eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
📢 همسرداری و مهربانی شهید 🍁خیلی آرام و شوخ طبع بود! وقتی آمد خواستگاری، برادرم بهم گفت: سید، خیلی خوش اخلاق و شوخ طبعه😊 نگران نباش که هشت سال از تو بزرگتر است و نتوانید باهم بسازید. خیلی مهربون بود.👌 یه ماه اول زندگیمان که ماه رمضان بود، بیشتر روزها سید اصغر سحری درست میکرد😊 و بعد من را بیدار میکرد که سحری بخوریم. عادت داشت تا من نمی آمدم سر سفره بنشینم، دست به غـــــذا نمیزد. میگفت: "خانم شما اول بفرمایید بشینید"، بعد با هم میخوریم.☺️ دستپختم خوب بود، ولی سید اصغر غذا برایش مهم نبود. اگه بد میشد یا دیر میشد اصلا به رویم نمیاورد. اینقدر عادی برخورد میکرد تا من ناراحت نشوم.💔 شهید مدافع حرم سید اصغر فاطمی تبار🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌺همزمانیِ امام رضا(ع) با روز ، حال و هوای متفاوتی به آن بخشیده. 🔰در اهمیت روز زیارتی امام مهربانی ها، می گوید: زیارت حضرت رضا(ع) در روزهای مقدس اسلامی افضل است؛ خصوصا روزهایی که به آن حضرت دارد. مثل روز ولادت🎊 (۱۱ ذی القعده) و روز شهادت🏴 آن حضرت (مطابق مشهور آخر ماه صفر) 💢سپس از کتاب اقبال مرحوم سید بن طاووس استحباب زیارت آن حضرت را در روز📆 ۲۳ ذی القعده (طبق روایتی آن حضرت) نیز نقل می کند. #٢٣_ذی_القعده (ع) https://eitaa.com/piyroo
💯مسلمان شدن ملکه زیبایی و مدل اهل جمهوری چک 🔻"مارکتا کورینکوا" سوپر مدل کشور چک و کسی که هالیوود هم بهش پیشنهاد داده بود و در یک فیلم هالیوودی بازی کرده بود و صاحب کمپانی تبلیغاتی و طراح حرفه ای بود به دین اسلام مشرف شد 🔻"مارکتا"وقتی که عکس خودش رو در پیجش قرار داد میلیون ها هوادارش شگفت زده شدن اونها فک میکردن که مدل حجاب شده ولی مارکتا خبر از مسلمون شدنش داد 🔻وقتی که بچه بودم بهم گفته بودن زن در اسلام جایگاه پایینی داره و بی ارزش هست ولی وقتی راجع به اسلام مطالعه کردم فهمیدم که دقیقا برعکس اون صادق هست و زن در اسلام جایگاه بالایی داره و زن در غرب تحت عنوان آزادی فریب خورده 🔻من قبل از مسلمان شدنم احساس سنگینی در قلبم داشتم و بی حوصله و نا امید بودم تا اینکه شنیدن قرآن به من آرامش داد و سنگینی قلبم رو برطرف کرد 🕊اسلام انسانها را از برده مد بودن نجات میده و به انسانیت می رساند https://eitaa.com/piyroo
🔸 ... •زمانی که عکس شهدا رو به دیوار اتاقم چسبوندم، ولی به دیوار دلم نه! 🔹 ... •زمانی که اتیکت خادم الشهدا و...رو به سینه ام میچسبونم، اما خادم پدر و مادر خودم نیستم! 🔸 ... •زمانی که اسمم توی لیست تمام اردو های جهادی هست، ولی توی خونه خودمون هیچ کاری انجام نمیدم! 🔹 ... •زمانی که برای مادرای شهدا اشک میریزم، اما حرمت مادر خودم رو حفظ نمیکنم! 🔸 ... •زمانی که فقط رفتن شهدا رو میبینم، ولی شهیدانه زیستنشون رو نه! 🔺شهدا شرمنده‌ایم که مدام شرمنده ایم تعجیل در ظهور اباصالح‌علیه السلام گناه نکنیم https://eitaa.com/piyroo
♦️در نیمه شعبان سال90 حادثه ای دردناک باعث شد جوان 19ساله ای به نام علی خلیلی در حین بازگشت از هیئت به واسطه ی نجات دختری که مورد آزار عده ای اراذل قرارگرفته بود.. مورد ضرب و شتم قرار گیرد و از ناحیه ی گردن موجب زخمی عمیق شود😓 شهید علی خلیلی دیگر زندگی ای عادی نداشت و پس از تحمل 2سال درد و رنج جسمانی دعوت حق را لبیک گفت...🕊 برادر شهیدم کمکم کن تا بتوانم راه شما را ادامه دهم... 💔 🌹شهید_علی_خلیلی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 نگاه به خانم ها ممنوع ⛔️⛔️ ♨️ در کتیبه‌های هخامنشی تصویر صدها مرد وجود دارد اما هیچ تصویری از زنان دختران و هخامنشی نیست . چون هخامنشیان بر خود عار می‌دانستند که زنانشان در معرض نگاه دیگران باشند. 📚 سند: والتر هینتس، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران: نشر ماهی، 1392، ص 352. ♨️ ولی متأسفانه امروز، بسیاری از کسانی که دم از ایران باستان می‌زنند و داعیه بازگشت به فرهنگ هخامنشی در سر می‌پرورانند، اینگونه رفتار نمی‌کنند. بلکه مانند یونانیان باستان، زیبایی‌های بدن همسران و دختران خود را در معرض دید هر بیگانه‌ای قرار میدهند. به امید دنیایی پر از راستی و درستی و انسانیت I wish you happiness and peace https://eitaa.com/piyroo
سلام بر همراهان کانال💕 ان شاالله از امشب با رمان جذاب نوشته خانم رو تو کانال قرار بدیم.😍😊 هر شب دو قسمت تقدیم خواهدشد با ما همراه باشید.
﴾﷽﴿ ❤️ ❤️ آرام چشمانم را باز میڪنم،با چشم هاے خواب آلود اطرافم را دید میزنم،نشستہ روے زمین خوابم بردہ! خمیازہ اے میڪشم و دستم را میان موهایم مے لغزانم،دست راستم را روے تخت میگذارم و بلند میشوم. بہ سمت در میروم،چشم هاے نیمہ بازم را بہ در مے دوزم و دستگیرہ را مے فشارم،با قدم هاے بلند بہ سمت آشپزخانہ قدم برمیدارم. با قدم هاے تندم ڪنارہ هاے شلوار نخے گشاد مشڪے رنگم تڪان میخورد. سردے سرامیڪ ها حالم را خوب میڪند! مثل خودم هستند! سرد، بے روح! چشمانم را ڪامل باز میڪنم و سرم را ڪمے پایین مے اندازم. زل میزنم بہ شڪم برآمدہ ام ڪہ از زیر بلوز مشڪے خودنمایے میڪند. نگاهم را از شڪمم میگیرم. نزدیڪ آشپزخانہ میرسم،میخواهم وارد آشپزخانہ شوم ڪہ صداے فریاد ڪشیدن پدرم مے آید. چند ثانیہ بعد صداے مادرم هم بلند میشود،مدام اسم من را میگویند. باز دعوا بر سر من! بدون توجہ وارد آشپزخانہ میشوم و بہ سمت یخچال میروم. عادت دارم! در یخچال را باز میڪنم و از طبقہ ے اول شیشہ ے شڪلات صبحانہ را برمیدارم. صداے پدرم بلندتر میشود. پوفے میڪنم و نگاهے بہ ڪابینت ڪنار ظرف شویے مے اندازم. جا قاشقے روے آن ڪابینت بود،میخواهم بہ سمتش بروم ڪہ درد بدے زیر دلم مے پیچید. دست آزادم را زیر شڪمم میگذارم و ڪمے خم میشوم. صورتم از شدت درد درهم رفتہ! نہ الان وقتش نیست! صداے پدرم دوبارہ اوج میگیرد. شیشہ ے شڪلات صبحانہ از دستم مے افتد،هم زمان با افتادنش آخ بلندے میگویم و روے زمین مے نشینم. صداے "چے بود" پدرم مے آید. صداها توے گوشم میپیچید! صداے قدم هاے ڪسے ڪہ با عجلہ بہ سمت آشپزخانہ مے آید. صداے خندہ هاے روزبہ ڪنار گوشم! صداے آن مامور لعنتے! صداے فریاد مادرم! درد امانم را بریدہ،روے زمین دراز میڪشم. صداها بیشتر مے شود. صداے تاپ تاپ هاے قلب موجود زندہ اے ڪہ توے شڪمم بود. دوبارہ صداے نگران مادرم:آیہ!مامان! صداے ملتمس و بغض آلود روزبہ ڪنار گوشم:آیہ غلط ڪردم! صداے گریہ هاے مریم! صداے دلدارے دادن هاے نساء! صداے خندہ هاے نورا و شیطنت هایش! آخ نورا...! زیر لب نامش را زمزمہ میڪنم:نورا...! انگار مثل همیشہ میگوید:چے میگے فسقلے؟! بغضم گلویم را میفشارد. نفس هایم بہ شمارہ مے افتدند،محڪم لبم را مے گزم. صداے فریاد یاسین پردہ ے گوشم را مے دَرَد:آبجے!آبجے چے شدے؟ و باز صداے تاپ تاپ هاے قلب آن موجود زندہ! حضور مادر و برادرم را ڪنارم احساس میڪنم،نمیتوانم جوابشان را بدهم! حرف هاے یڪ پرستار یادم مے آید،سریع روے پهلوے چپ میخوابم. بخاطرہ آن موجود زندہ. پدرم با عجلہ ڪنارم مے نشیند،یاسین التماس میڪند بلند بشوم!‌ همہ ے صداها قطع میشوند،هیچ صدایے نمے آید جز صداے تاپ تاپِ قلبش! صداے قلب پسرم... با چشمان نیمہ باز بہ مادرم خیرہ میشوم،دستم را میفشارد. _چقد گفتم تو خودت نریز!تو این شیش ماہ یہ قطرہ اشڪ نریختے! سپس بلند میگوید:یاسین زنگ زدے بہ آمبولانس؟! مے خواهم مثل همیشہ بہ حرفش گوش ڪنم،قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشم راستم مے چڪد. یڪ قطرہ اشڪ! بعد از شش ماہ! نہ بعد از شش سال! خوابم مے آید! قطرہ هاے اشڪ آرام روے گونہ هایم سر میخورند،چشمانم را مے بندم...! صداے آخر گوشم را ڪَر میڪند:تو آیہ ے جنون منے...آیہ...! نویسنده: 💕 https://eitaa.com/piyroo
‌﴾﷽﴿ ❤️ ❤️ _آیہ! با شنیدن صداے پدرم ڪہ بلند نامم را صدا زد شیشہ ے استون از دستم افتاد! لبم را بہ دندان گرفتم و با دلهرہ بہ شیشہ ے استونے ڪہ روے فرش افتادہ بود نگاہ ڪردم. سریع روے زانو خم شدم و شیشہ را برداشتم! با استرس نگاهے بہ در انداختم مبادا ڪسے بیاید! دستے بہ فرش ڪشیدم،خیس شدہ بود اما بو نمیداد! بوے استونش تند نبود. صداے پدرم نزدیڪ تر شد! -مگہ با تو نیستم دختر؟! سریع بلند شدم! شیشہ ے استون را در مشتم فشردم. نگاهم بہ ڪولہ ے قهوہ اے رنگ مدرسہ ام ڪہ ڪنار دیوار بود افتاد. زیپش باز بود،نفسے ڪشیدم و استون را داخل ڪولہ انداختم! در اتاق باز شد. شوڪہ شدم و هین بلندے گفتم. بہ سمت در برگشتم. پدرم با اخم نگاهم‌ ڪرد و خشڪ گفت:چتہ؟! جن دیدے؟! دستانم را پشت ڪمرم گذاشتم. احساس میڪردم اگر دستانم را ببیند متوجہ خواهد شد ڪہ لاڪ زدہ بودم! آب دهانم را قورت دادم و گفتم:ببخشید! دختر بے سر و زبانے نبودم نہ! همیشہ سعے میڪردم احترام پدر و مادرم با اینڪہ خیلے تضاد داشتیم را نگہ دارم. با اینڪہ پدرم ظلم میڪرد! پدر بود و احترامش واجب‌. من،آیہ اے ڪہ هزار متر زبان داشت و عصیان گر بود بہ قول مادرم براے پدرم آهوے رامے بودم! پدرم تشر زد:بیا برو دیگہ! بہ خودم آمدم همانطور ڪہ ڪولہ ام را برمیداشتم با ملایمت گفتم:چشم بابا جونم. سرم پایین بود نگاہ سنگین پدرم را حس میڪردم. بدنم ڪمے سرد شدہ بود،با قدم هاے بلند بہ سمت رخت آویز رفتم. ترسو نبودم،از فریادها و ڪتڪ زدن هایش نمے ترسیدم از حرمت بین مان میترسیدم! مخصوصا منے ڪہ تحمل حرف غیر منطقے نداشتم و نمیتوانستم ڪم بیاورم. هفدہ سالہ بودم و سرم داغ! از طرفے اعتقاداتم اجازہ ے تندے با پدرم را نمیداد. چادرم را برداشتم و جلوے صورتم باز ڪردم. پدرم هنوز ایستادہ بود! چادرم را سر ڪردم،در حالے ڪہ ڪِشِ چادر سادہ ام را دور سرم تنظیم میڪردم بہ سمت در رفتم. از ڪنار پدرم رد شدم و بلند گفتم:خدافظ! چادرم‌ مرتب بود،دستے هم بہ جلوے مقنعہ ے سرمہ اے رنگم ڪشیدم. وارد پذیرایے شدم،نورا خواهرم بہ پشتے قهوہ اے و ڪرم رنگ تڪیہ دادہ بود،حدود بیست سے تا ڪانوا دور خودش انداختہ بود و مرتب شان میڪرد. مادرم در حالے ڪہ دستش را روے ڪمرش گذاشتہ بود از حیاط وارد خانہ شد و گفت:ناهار خوردے؟ نگاهش ڪردم و گفتم:آرہ مامانے! ڪش و قوسے بہ بدنش داد و خستہ گفت:پس برو تا دیرت نشدہ! بدون حرف سرم را تڪان دادم،بہ سمت نورا برگشتم و دستم را برایش تڪان دادم و گفتم:خدافظ آبجے! سرش را بلند ڪرد،همانطور ڪہ ڪانواے قرمز رنگے را میپیچید گفت:بہ سلامت فسقلے! نگاہ سرزنش گرانہ اے نثارش ڪردم و وارد حیاط شدم. در ظاهر دوست نداشتم مرا ڪوچڪ خطاب ڪند،اما عاشق همین فسقلے گفتن هایش بودم! عاشق شیطنت هاے مظلومانہ اش! پنج خواهر و برادر بودیم،مریم،نساء،نورا و من! یاسین برادرم از ما جدا بود! پسر بود و مایہ ے افتخار پدر! مادربزرگم براے نام گذارے همہ قرآن باز ڪردہ بود بہ جز من! متفاوتشان بودم! بعدها فهمیدم آن ها واقعا سورہ بودند و من آیہ هایشان! نشانہ شدم! زمزمہ ام ڪردند! آیہ بودم،او چہ خطابم ڪرد؟! آیہ ے جنون! بار اولے ڪہ این حرف را شنیدم نفهمیدم یعنے چہ! یاسین هفت سالہ ساڪت در حالے ڪہ ڪیفش را در بغل داشت ڪنار در حیاط ایستادہ بود. ڪتونے هاے مدل جین آل استارم ڪنار پادرے جفت بود،بے حوصلہ براشان داشتم و با عجلہ پا ڪردم. ڪولہ ام را روے شانہ ے راست انداختم،نگاهے بہ حیاط لختمان و دیوارهاے سیمانے اش انداختم و بہ سمت یاسین رفتم. _بیا یاسین! بہ سمتم دوید و دستم را محڪم گرفت،با لبخند دندان نمایے گفت:بریم آبجے! دلم برایش ضعف رفت،با لبخند خم شدم و گونہ اش را بوسیدم. خیلے دوستش داشتم،تحت تاثیر رفتار تبعیض آمیزانہ و پسر دوستانہ ے پدرم لوس و قلدر نشدہ بود. در را باز ڪردم،باهم وارد ڪوچہ شدیم. در ڪوچہ پرندہ پر نمیزد،فقط چند بنا و مهندس ڪہ تازگے ها براے ساخت یڪ مجتمع مسڪونے خانہ هاے رو بہ روے ما را خریدہ بودند مشغول صحبت و نگاہ ڪردن بہ نقشہ بودند. خانہ یمان در یڪے از محلہ هاے متوسط تهران بود،وضع مالے متوسط اما گویے فقیر! پدرم عقاید خودش را داشت،پول خرج نمیڪرد. اهل اسراف نبود! بہ قول خودش آرزوے دختر ڪہ نداشت چهارتایش آن هم پشت سر هم نصیبش شد! یاسین بسش بود! اختلاف سنے هر چهارتایمان دوسال دوسال بود. ... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
خاطره جانمایی شهدای گمنام.mp3
10.68M
روایتگری شهدایی قسمت727 فایل صوتی 📻انتشار برای اولین بار 🎤خاطراتی ازجانمایی محل تدفین شهدای گمنام در جریان جانمایی شهدای گمنام پادگان هفت تپه خوزستان (پادگان لشکر۲۵ کربلای مازندران در ایام دفاع مقدس ) 🎙راوی : سردار سید محمد باقرزاده https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
در سال 1322 در روستای ساقران سفلی از توابع تاکستان ودر خانواده ای روحانی ودر محیطی پر از معنویت وصفا دیده به جهان گشود ودر دامان مادری مؤمنه وعفیفه ودر کنار پدری فاضل وروحانی رشد وتربیت یافت. وی علاقه مند به دروس حوزوی وعلوم قرآنی بود وبدین ترتیب برای درک مفاهیم بلند اسلامی راهی حوزه علمیه قزوین شد واز اساتید حوزه بهره مند گردید.علاقه ذاتی اش به علم ودانش اورا به شهر مقدس قم کشاند تا درحوزه علمیه این شهر به تحصیل ادامه دهد.بعد از اتمام دوره عالی تحصیلی  به ایران وزادگاهش بازگشت ودر سال 1344 با مشکلات فراوان وسختگیری رژیم در دادن گذرنامه او دوباره راهی نجف اشرف شد واز جمله افرادی بود که در ارسال اعلامیه ونوار سخنرانی حضرت امام خمینی (ره) نقش داشت.وی بعد از درگذشت پدربه قصد عزیمت به نجف راهی منطقه غرب شد ولی این بار در قصر شیرین توسط نیروهای ساواک دستگیر وراهی زندان شد وحدود 40 روز در زندانهای مخوف رژیم محبوس بود.وی در 25 خرداد سال 61 همراه نیروهای بسیجی وسپاهی از قزوین عازم جبهه های جنوب شد وبه نیروهای جبهه اسلام پیوست.وی عاشق واقعی امام زمان (عج) بود ودر عملیات رمضان این شهید بزرگوار بعد از پیروزی پرچمی را که در دست داشت با خود به بالای تپه ای برد وهنگام نصب پرچم با اصابت تیر وترکش دشمن به شهادت رسید. او در 24 تیرماه سال 1361 در منطقه شلمچه روح الهی اش به ملکوت پرکشید. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهیدسیدهاشم_هاشمی در سال 1322 در روستای ساقران سفلی از توابع تاکستان ودر خانواده ای روحانی ودر محی
انسان روزي به‌دنيا مي‌آيد و روزي هم از دنيا مي‌رود؛ پس چه بهتر که در راه خدا و براي رضاي خدا جان خود را فدا کند. من نيز اين عقيده را دارم که انسان بايد در راه هدف خود قيام کند و هدف من هم الله است. من در راه [خداوند] قادر متعال، جان بي‌مقدار خود را فدا مي‌کنم. انسان تا خدا دارد چه غم دارد. ملت ما شهيد دادند اما چون خدا داشتند، غمي بر صورت خود آشکار نکردند. اميدوارم که خداوند پيروزي نهايي را هرچه زودتر به ملت برساند. اگر خدا به من افتخار شهادت داد و جنازة مرا آوردند، از فرزندانم و خانواده‌ام مي‌خواهم که براي من گريه نکنند و عکس رهبر انقلاب را در جلوي جنازة من نگه‌دارند تا به احترام عکس رهبر انقلاب، شايد خداوند از تقصيرات من بگذرد. ام‌کلثوم حیدری، همسر شهید: ساعت هشت صبح بود. بچه‌ها خواب بودند. «سید» از خواب بیدار شده و نمازش را خوانده و حرف‌هایش را با معبود خود زده بود. همه را بوسید. قرآن و آینه آوردیم و او را از زیرش رد کردیم. با نگاهی که از شوق لبریز بود، با همه خداحافظی کرد. چند قدمی که دور شد، «فاطمه» ـ دخترم ـ کاسه‌ی آب را پشت سرش پاشید. انگار آب سردی روی سرم ریخته‌ باشند، دلم هُری ریخت و پاهایم سست شد و نشستم زمین. داشتم رفتنش را نگاه می کردم، که برگشت و خنده‌کنان گفت: «با این همه سفارش، هنوز نرفته، دلت لرزید؟ پاشو شیرزن!» من بلند شدم و او خندید و رفت.  شب بیست و یکم ماه «رمضان»، شب عملیات بود. دل تو دلم نبود. «سحری» را نفهمیدم چه طوری خوردم. نماز صبح را خواندم و روی رختخواب دراز کشیدم. همسرم را دیدم که پرچم سبزی با نوشته‌ی «یا مهدی ادرکنی» به دست دارد و می دود. به من که رسید ایستاد و گفت: «دیدی؟ دیدی همه‌ی جاها پر شده بود؛ ولی پرچم را به هیچ کس نداده بودند، تا من آمدم و پرچم را به من دادند؟! … فردا از «قزوین» با شما تماس می‌گیرند و می‌گویند که من زخمی شده‌ام. خبر را که دادند، نه خودت گریه کن و نه بگذار بچه‌ها در کنار جنازه‌ام گریه کنند. عمامه‌ام را هم دور شکمم، که ترکش خورده، ببندید ....» هراسان از خواب پریدم. ساعت هفت صبح بود و تلفن زنگ می‌زد! ... https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ» اى کسانى که ایمان آورده اید! خدا و پیامبرش را اطاعت کنید و از فرمان او سرپیچى نکنید در حالى که (سخنان او را) مى شنوید. (سوره مبارکه انفال/ آیه ۲۰) https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی https://eitaa.com/piyroo