eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
16هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
صبــح نگاه مهربان تـوست وقتی که آفتـاب چشمانت بر من طلوع می کند این من نیستم که با تابش نگاهت بیـدار می شود.. دوست داشتنت است که بر می خیزد برای از نو سرودن تــو، چشمانت را باز کن... روزتون شهدایی🕊 https://eitaa.com/piyroo
🍃 الإمامُ عليٌّ عليه السلام: ما المُجاهِدُ الشَّهيدُ في سَبيلِ اللّه ِ بِأعظَمَ أجرا مِمَّن قَدَرَ فعَفَّ. امام على (ع): كسى كه در راه خدا جهاد كند و به شهادت رسد، اجرش بيشتر از آن كسى نيست كه بتواند گناه كند و عفّت ورزد. [نهج البلاغه/حكمت ۴۷۴] https://eitaa.com/piyroo
🕊 در ۲۹ بهمن ۱۳۵۵ در شهرستان آبدانان استان ایلام به دنیا آمد و در تیرماه ۱۳۷۳ دیپلم خود را در رشته ریاضی دریافت نمود. وی چندین بار در مسابقات علمی استان ایلام مقام اول را کسب کرد و در مهر ماه ۱۳۷۳ برای تحصیل در مقطع کارشناسی در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت، دردانشگاه صنعتی مالک اشتر اصفهان پذیرفته شد. رضایی‌نژاد به محض فارغ‌التحصیلی به عنوان پژوهشگر در مراکز مهم تحقیقاتی و علمی کشور مشغول به کار شد. در همان نخستین سال شروع به کار، در آزمون کارشناسی ارشد سال۱۳۷۸ در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت و مشغول به ادامه تحصیل در دوره کارشناسی ارشد شد.[۸] رضایی‌نژاد در چند سال اخیر ضمن تدریس و انجام فعالیت‌های تحقیقاتی مسئول اجرای بسیاری از طرح‌های تحقیقاتی در دانشگاه‌های صنعتی مالک اشتر، تهران، شهید بهشتی و خواجه نصیرالدین طوسی بود. او با قبولی در تمام مراحل آزمون دکترا سال ۱۳۹۰ در دانشگاه خواجه نصرالدین طوسی پذیرفته شد و در تاریخ یکم مرداد ۱۳۹۰ ترور شد. از وی یک دختر به نام آرمیتا به جا مانده‌است. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷خصوصیات شهید: ویژگی بارز شوخ طبعی او بود؛ در تمام شادی می‌آورد و همه آن را دوست داشتند 👌 🌻تمام خاطرات ما از محمد حسن به و شادی است؛ حتی بچه های دوستان و همسایگان به او عمو خنده میگفتند. 🦋تمام عکسهایی که از او داریم با خنده است فقط چند عکس از او داریم که لبخند نزده وآن به خاطر این است که در مراسم عزای ابا عبدا... بوده 😔 🌷او وقتی از سر کار می آمد با وجود همه خستگی خود را متعلق به خانواده میدانست ودر هر ساعتی که بود بچه ها را به پارک داخل مجتمع میبرد یکی از همسایگانش میگفت هر وقت ما از پنجره بیرون را نگاه میکردیم میدیدیم شهید روی صندلی پارک نشسته و دخترانش در پارک بازی میکنند.♥️ 🥀محمد حسن ارادت ویژه‌ای به فاطمه معصومه (ع) داشت و ده سال خادم حرم آن حضرت بود با اینکه اصالتا یزدی بود ولی چون در قم زندگی میکرد خود را جیره خوار آن حضرت میدانست و وصیت کرده بود که در قم دفن شود.🕊 🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔰خاطره ایی از آزاده حاج مرتضی حاج باقری، آزاده اردوگاه 12 که از ناحیه دست راست جانبازهستند(قطع دست) 🔸یک روز در فرودگاه🛬 شهید حاج احمد کاظمی را دیدم. ایشان بعد از احوال پرسی از من پرسیدند: حاج مرتضی چطور است؟ مواظبش هستی❓ گفتم: بله یک دست مصنوعی گذاشته ام که به عصب های دستم آسیبی نرسد و زیاد درد نکند. 🔹حاج احمد گفتند: خدا پدرت را بیامرزد این را نمیگویم😄 میگویم مواظبش هستی که با ماشینی، ایی، پست و مقامی تعویضش نکنی؟ سرم را به پایین انداختم😔 و سکوت کردم. 🔸ایشان ادامه دادند: اگر یک بهار آزادی در جیبت باشد و هنگام رانندگی🚘 یک مرتبه به یادت بیفتد سریعا را از فرمان بر نمیداری و روی جیبت نمیگذاری که ببینی سکه سر جایش هست یا نه⁉️ 🔹آیا این دستی که در داده ای ارزشش به اندازه یک سکه نیست که هر شب ببینی دستت را داری، دستت چطور است؟ سر جایش هست یا با چیزی کرده ای؟ پس مواظب باش با چیزی عوضش نکنی❌ 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؟ دیدم از بچه های گردان مانیست، ولی مدام این طرف وآن طرف سرک می کشد واز وضع خط وبچه ها سراغ می گیرد. آخرسرکفری شدم باتندی گفتم: «اصلا توکی هستی آنقدر سین جیم می کنی؟» خیلی آرام جواب داد « » https://eitaa.com/piyroo
وصیت شهید میخواستم بزرگ بشم ، درس بخونم ،مهندس بشم ، خاکمو آباد کنم ،زن بگیرم ، مادر و پدرمو ببرم کربلا ، دخترمو بزرگ کنم ، ببرمش پارک , توی راه مدرسه با هم حرف بزنیم ، خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم ، خوب نشد..! باید می رفتم از مادرم , پدرم , خاکم , ناموسم , دخترم , دفاع کنم ، رفتم که دروغ نباشه ،احترام کم نشه ، همدیگرو درک کنیم ،ریا از بین بره ، دیگه توهین نباشه ،محتاج کسی نباشیم ... تخریبچی نوجوان شهید https://eitaa.com/piyroo
« سال 73 وقتی سجاد سه ساله بود، پدرم فوت کرد، مادرم با مشکلات زیادی ما را بزرگ کرد،😔 سجاد برادر کوچترم بود و به جز او یک برادر بزرگتر هم دارم. سجاد اخلاق خاصی داشت، هیچوقت از کار کردن فراری نبود، همه شغل ها را هم در نوجوانی و کودکی تجربه کرد😊. یادم است سن خیلی کمی داشت اما می رفت داخل پارک بلال کباب می کرد و می فروخت. یک مدتی شاگرد تعمیرگاه بود، یک مدتی پیک موتوری بود ، یعنی هم درسش را می خواند هم مسجدش را می رفت و هم کمک خرج خانه بود☝️، فکر می کنم از یازده سالگی یعنی از وقتی کلاس چهارم یا پنجم بود پایش به مسجد باز شد، یعنی در روز عید غدیر و به خاطر جشن عید ، سر از مسجد درآورد و با مسجد آشنا شد ، بعد از آن عضو پایگاه بسیج مسجد شد و دوست مسجدی پیدا کرد و در همین مسیر هم ماند. 😍 با اینکه درسش خیلی خوب بود اما می گفت که من دوست دارم جذب نظام بشوم به خاطر همین بعد از اینکه سربازی اش درسپاه تمام شد، همه جا آزمون داد و در یگان ویژه صابرین پذیرفته شد. سجاد مهارت های زیادی داشت، راپل و چتربازی بلد بود ، تکاور بود، مهارت های رزمی داشت و همیشه می گفت که من سرباز رهبر هستم، اصلا خط قرمزش رهبری بودند. خیلی هم دلش می خواست رهبر را از نزدیک ببیند...»💔 خواهر شهید شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ فرماندهی شهید جهاد مغنیه کسی که مثل خیلی از،شهدا از تمام دوست داشتنیهای دنیوی خودش گذشت.💔 شهید مدافع حرم جهاد مغنیه🌹 https://eitaa.com/piyroo
جمله‌ای که «سردار سلیمانی» روی دست‌های شهید نوشت.❗️ 📷 تصویری که مشاهده می کنید دست نوشته سردار اسلام است که در دیدار با خانواده شهید حسین بواس(از شهدای مدافع حرم لنگرود) این جمله را روی تصویر شهید نوشت: بسمه تعالی فدای این دست هایی که در راه خدا داده شد.💔 https://eitaa.com/piyroo
🕊❤️ 🌸بسم رب الشهدا والصدیقین🌸 خدایا ! حمد و ستایش از آن توست که عزّت و ذلّت به دست توست..خدایا ! همیشه با نعمت های بیشمارت مرا شرمنده کرده ای و من نمی توانم شکر آن ها را به جا آورم، نعمت هستی، نعمت پدر ومادر خوب، سلامتی، خانواده و همسر خوب، نعمت ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام که همیشه قبل نمازهایم آن را یادآور می شوم و شکرگذار تو هستم. 🌸نعمت خدمت در سپاه و پوشیدن لباس رزمندگانی که ستاره های آسمان شهادت هستند ونعمت های بیشمار دیگر... خدایا ! می دانم که شهادت گنج ارزشمندی است و نعمت والایی که مخصوص بندگان مخلص وعاشق توست... می دانم که هنر مردان خداست، می دانم که شهادت ورود در حرم امن الهی است و... 🌸می دانم که من لیاقت داشتن این نعمت را ! 😔اما خدایا! می دانم که گفتی بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را😔 می دانم که از مولا و سرور باید چیز های بزرگ خواست، می دانم که رهبرم امام خامنه ای(مدظله العالی) فرمود: اگر می خواهید خدمتتان اجر داشته باشد، برای خدا کار کنید و جهاد با نفس داشته باشید و از خدا طلب شهادت کنید؛ می دانم به قول شهید آوینی کسی که شهید نشود باید برود و بمیرد! پس خدایا به شهدای عزیزت قسم و به حسین(ع) سیدالشهدا قسم؛ مرگ مرا هم شهادت در پای رکاب امام زمان (عج) قرار بده و مرا از این نعمت بهرمند ساز و مرا عزیز گردان. ۱۳۹۴/۷/۲۰ https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
⚡﷽⚡ 👈بارها بهم می گفت: "مامان من اگه تو سوریه شهید نشدم، به خاطر این بود که تو راضی نبودی."😢 می‌گفت: "مامان نارنجک می‌افتاد نزدیکم، منفجر نمی‌شد. گلوله از بیخ گوشم رد می‌شد، بهم نمیخورد. حتما تو راضی نیستی."😔 🔸️ماه ۹۶، خانمش و پدرش و من را برداشت و ۱۰ روز برد مشهد.😌 می‌خواست آنجا ازم بگیرد که دوباره برود سوریه یک روز وسط کنار حوض ایستاده بودیم و داشتیم زیارت نامه میخونم یه دفعه را آوردند توی حرم.😮 مردم زیرش را گرفته بودند و داشتن بلند می گفتند. جمعیت آمد و از کنار مان گذشت.🤔 از یکی از آنها پرسیدم: "این بنده خدا کی بوده؟" ♦️ گفتند: "جوان بوده یک بچه هم داشته."😔 محسن این حرف را شنید. سریع رو کرد بهم گفت: "می بینی مامان؟ دنیا همینه. اگه شهید نشیم باید بمیریم. تو کدومو دوست داری؟ اینکه بچه ات معمولی بمیره یا در راه حضرت زینب علیها السلام بشه؟" 🔹️ مدام بهم میگفت: "مامان اگه بدونی تو چه خبره و تکفیری ها چه بلاهایی دارن سر مردم میارن، خودت از من می خواهی که برم."😯 توی آن سفر مدام به عروسم می‌گفت: "به مادرم بگو برا و برای دعا کنه." 🍂شب یکدفعه وسط برایم داد: "مامان،تو رو خدا امشب دعا کن یه بار دیگه بی بی من رو بطلبه. دعا کن که رو سفید بشم. دعا کن که شهید بشم."😔👌🏻 آن شب دلم شکست. آخر، بی تابی هایش، به آب و آتش زدن هایش برای رفتن به سوریه را دیده بودم. با همه وجود از خدا خواستم که حاجت روایش بکند.😔 از بی بی حضرت زینب علیها السلام خواستم دوباره او را بطلبد. 😭💙 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💍خاطره خرید حلقه ازدواج به روایت همسر شهید مدافع حرم 🌹نوید_صفری 🔹انتشار به مناسبت سالروز حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🌺 *زنان بهشتی*🌺 📍🌺 دختر جوانی می گوید : وقتی که در بازار قدم می گذارم و انواع وسایل و لباسهای نازک و تنگ زنانه را می بینم شیطان وسوسه ام می کند و می گوید همه زنان اینکار را می کنند تو چرا اینکار را نمی کنی ؟ 📌 اما این آیه به یادم می آید :👇🏻 🌺 و‌ هر کس از مقام پروردگارش بترسد و نفس خود را از هواهای پوچ دور کند براستی که بهشت جایگاه همیشگی او خواهد بود ... 📌 و این حدیث را به یاد می آورم که : 👇🏻 🌸زنانی که لباس پوشیده اما لخت و عریان هستند داخل بهشت نمی شوند و حتی بوی بهشت نیز به مشامشان نمی رسد ! 📌 پس به خودم برمی گردم و به تربیت نفسم بر بهشت خداوند که از پارچه و لباسی بی ارزش بسیار برایم گرانبهاتر است... https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿ 🍃 نفسم بند آمدہ بود،با چشمان گشاد شدہ بہ چشمانش چشم دوختم. ڪمے دستش را روے دهانم فشار داد. طور عجیبے بہ چشمانم نگاہ میڪرد! آب دهانش را با شدت قورت داد و گفت:تو اینجا چے ڪار میڪنے؟! سرش را بہ سمت در برگرداند،پوفے ڪرد. دست آزادش را بین موهایش برد و دوبارہ سرش را بہ سمت من برگرداند. احساس میڪردم هر آن ممڪن است پَس بیوفتم. سعے میڪردم صحبت ڪنم اما دستش اجازہ نمیداد صدایم درست دربیاید. لبش را بہ دندان گرفت و دوبارہ بہ چشمانم زل زد. چشمان سبزش عجیب برق میزد،پوست گندم گونش ڪمے تیرہ شدہ بود؛مشخص بود او هم غافلگیر شدہ. خونسرد گفت:ڪاریت ندارم بہ شرط اینڪہ داد و بیداد راہ نندازے! ساڪت فقط نگاهش ڪردم. با تحڪم گفت:شنیدے چے گفتم؟! سریع چند بار بہ نشانہ ے مثبت سرم را تڪان دادم و آب دهانم را قورت دادم. فڪرے بہ ذهنم رسید اگر عملے اش میڪردم میتوانستم از دستش در بروم ولے اگر نمیشد ڪارم تمام بود! زانویش را از روے زانویم برداشت،همانطور ڪہ با شڪ نگاهم میڪرد خواست دستش را پایین ببرد ڪہ ریسڪ ڪردم! با دو دست محڪم دستش را گرفتم و دهانم را باز ڪردم! محڪم دندان هایم را روے دستش فشار دادم‌. با صداے نسبتا بلندے گفت:چہ غلطے میڪنے؟! بے توجہ محڪم دستش را گرفتہ بودم و مدام گاز میگرفتم‌. فریاد زد:وحشے ول ڪن دستمو خوردے! سریع با دست دیگرش صورتم را پس زد و هلم داد‌. نگاهے بہ دستش انداخت و گفت:وحشے! عجیب بود،رفتارش رفتار یڪ دزد نبود! نفس نفس زنان نگاهش ڪردم،سریع دستگیرہ ے در را گرفتم و در را باز ڪردم هم زمان فریاد زدم:ڪمڪ!دزد! از پشت لباسم را ڪشید،زانوهایم خم شد. با حرص گفت:گفتم ڪاریت ندارم خودت نمیذارے! محڪم در را گرفتم و گفتم:هرچے میخواے بردار برو! یقہ ے مانتویم را ڪشید بہ سمت خودش و با پاے چپش در را بست. نگاهش ڪردم صورتش سرخ شدہ بود،خواست چیزے بگوید ڪہ زنگ آیفون بہ صدا درآمد. با استرس نگاهے بہ آیفون انداخت،نفس نفس میزد. محڪم دستش را روے دهانم گذاشت،دوبارہ زنگ را زدند. با حرص نگاهم ڪرد و گفت:تقصیر توئہ! پشتم ایستاد و دست راستش را دور قفسہ ے سینہ ام حلقہ ڪرد. نفس ڪم آوردہ بودم،تقلا میڪردم رهایم ڪند. صداے نفس هاے عصبے اش را ڪنار گوشم میشنیدم. آرام ڪنار گوشم زمزمہ ڪرد:اگہ خفہ میشدے خودم میرفتم،ببین چطور دردسر درس ڪردے؟! سپس من را ڪشان ڪشان بہ سمت اتاق خواب برد۰۰۰ صداے زنگ تلفن بلند شد،نور امیدے در دلم درخشید. با حرص گفت:اَہ! در اتاق خواب را بست و من را روے تخت نشاند. روسرے ام را از روے سرم برداشت،هر دو دستم را پشت ڪمرم برد و مشغول بستنشان شد،همین ڪہ دستش را از روے دهانم برداشت نفس عمیقے ڪشیدم... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿ 🍃 بلند گفتم:روسرے مو بدہ عوضے! آرام خندید و گفت:نترس موهاتو نمیخورم! آرام گفتم:باشہ جیغ نمیڪشم فقط ڪاریم نداشتہ باش! یڪ قطرہ اشڪ از گوشہ چشم چپم چڪید. از ڪنارم بلند شد و گفت:چیز دیگہ ندارے دهنتو ببندم؟! بہ تو اعتمادے نیس! از اینڪہ ڪنارش موهایم باز بود داشتم آب میشدم،سرم را پایین انداختم. چرا اینطور بود؟! دور تا دور اتاق را نگاہ ڪرد،دنبال چیزے براے بستن دهانم بود‌. چرا چاقویے چیزے همراهش نیاوردہ بود؟! همانطور ڪہ سرم پایین بود گفتم:میبینے ڪہ ساڪتم. موهایم مقابل صورتم ریختہ بودند،لبم را گزیدم و ادامہ دادم:تو اون ڪشو سہ تا النگو و یہ جفت گوشوارہ ے طلامہ. اتاق بغلے ام توے ڪمد دیوارے یڪم پول و طلا هس بردار فقط زود برو! سرم را بلند ڪردم و ڪمے سرم را تڪان دادم تا موهایم از مقابل صورتم ڪنار برود:گردنبندمم هس! نمیتوانستم خوب ببینمش،موهایم ڪامل از مقابل صورتم ڪنار نرفتہ بود. آرام بہ سمتم آمد،بیشتر ڪتونے هاے گران قیمت آدیداس مشڪے رنگش را میدیدم! مقابلم ایستاد،ڪمے خم شد. دستش را بہ سمت گردنم برد و گردبندم را با دست گرفت. پلاڪش را لمس ڪرد و آرام نوشتہ ے پلاڪم را خواند:آیہ! چند لحظہ بعد گردنبندم را رها ڪرد و گفت:من براے این چیزا اینجا نیومدم! تعجب ڪردم،پس براے چہ بہ خانہ مان‌‌‌ آمدہ بود؟! نفسے ڪشید و بہ سمت در اتاق رفت‌. در را باز ڪرد و از اتاق خارج شد‌. صدایش از پذیرایے آمد:دو سہ دیقہ ام همینطور ساڪت باشے رفتم! قلبم تند تند مے تپید،صداے باز و بستہ شدن در آمد. نفسے از سر آسودگے ڪشیدم و گردنم را تڪان دادم. صداے شڪستن استخوان هاے گردنم بلند شد. صداے قدم هایش از حیاط آمد،پنجرہ ے اتاق باز بود. سرم را بہ سمت پنجرہ برگرداندم،ڪنار دیوار ایستادہ بود؛میخواست از روے دیوار برود ڪہ نگاهش بہ من افتاد‌. مڪث ڪرد،چند ثانیہ بہ چشمانم زل زد و پرید روے دیوار! چشمانم را بستم،خدا را شڪر رفت۰۰۰! ... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
AUD-20200705-WA0013.mp3
4.09M
روایتگری شهدایی قسمت 734 چه می‌جویی؟ عشـــــــــــــق؟ اینجاســـت ... چه می‌جویی؟ انســــــــــــان؟ اینجاســـت ... شاید آن ، او هم اینجا باشد ... https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄