#سنگر_خاطره
📍گل های عاشقی...
🌟جمعه ها با دوستاش می رفت کوهنوردی . یک بار نشدکه دست خالی برگرده. همیشه برام گل های وحشی زیبا با بوته های طلایی می آورد معلوم بود که از میون صد ها شاخه و بوته به زحمت چیده شدند . بعد از شهادتش رفتم اتاق فرماندهی تا وسایلش رو ببینم و جمع کنم.دیدم گوشه اتاقش یه بوته خاره طلایی گذاشته که تازه بود.جریانش رو پرسیدم،گفت:از ارتفاعات لولان عراق آورده بود.شک نداشتم که برای من آورده بود.
#شهید_حسن_آبشناسان🌷
یاد شهدا با صلوات🌸
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_662
"یعنی اینقدر پوستم تیره اس؟"
باز کمی از چایش را خورد.
و رفت سمت میزش کیفش را برداشت و آینه اش را بیرون کشید و با دقت به خودش
نگاه کرد:
"خوب سبزه که هستم. ولی غروب و شب؟"
آینه اش را توی کیفش برگرداند و پشت میزش نشست.
حالا نه که خود ماکان بلوره.
خوب خودشم تقریبا سبزه اس حالا درسته از من روشن تره ولی خوب سبزه اس دیگه.
حالا اون دختره خودش....خوب اره هم خوشکله هم خیلی سفیده....
با این فکر لگدی به میز زد و گفت:
"حالا که چی؟ خوشکله به من چه. ولی بی ادبه. بله تازه شاعر میگه: ادب مرد به ز دولت اوست خوب که این چه
ربطی به زنا داره."
بعد هم شانه ای بالا انداخت و لیوان چایش برداشت و مشغول خوردنش شد.
دلم می خواد شب باشم به کسی چه
مربوطه.
مهتاب بعد از کلی غر غر کردن با خودش دوباره مشغول کارش شد.
گرچه سعی کرده بود به خودش دلداری بدهد ولی باز هم از خنده ماکان و آن دختر ناراحت شده بود.
کار طراحی دو تا تقریبا تمام شده بود که شاگر آقای موسوی هم رسید و سکه ها را تحویل ماکان داد و رفت. مهتاب
کار های تمام شده را برداشت و برد تحویل خانم دیبا داد و گفت:
-من این دوتا رو تمام کردم. دیگه چکار کنم؟
خانم دیبا با تعجب گفت:
-خانم سبحانی خیلی دستت تنده ها.
مهتاب با خودش گفت:
این خانم دیبا صد در صد چیزی از طراحی و گرافیک سرش نمی شه. وگر نه هر روز این سوال و نمی پرسید.
فلش
را روی میز گذاشت و گفت:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_663
-یه چیز دیگه.
خانم دیبا عینکش را بالا داد و نگاهش را از مانیتور گرفت و گفت:
_چی؟
_من می تونم ظهر توی شرکت بمونم؟
و نگاهش را گرداند روی خرت و پرت های روی میز خانم دیبا.
خانم دیبا چند دقیقه دست از کار کشید و گفت:
_برای چی بمونی؟
مهتاب شانه ای بالا انداخت و گفت:
_خوب بخوام برم و بیام خسته کننده است. یک و نیم برم دوباره سه و نیم بیام.
_فکر نمی کنم عیبی داشته باشه بمونی ولی کاش صبح گفته بودی که به خود آقای اقبال گفته بودم. چون همین چند
دقیقه پیش رفتن و عصرم نمیان شب عروسی دعوت دارن.
مهتاب برای مجاب کردن خانم دیبا گفت:
_خوب در شرکت و که شما قفل می کنین غیر شما هم که کسی کلید نداره. پس مشکلی نیست.
خانم دیبا دوباره دست از کار کشید و به مهتاب نگاه کرد:
_باشه عیب نداره بمون.
مهتاب خوشحال گفت:
_مرسی.
خانم دیبا فلش را برگرداند و گفت:
_اینم پیش خودت باشه آقای اقبال که نیست.
مهتاب فلش را برداشت و برگشت به اتاقش. بیکار بود و ترجیح داد کمی به درس خواندن بگذراند.
به خودش گفت :
"حتما شب به خانواده اش زنگ بزند و خبر بدهد که سر کار می رود. نمی دانست عکس العمل پدرش چه خواهد بود
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_664
ولی خوب لازم نبود علت اصلی کارش را بگوید.
باید یک کارت تلفن هم می خرید با موبایل زنگ زدن خرجش را
بالا می برد و هی مجبور بود شارژ بخرد.
ساعت یک و نیم نشده کم کم همه عزم رفتن کردند.
مهتاب هنوز خیلی با بقیه آشنا نشده بود. یعنی رویش نشده
بود برود و خودش را یهو برای بقیه معرفی کند بقیه هم زیاد آمدن مهتاب برایشان مهم نبود.
اینجا هر کس بر اساس میزان کاری که انجام می داد درصد می گرفت پی کسی جای دیگری را تنگ نمی کرد.
خدا را شکر سفارشات هم اینقدر بالا بود که بقیه از قبول کار شانه خالی می کردند.
امدن نیروی جدید به نفعشان هم بود.
چون هر کس به میزان خاصی می توانست کار انجام دهد نه بیشتر.
خانم دیبا کیفش را روی شانه اش جابجا کرد و گفت:
-چیزی لازم نداری؟
مهتاب لبخند زد وگفت:
_نه ممنون.
_نهار چکار می کنی؟
_همرام آوردم.
_باشه. پس من سه و نیم اینجام.
مهتاب سری تکان داد و خانم دیبا بعد از کلی این پا و ان پا کردن گفت:
_به چیزی هم دست نزنی برای من مسئولیت داره.
مهتاب هم او را مطمئن کرد که کارش به هیچ چیز نیست.
در واقع برای دیدن بقیه جاها هیچ کنجکاوی هم نداشت.
قبلا همه جا را دیده بود.
خانم دیبا به سمت در رفت که مهتاب صدایش زد:
_خانم دیبا؟
_بله؟
_قبله از کدوم سمته؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت1314
🔰 روایت مظلوم ترین مادر شهید ایران
از شهادت فرزندش...
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم 💚
🌺 صبــح یعنی ...
تپش قلب زمان در هوس دیدن تــو
ڪه بیایی و زمین گلشن اسرار شود.
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یاد_شهدا_با_صلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
میگفت:وقتیشھیدمیشےڪہ
رفقایشھیدتبیشترازرفقایعادیتباشن
#شهیدانه 🕊
#صبحتون_شهدایی 🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 📲
ان شاءالله اول کارم با زهراست
آخر کارم با زهراست
مــیـــلاد بــاســـعـــــادت
صــــدیقـــــه طــاهـــــــره
حـضــرتفـاطـمــہزهرا﴿س﴾
بـرتـمـامشـیـعـیـانمـبـاࢪڪ 🌺🌿
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#تلنگـــــر ⚠️
وابَستِگےبھهرچِیز؎براۍانسان
ضَرردارھ..!
چِهانساناونوداشتہباشہ.
چہنَداشتہباشہ...!
تَنھاوابِستِگےمـُفیددَرعالم،
وابستگےبہخداواولیاءخداست . . .
اگرعَلاقہخودمونروبِہخُداواولیـٰائش
دَرحدِوابستگےبالـٰابِبَریم'!
تازھطعمزِندِگےوعِشقرومیفَھمیم
وازتَنھایےوافسُردِگےخـٰارجمیشیم . . !
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#دخترانههاےآرام🌿😊•°
برکت زندگی
از گفتن یک یا زهراست•••❤️
#مادخترانحضرتمادریم✨
#مثلالماس💎
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
بیدار مانده ام تا تـو را مـثنوی کنم!
آسوده تر بـخــوابـــ عزیز دلی هنوز...
🦋دختر مدافع حرم 🦋
شهید عبدالرحیم فیروزآبادی
شهدا شرمنده ایم😭😓
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#یا_زهرا_س💞
بہ زمین تا ڪه رسیدے همہ جا زیبا شد
هرچہ گل بود شڪفٺ و دلِ باران واشد
هر فرشتہ بہ تو یڪ نامِ بهشتے مےداد
آسمان دید ڪه مجموعہ ے آن زهرا شد
#ام_ابیها🌸🌿
#حضرت_مادر_میلادت_مبارڪ🎊
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#یاصاحبالـزمـان_عج🌹
بلندتریـن و ترسناڪتریـن ارتفا؏ براۍ سقـوط
افـتادن از چـشم آقـا امـا۾زمـاݩ(؏ـج) هسـت
همـین گناها مـا رو از چـشم آقـا مینـدازه
مـواظب باشـیم از چـشم آقـا نیفـتیم💔
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هیچ وقت درجه نظامیاش را نمیگفت، همیشه میگفت بیلزن امام زمانم
👈🏻همسر شهید مدافع حرم اکبر شهریاری در مستند #ملازمان_حرم از خاطرات زندگی مشترکشان میگوید، اینکه اکبر هیچ وقت نمیگفت درجه نظامیاش چیست، همیشه میگفت یک کارگر، بیلزن امام زمان(عج)
#شهید_اکبر_شهریاری🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo