eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم درود و  سلام برامام حسین که چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما آموخت بارالها من نمی خواهم که دربستر بمیرم  میروم تاهمچو مردان خدا دردل سنگر بمیرم و میدانم که به شهادت می رسم ، میخواهم اگر لیاقتش را داشتم ، بدنم مانند فاطمه زهرا(س) مفقودالجسد بشود. شهادت دریست گران بها که پیامبران وارث آن و خدا خونبهای آن است اکنون که در سیاهی شب ، تنها با خدای خود هستم ، این وصیت را روی کاغذ می آورم ، شاید با این وصیت عده ای را به حقانیت در این راه ، آگاهی دهم . انسان تنها درمقابل مرگ تسلیم است و هیچ کاری ازاو برنمی آید ، پس چه بهتر که این مرگ در راه عشق خود باشد. و شهید چه زیباست این نام ، و چه گوشنواز ، یعنی کسی که شهادت می دهد با خویش ،به درستی راهی که رفته است. و مادرجان ، خوشحال باش از اینکه فرزندت را در راه اسلام از دست داده ای چون دیگر آن دنیا ، فاطمه زهرا (س) از تو گله ای ندارد. دروادی عشق عاقلان مجنونند        درمسلخ عشق عاشقان درخونند چون وصف کنم که عاشقان چونند              ازدایره عقل همه بیرونند (فدائی امام، سیدعلی دوامی) مامان جان ، این که در زیر نوشتم ، معنی را نمی نویسم ،چون عربی است و می خواهم خودتان معنی آن  را پیدا کنید، و وقتی معنی آن را پیدا کردید ، منظورم  را می فهمید ، نگران من هم نباشید. من طلبنی وجدنی *و من جدنی عرفنی*و من عرفنی احبنی *و من احبنی عشقنی*و من عشقنی عشقته*و من عشقته قتلته*و من قتلته فعلی دیته*و من علی دیته فانا دیته. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه خوش است جمع جهادگران راه خدا 💞دوست دارم یک جهادگر باشم ... 💠حواسمان جمع باشد؛ مارا در جمع شهدا جایی هست؟؟ 💠 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🕊مواسات در سیره شهدا 🌹شهیدمجید_قربانخانی دایی های مجید همه نانوایی داشتند. مجید می رفت دم در نانوایی بربری دائی اش می ایستاد. به کسانی که توانایی خرید نان نداشتند از جیب خودش نان می خرید و دست شان می داد. عضی وقت ها هم با مناسبت و بی مناسبت هزینه یک روز پخت نان را به شاطر می داد و می گفت نان رایگان به مردم بدهد. آن قدر در این نوانوایی ایستاد تا به مجید بربری معروف شد. از بس به این اسم معروف شده بود، وقتی هم ثبت نام کرد برای اعزام به سوریه حاج جواد از مسئولین گردان امام علی (ع) فکر می کرد، فامیلش بربری است. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
paye alam ye sar oftadeh - Reza Narimani 128.mp3
6.58M
🍃قرعه به نام این گل اقتاد. 🍃محمدی پا عشقش جون داد. 🎤 سید رضا_نریمانی 🔹 بیاد شهدا مدافع حرم 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبي كه فردايش پیش کنگره شهدای کردستان و کنگره نهایی شهدای مریوان برگزار ميشد به من زنگ زد و گفت: در مراسم شركت كن و مادر را هم با خود بيار. به همراه مادرم راهي مريوان شديم و در مراسم شرکت کردیم. خستگی در چهره اش موج مي زد. از تلاش چند ماهه اش خبر داشتم اما از او پرسيدم: چرا اينقدر خسته ايد؟ پاسخ داد: مراسم شهداست و بايد در خور شأن شهدا هم باشد. مراسم به بهترين شكل برگزار شد. بعد از مراسم در مهمانسرای سپاه به ديدن ما آمد. پایین چادر مادرم را گرفت و بوسید و به او گفت: دعا كنيد امسال-سال ۹۸- به دیدار شهید عزیز "ورمقانی" بروم. فرزند شهید ورمقانی میگوید سردار شكيبا سليمي در آن سال شهید نشد اما درروز ۱۶ ارديبهشت٩٩ که شنیدم با زبان روزه به آرزویش رسید و بدست اشرار شهید شد، در سوگش گریستم . ولی او به آنچه حقش و آرزویش بود رسید و به ديدار پدرم و ديگر شهدا رفت. 🌹شهيد_شكيبا_سليمي 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌈 ✍آﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ: ﺩﺭﻃﻮﻝ24 ﺳﺎﻋﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ، ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻩ ﺯﻣﯿﻦ ﻗﻄﻊ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ. ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺩﺭ ﮐﺮﻩ ﺯﻣﯿﻦ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯﻗﻄﻊ نمےﺸﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺭﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺁﻏﺎﺯ مےﺸﻮﺩ. https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#قسمت_دوم #شکنجه_در_دیگ_آب_جوش 🌷آن شب، عزیز الله در جمع بچه های دیگر داشت این خاطره را تعریف می کر
🌷به همدیگر گفتیم: «چه کسی این اطلاعات رو به این سرعت به اون ها داده!» نگهبان عراقی که معروف به «مصطفی گامبو!» بود، به صحبت های خود ادامه داد: «حالا ببین با آدمی که هم وطن های ما رو بی رحمانه در جنگ کشته، چه می کنیم!» و محکم با مشت به دهان عزیز الله زد. جوری که دست خودش بیشتر درد گرفت! 🌷عراقيهاى دیگر هم روی سر او ریختند و کتکش زدند. وقتی حسابی کتک می زدند، ممکن بود طرف از زیر دست و پای آنها دیگر زنده بلند نشود؛ البته عزیز الله قوی هیکل بود و تاب و تحمل اش بالا بود. تا نیم ساعت او را کتک زدند و بعد او را رها کردند.... ... https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨ 🥀 پیرۍ و مرّگ عجَب غصِه‌ۍ جانفرسایۍ ‌است تا جوانیم ؛ دعٰا ڪن به شهادَت برِسیم... 🥀 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهید_محسن‌_حججی خاطرات‌ شهید‌ محسن‌ حججی #قسمت7 چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکا
🕊⚘ دو هفته قبل از محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردارم.😊 خیلی خوشحال شد. می خندید و بهم می گفت: "ببین زهرا، اگر شهید شدم، ولی مرد برات گذاشتم ها. این مرد هواتو داره."😇 لبخندی زدم و گفتم: "خب، شاید دختر باشه." گفت: "نه پسره. اصلا وقتی رفتم سوریه از حضرت زینب علیها می خوام که پسر باشه." روزی که محسن رفت سوریه، خیلی دلم شکست. خیلی گریه کردم. رفتم توی اتاقم و تا توانستم ناله زدم. همان موقع کاغذ و خودکار ای برداشتم برای علیه السلام نوشتم. به آقا نوشتم: "آقاجان.منتی ندارم سرتون. اما من محسنم رو سالم فرستادم،باید هم سالم بهم برگردونی ما بچه توی راهی داریم. این بار محسن برگرده،دفعه بعد شهید بشه!"😲 . از سوریه برام زنگ زد و گفت: "خانم، میخوان ما رو برگردونن. دارم میام ."😇 از خوشحالی بال درآوردم می خواستم جیغ بزنم.😍 فردا پس فرداش دوباره بهم زنگ زد گفت:" تهرانم. دارم میام سمت نجف آباد." ذوق زده بهش گفتم: "محسن می خواهیم تو کوچه برات بنر بزنیم."😉 فکر میکردم خوشش میاد و خوشحال میشود یکدفعه لحنش تغییر کرد.😶 گفت: "نکنین این کارو خانم. اگه بیام ببینم بنری یا پارچه ای زده اید و مردم چیزی از سوریه رفتن فهمیده‌اند از همون مسیری که اومدم برمیگردم."😔 می‌دانستم توی این جور چیزا محکم و روی حرفش می ایستد. تند تند گفتم: " باشه باشه. هرچی تو بگی."😉😇 بنر را نزدیم. فقط برایش یک گوسفند قربانی کردیم. 🙃 گوشتش را هم دادیم به فقرا.🤩💝 همین که پایش را توی خانه گذاشت و سلام و احوالپرسی کرد شک کردم که اتفاقی برای گوش هایش افتاده‼️🤨 می‌گفتم: " خوبی محسن؟" الکی و بی ربط جواب میداد: "منم دلم براتون تنگ شده بود!"🤔 همانجا فهمیدم بله. کاسه ای زیر نیم کاسه است. تا اینکه یک اش را دعوت کرد خانه. آن بنده ی خدا هم یکهو سوتی داد و جلوی همه ما گفت: "محسن یادته اون موقع که تانکت موشک خورد؟ خدا بهت رحم کردها. "😅👌🏻 ما همه کپ کردیم. نفسمان بند آمد. تانک محسن و موشک‼️ یک دفعه محسن شد حسابی رنگ به رنگ شد. نمی‌خواست ما چیزی درباره مجروحیتش بدانیم. 😔نمی خواست بفهمیم که شنوایی یکی از گوشه هایش را را از دست داده.می دانست اگر بویی از این مسئله ببریم، دیگر نمی گذاریم به سوریه برود. 😭 بهم گفت: "زهرا. خانومم. بیا اینجا پیشم بشین." رفتم کنارش نشستم. کوله اش را باز کرد.👀 دست کرد توی آن و یک عالمه بیرون آورد. گفت: "اینها را از سوریه برا تو آوردم خانم."😍 دوباره دست کرد توی کوله. اینبار قطعه چوبی را درآورد.🤔دیدم روی آن چوب،یک قلب و یک شمع حکاکی کرده. خیلی ظریف و قشنگ.😌 پایینش هم نوشته: "همسر عزیزم دوستت دارم."😍👌🏻 قطعه چوب را به من داد و گفت: "زهرا، یه روز تو لاذقیه کنار دریا ایستاده بودم. دلم حسابی برات تنگ شده بود. دلم پر می زد برا اینکه یه ثانیه تورو ببینم.😔 رفتم روی تخته سنگ ایستادم. نگاه کردم به دریا و شروع کردم باهات حرف زدن. باور می کنی؟"😇😢 سرم را تکان دادم. دوباره گفت:" یه بار هم از تانک بیرون اومدم نشستم رو برجک تانک. اونقدر دلم برات تنگ شده بود که همین جور شروع کردم به گریه."😔 بعد نگاهی بهم کرد و گفت:"زهرا، یه چیزی را می دونستی؟" گفتم: "چی؟" گفت: "اینکه تو از همه کس برام عزیزتری." آرام شدم. خیلی آرام. 😌💙 🌷 چند ماهی گذشت. فروردین ۹۵ بود. بچه مان به دنیا آمد. علی کوچولومان.😍 پدر و مادرم گفتند: "خوب خداروشکر. دیگه محسن حواسش میره طرف بچه و از فکر و خیال سوریه بیرون میاد."😌 همان روز بچه را برداشت و برد پیش که توی گوشش و بگوید.😇 ما را هم با خودش برد. آقای ناصری که اذان و اقامه در گوش علی گفت محسن رو کرد بهشان و گفت: "حاج آقا، شما پیش خدا روسفیدید. دعا کنید من شهید بشم." حاج آقا نگاهی به محسن کرد و گفت:" ان شاءالله عاقبت بخیر بشی پسرم." تا این را شنیدم با خودم گفتم: "نخیر این کله اش داغه. حسابی هوایی یه."😑 فهمیدم نه زخمی شدن سال پیشش،او را از سوریه سرد کرده نه بچه دار شدن الانش. حتی یک درصد هم فکر اعزام مجدد از سرش نیافتاده بود.🤦🏻‍♀️ از وقتی از برگشته بود، یکی دیگر شده بود. خیلی بی قرار بود. بهم می گفت: "زهرا. دیدی رفتم سوریه و نشدم؟"😔 بعد می گفت: "می دونم کارم از کجا می لنگه. وقتی داشتم میرفتم سوریه،برای اینکه مامانم ناراحت نشه و تو فکر نره، چیزی بهش نگفتم. می دونم. می دونم مادرم چون راضی نبود من شهید نشدم."😔 لحظه سکوت می‌کرد و انگار که کسی با پتک کوبیده باشد توی سرش، دوباره می‌گفت:" زهرا نکنه شهید نشم و بشم راوی شهدا اونوقت چه خاکی تو سرم بریزم؟"😭 دیگه حوصله ام سر برده بود. بس که حرف از شهادت می زد. دیگه به این کلمه پیداکرده‌بودم https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت666 🎥 روایتی جالب از شهید حسن فاتحی ملقب به «حسن سر طلا» در خصوص پیش‌بینی نحوه شهادت خود و خواسته وی از فرمانده‌اش https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
شهید قاسم نصرالهی چهاردهم بهمن ماه سال ۱۳۳۳ در شهرستان خوی متولد شد . دوره ی ابتدایی را دردبستان هدایت گذراند و دوره ی متوسطه را دردبیرستان شمس به پایان رساند ،با تلاش زیاد توانست وارد دانشگاه شود. پس از اتمام دوران دانشجویی و گذراندن خدمت سربازی به استخدام شرکت مخابرات آذربایجان غربی در آمد . در سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد، ثمره ی این ازدواج ۳ فرزند است ، یک دختر و دو پسر . خانواده ا ش سخت پای بند به مذهب بودند واو را نیز مقید به احکام دین در دامن خود پرورش دادند و همین امر بزرگترین سرمایه زندگی او شد . دوران تحصیلات ابتدایی تا متوسطه ی او همزمان بود با سالهای سخت حکومت ستم شاهی . شهید و خانواده ی اش نیز مانند میلیونها ایرانی از ظلم وفساد حکومت شاه بی امان نماندند محرومیت های طاقت فرسای خانواده اش حاکی از آن بود ، اما این محرومیت ها قاسم را بیشتر و بیشتر با توجه به استعداد های ذاتی که در وی وجود داشت ، مقاوم و متعهد ساخت .وقتی به تهران آمد تا در دانشکده ی مخابرات به ادامه تحصیل بپردازد ، در همان روزهای اول به مبارزات دانشجویی پیوست . سال ۱۳۵۵ توسط ماموران ساواک دستگیر می شود . پس از آزادی مجدداً به مبارزات خود ادامه می دهد . پس از اتمام دانشگاه برای خدمت سربازی به پادگان لویزان اعزام می شود . این دوران با اوجگیری حرکت انقلاب و صدور فرمان امام خمینی (ره)مبنی بر ترک پادگانها به وسیله ی نیروهای مسلح همزمان می شود . در این میان او نیز بنا به وظیفه ی شرعی به شهید حجت الاسلام محلاتی مراجعه می کند وبا بیان کارهایی که در پادگان انجام می دهد،از ایشان کسب تکلیف می کند. https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
شهید قاسم نصرالهی چهاردهم بهمن ماه سال ۱۳۳۳ در شهرستان خوی متولد شد . دوره ی ابتدایی را دردبستان هدا
بالاخره در تاریخ ۶۴/۴/۱۲در اطراف شهر بانه ،در منطقه سوره کوه با همکاری پس مانده های ضد انقلاب ودشمنان خارجی وجود پر خیروبرکت قاسم نصرالهی از اسلام،ایران بزرگ ومردم بانه گرفته می شود ،او در این روزبه ملکوت اعلی پرواز می کند.پیکر مطهرش سالها در خاک دشمن می ماندتابعد از پذیرش قطعنامه و به هنگام تبادل پیکرهای مطهر شهدا با جنازه های دشمن ، پیکر پاکش از منطقه شیلی در نزدیکی شهر پنجوین عراق که توسط نیروهای بعثی به خاک سپرده شده بود ، خارج و در تاریخ سوم شهریور ماه ۱۳۶۷ ،روزپنجشنبه طی مراسم بی نظیر و شایسته ای با حضور مردم مخلص و متدین بانه تشیع و پس از یکروز طی مراسمی مشابه در بهشت زهرای تهران در جوار سایر شهدای گرانقدر اسلام آرام گرفت. 📜وصیت نامه: در این برهه از زمان که میهن اسلامی مورد تجاوز امپریالیسم جهانخوار و صدام خاین قرار گرفته است و حاکمیت اسلام به طور جدی در خطر واقع شده است و اسلام بیش از هر زمان جلوه گر است در پی ندای زمانه این ولی فقیه کفر ستیز لبیک گویان به جبهه نبرد حق علیه باطل می روم. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزًا مِّنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَظْلِمُونَ» امّا ستمکاران آنها، این سخن را، به غیر آنچه به آنها گفته شده بود، (به صورتى استهزاآمیز) تغییر دادند.از این رو بخاطر ستمى که روا مى داشتند، عذابى از آسمان بر آنها فرستادیم (و مجازاتشان کردیم). (سوره مبارکه اعراف/ آیه ۱۶۲) https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾