🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_81
-فکر کنم متوجه منظور من نشدی. کسرا پسر عمومه. از من دوسال بزرگتره.خ
_خوب که چی؟
_آهان یعنی این که من واقعا شیطنت میکنم. یعنی با کسرا
سر به سر دیگران می ذاریم. از این کارا و اینا.
سینا ولی کوتاه نیامد
_یعنی می خوای بگی دوست پسر ندرای؟
چشمام گرد شد.چه پروئیه این. از سوالش واقعا کفری شدم و ناخودآگاه اخمام تو هم رفت.
_واقعا که. این چه سوال مسخره ایه. نه ندارم ولی شمام حق ندراین از مسائلی که اینقدر خصوصین از یه نفر سوال کنین.
انگار از عصبانیت من جا خورد چون فورا دست و پاشو جمع کرد و گفت:
_من همچین قصدی نداشتم. اصلا خوب داشته باشی هم اشکال نداره.
من خودم الان سه تا دوست دختر دارم.
به این دیگه کیه. سه تا دوست دختر داری و اومدی درای مخو منو تلیت می
کنی. عجب روئی داره این.انگار فکرمو از نگام خوند که فوری گفت:
_دوتاشون همین جور تلفنی فقط ارتباط دارم.پوزخندی زدم و گفتم: _برام مهم نیست.
سینا ساکت شد. منم چیزی نگفتم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻