تهران شهادت : ۱۳۶۱/۱۱/۲۲ فکه ، عملیات والفجرمقدماتی https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽شهید حاج قاسم سلیمانی در یادواره شهدا، آرزو می‌کند همه مردم ایران مثل «حسین بادپا» زندگی کنند. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
بسیجی کربلای8-داودآبادی.mp3
1.81M
روایتگری شهدایی قسمت649 🎧 قصه نوجوان بسیجی که یک نفره خط را نگه داشته بود 🎤جانباز و نویسنده دفاع مقدس حمید https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🔷سردار شهید احمد صابری فرزند رضا در خردادماه سال 1343 دریک خانواده مذهبی در شهر ورزنه دیده به جهان گشود.وی در سن هفت سالگی در دبستان شهید ترابی (ضیاء سابق) شروع به تحصیل کرد و دوره ابتدایی خود را در آنجا به پایان رسانید.شهید صابری در حین تحصیلات به پدرش نیز در کار کشاورزی یاری می رسانید.او در سال 1356 ورزنه را ترک و به تهران عزیمت نمود و در کنار برادرانش زندگی جدیدی را  در تهران آغاز نمود و در کنار آنها به کار ساختمانی مشغول گردید. با شروع انقلاب اسلامی  این شهید گرانقدرمانند دیگر هموطنانش در راه مبارزه با رژیم ستم شاهی فعالیتهای گسترده و وسیعی را آغز نمود. او با وجود اینکه در آن دوران از سن و سال کمی برخوردار بود اما فعالیتهای وسیعش در سطح مساجد زبانزد خاص وعام بود،همزمان با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ،شهید صابری برای مصاف با نیروهای متجاوز وارد بسیج شد ودر چند عملیات شرکت کرد،وی بین سالهای 59 و 60 به مناطق جنگی کردستان اعزام گردید. بعد از تشکیل خانواده به منظور افزایش فعالیتهای خود در امر جنگ در مورخه 61/6/27 وارد سپاه پاسداران  شد و در ابتدا برای چند ماهی در گشت ثارالله به فعالیت پرداخت وسپس برای تکمیل دوره های آموزش خویش در اواخر بهار سال 1362 وارد پادگان امام حسین (ع) شد ومدت سه ماه دوره آموزشی دید، با اتمام آموزش نظامی  درمورخه 62/6/21 به میادین نبرد با دشمن اعزام شد وتا سال 1366 با مسئولیتهای مختلفی که در گردان حمزه سیدالشهدا از لشکر 27 محمد رسول الله داشت نقش عظیمی در پیشبرد بسیاری از اهداف جنگ تحمیلی ایفا نمود که در بین این سالها بیش از 20 عملیات از جمله عملیاتهای فتح المبین – ثامن الائمه – محمد رسول الله – طریق القدس – بیت المقدس – رمضان – والفجر مقدماتی – ولفجر 1،2،3 و همچنین والفجر8 وعملیات کربلای 5 ودیگر عملیات ها شرکت فعال نمود. از شهید احمد صابری 2 فرزند پسر به نامهای حسین و علی به یادگار مانده است. فرزندان شهید نیز راه پدر را در سنگر دانش ادامه داده وبه تحصیل علم پرداختند که حسین مدرک دکترای فلسفه غرب و علی فوق لیسانس عمران سازه دارند.  سرانجام سردار شهید احمد صابری فرمانده گردان حمزه سید الشهدا ،لشکر 27 محمد رسول الله در تاریخ 1366/10/27 در عملیات بیت المقدس 2 در حالی که برای شناسایی به منطقه ماووت عراق رفته بود به آرزوی دیرینه خود که همان شهادت بود رسید. پیکر مطهر این شهید گرانقدر در تاریخ 66/11/13 به تهران انتقال یافت و در قطعه 27 بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. 🔷" قسمتهایی از وصیتنامه سردارشهید احمد صابری " من در یک خانواده فقیر و درمانده چشم به دنیا گشودم و با هزاران زحمت و رنج پرورش یافتم،از زمان تولد تا به حال با دنیا سر جنگ داشتم و به بی وفایی دنیا پی برده ام و دنیا در نظرم هیچ بود و مثل اینکه دنیا به این بزرگی برایم زندان بود و لذا می خواستم زودتر از این دنیا خلاص شوم و بال وپر پیدا کنم و بسوی دنیای بزرگتر و همیشگی پرواز کنم..... سلام بر شما ای امت شهید پرور، تنها توصیه رزمندگان به شما این است که هرگز امام را از یاد نبرید و همیشه امام را دعا و یاری کنید و هرگز امام را تنها نگذارید.... آن چیز که غم فراق پدر ومادرو زن و فرزند را کم و دوریشان را کوتاه میکند عشق و علاقه به امام حسین (ع) و مادرش فاطمه زهرا (س) است، عشق به انبیا واولیا ،خاص خداوند است..... پدر ومادر عزیزم،ای نور چشمان من، این محبت وعلاقه شما بود که در عزای حسینی شرکت کردید  وما را هم حسینی پرورش دادید،شما بدانید یاران باوفای امام هستید و نور ایمان در قلب های شما منور است... برادرانم وخواهرانم  شما قدر این شهدا را بدانید و نگذارید خون آنها پایمال شود .... و شما همسرم: تنها چیزی که نظر مرا به خود جلب کرد این است که زندگی کوتاه و پرمعنای ما همیشه مرا به یاد زندگی فاطمه زهرا (س) و علی(ع) می انداخت...وقتی مقایسه میکنم می بینم همانا شهامت وایثارو فراغ هایی که تو نسبت به جنگ داشتی شباهت زیادی با زندگی حضرت زهرا(س) دارد...همسرم من این لباس را پوشیدم تا از اسلام و مملکتم دفاع کنم ... همسرم در تمام کارهایت یاد خدا باش و از خداوند صبر واستقامت طلب کن و زندگی فاطمه زهرا(س) را الگوی خویش قرار بده تا رستگار شوی...همسرم فرزندانم را با مسایل اخلاقی و اسلامی آشنا کن و تربیت اسلامی را از کودکی به آنها بیاموز و آنها را سالم تحویل جامعه قرار بده تا مورد خشنودی الله قرار گیرد. و شما ای حسین جانم و علی جانم  ،پدر شما میرود تا با یاران دیگر راه کربلا را بگشاید و راه را برای دلباختگان کربلای حسینی باز کند...  https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا