eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگفت: دم سنگر بودیم؛ خداحافظے کرد نشست ترکِ موتور؛ حاج همت رفت... دو متر ازمون فاصلہ نگرفتہ بود کہ خمپاره زدن! شھید شد...🕊 میگفت: بیست سالہ دارم میدوَم کہ بہ اون دو مترے کہ فاصلہ بود بینمون، برسم...:)) 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
⭕️یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می کرد: 🔻قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن. وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست. به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمی کنن. رفتم پیشش نشستم بهش گفتم حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره گفت: می دانم، گفتم حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی شما اشتباهی نیاین، گفت: می دانم دیدم کم نمیاره... جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید، برگه رو بهش دادم و خوابیدم. از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه می نویسه گفتم حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده. دوباره خوابیدم. بیدار که شدم دیگه نمی نوشت گفتم چی شد؟ برگه رو بهم داد و گفت: سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل رو نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی. شوکه شده بودم ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من از قم... بعدها فهمیدم که به ایشون لقب را داند و ایشان در صاحب نظر بود. تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
مادر است دیگر... دلتنگ پسری است که چند سال است روی ماهش را ندیده ،چند سال است که پسرش را بغل نکرده چند سال است که دیگرپسری نیست سر بر آغوش مادربگذارد، چند سال است که قد و بالای پسرش را ندیده ، چندسال است که بوی تن پسر را حس نکرده و همچنان چشم به راه پسر شهیدش است. و فقط با صحبت کردن باقاب عکس پسرشهیدش وبا یاداوری خاطرات ارام میشود و از گوشه چشمش اشکی فرومیریزد.. بیاییم برای مادران دل شکسته شهدادعاکنیم از خانوم حضرت زینب صبری زینبی برای مادران شهدا بخواهیم... و از خداوند بلندمرتبه بخواهیم صبری عظیم نصیب دل خانواده معظم شهدا کند... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
❀دوام بیاور🪴 •حتی اگر طنابِ طاقتت به باریک ترین رشته اش رسید •حتی اگر از زمین و زمانه بریدی •حتی اگر به بدترین شکلِ ممکن ، کم آوردی . ❀در ذهنت مرور کن •تمامِ آرزوهایِ محال دیروز را که امروز ، زیرِ دست و پایِ •روزمرگی ات ، جولان می دهند •تمامِ آن ثانیه هایی که مطمئن بودی نمی شود ، اما شد ! •تمامِ آن لحظه هایی که فکر می کردی پایانِ راه است ، اما •نبود !🚎☁️ می بینی ؟! خدا حواسش به همه چیز هست دوام بیاور ❤️ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
خواهرم، حجاب تو سنگری آغشته به خون من است ولی بدان تفنگی که در دست من است ، چادری است که بر سر توست، اگر میل به سلاحم داری چادرت را سلاحم بدان. 🕊 ولادت: ۱۳۴۲ دزفول شهادت: 2 فروردین 1361 عملیات فتح المبین محل شهادت: تپه چشمه محل دفن: شهیدآباد دزفول 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌وَ‌شَھـٰادَت‌🕊🌱 نَصیب‌ِ‌ڪَسـٰانۍمۍشَـود🙂 کِہ‌در‌رَهِ‌؏ِـشـق‌♥️ بِـۍتَرس‌🦋 بٰـا‌جـٰانِ‌خود‌بـٰازِ؎ڪُنَنَد!シ✌️🏼 ‌ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
محبت به خاطر خدا چند روز قبل اعزام آقانوید به سوریه بود که رفتیم قم زیارت. با اصرارهای ما، مادرشوهرم و خواهرعزیز آقانوید هم با ما همراه شدند که قبل رفتن، بیشتر کنار هم باشیم. شکرخدا سفر خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت. در طول یک روز و نیم سفرمان مسئله ای ذهنم رو درگیر کرد و گفتم بهتره از آقانوید مشورت بگیرم و نظرش رو بدونم. بهش گفتم من خیلی اوقات شنیدم که میگن مراقب باشید خیلی با خانواده همسر زیاد صمیمی نشید، عروس، مادرشوهر یا خواهرشوهر اینطورن، اونطورن و.. همین حرفهایی که خیلی هامون تو زندگی مشترک باهاش درگیر میشیم. گفتم آقانوید دوست دارم همیشه رابطه م با مامان جان و خواهرت مثل این سفرمون پر از محبت و مهربانی باشه. اما نمیدونم این مقدار محبت کردن و صمیمیت باید چقدر باشه تا مشکل ساز نشه یا به ناراحتی نرسه و یا توقعی برام ایجاد نکنه. یه لبخند زد و گفت چقدر خوبه به این چیزا فکر میکنی و بعد از کمی فکر گفت: می دونی باید چکار کنی? همیشه به اطرافیانت به اندازه ای محبت کن که میدونی اون محبتت به خاطر خداست. حالا میخواد خانواده خودت باشه یا خانواده من یا دوستان و آشنایان. وقتی دیدی داری محبت میکنی که توقع جبران داشته باشی، محبت نکنی بهتره. بعدم گفت نه اینکه خانواده خودم باشه بگم کلا تو زندگی مون با این نیت کار کنیم، خیلی ناراحتی ها به وجود نمیاد. اینکه چقدر این راهکارش به دلم نشست و به کارم اومده خدا میدونه. جزﺀ نکات و خاطره ثابتیه که هرجا برم از آقانوید میگم. چون میدونم خیلی هامون بخشی از ناراحتی های روزمره مون بخاطر همین مسیله است که بازخورد مورد انتظارمون رو از دیگران نمی گیریم. حالا اینکه صدرصد مشکلی پیش نیاد نه، اما مسلما اگر تمرین کنیم واقعااا فقط به خاطر خدا محبت کنیم. گذشت کنیم و کار کنیم، حجم ناراحتی ها کمتر میشه و آرامش مون بیشتر. هرکسی باید با توجه به شرایط زندگی و روحیات و توان خودش، مصداق این راهکار رو تو زندگیش پیدا کنه و به کار بگیره. الحمدلله بلطف خدا، خانواده آقانوید از بزرگترین نعمات زندگی ام هستند. حضورشون باعث دلگرمی ام بوده و هست. ✍راوی: همسرشهید 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
شهید آوینی : « کربلا قلب زنده ای است که حیات تکاملی انسان در همهٔ تاریخ مدیون او است این گونه است که کربلای ما با کربلای سال ۶۱ هجری قمری پیوند می خورد السلام علیک یا اباعبدالله » 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
ای جوانان عزیز !! نکند در رختخواب ذلت بمیریم که حسین علیه السلام در میدان نبرد شهید شد . مبادا در غفلت بمیریم که علی علیه السلام در محراب شهید شد . مبادا در حال بی تفاوتی بمیریم که علی اکبر علیه السلام در راه حسین علیه السلام و با هدف شهید شد..... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🕊جامانـده ترین لالهء باغ شهدایـــم! دلتنگی ِ صـد قافله دارم، گله دارم... گلـه دارم.... !! ....حال یک جامانده را جامانده می فهمد فقط.... 💔 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📋 سخـتی برای روح مومن مفیده اما برای نَـفْس مفید نیست... وقتی نفست مجروح شده باشه دنبال یه مرهم میگرده این موقع شروع میکنه بـه مظلوم نمایی و ترحم میطلبه از انسان...!! بعد هی نَفْست شروع میکنه خوبیاتو بزرگ کردن و معصوم نشون دادن تو... از خدا یواش یواش طرد میشی اخرشم با خدا قهر میکنی... چُـون طلبکاری! اجازه ندیم،تو این حـس،بیشتر از این غرق بشیم! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔴پیکر های مطهر ۲۰ شهید دفاع مقدس به آغوش وطن بازگشت 🔸پیکرهای پاک ۲۰ شهید تازه تفحص شده دفاع مقدس از طریق مرز شلمچه وارد کشور شدند. 🔸پیکرهای این شهدا مربوط به عملیات‌های والفجر مقدماتی ، خیبر و بدر می باشند که در طی ماه اخیر تفحص شدند. 🔸پیکر پاک شهدای تازه تفحص شده به منظور شناسایی و تشخیص هویت به تهران منتقل خواهند شد. 🔻اجساد 11 عراقی نیز در این مراسم تحویل مقامات عراقی گردید 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🖤 با نام رضا به سینه ها گل بزنید با اشک به بارگاه او پل بزنید فرمود كه هر زمان گرفتار شدید بر دامن ما دست توسل بزنید 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
چهارشنبه ها را به شوق زیارت حرمت سر می کردم ... به دلم بود روز شهادتت کنارت باشم... فردا هم که شهادت امام رضاست! ای سلطان دلم؛ خیلی وقت است "دل من تنگِ نگاهی است که نیست" کنج صحن... خیره به گنبد... و اشک هایی که دونه دونه از گونم سر میخورن و مهمون زمین میشن... و همچنان؛ "دلِ من تنگِ نگاهی است که نیست"
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 بعد به چهره او نگاه کرد و گفت: -چرا اینجوری شدی؟ مریض شدی؟ -نه مامان خوبم به خدا. آقا مرتضی همسرش را کنار زد و گفت: -بسته برو کنار. ارشیا پدرش را هم در آغوش گرفت و پیشانی آتنا را هم بوسید و همراهشان رفت توی سالن. -بذارین اول یه دوش بگیرم با قیافه درست و حسابی بیام پیشتون. مهرناز خانم در حالی که از او چشم بر نمی داشت گفت: -زود باش بیا تعریف کن کجا بودی؟ -چشم. براتون خبرای خوب دارم. مهرناز خانم گفت: -پس معطلش نکن که ما هم خبرای خوب برات داریم. ارشیا به طرف اتاقش رفت. بعد دوش گرفته و لباس پوشیده و سر حال برگشت پائین. .مهرناز خانم با میوه و از ارشیا پذیرائی کرد و گفت: -خوب اول تو خبر خوبتو میگی یا ما بگیم؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا در حالی که پرتقالش را می خورد گفت : شما بگین. مهرناز خانم به آتنا نگاه کرد و گفت: -تا یکی دو هفته دیگه عروسی داریم اگه خدا بخواد. ارشیا به اتنا نگاه کرد و گفت: -چقدر زود. -وا مامان جان اینا الان نزدیکه دو ساله نامزدن. دیگه وقتشه. ارشیا به آتنا که کمی هم خجالت کشیده بود نگاه کرد و گفت: -خوب به سلامتی. مهرناز خانم گفت: -خوب خبر خوب تو چیه؟ ارشیا دست هایش را توی هم گره کرد و با چشمانی که می درخشید گفت: -با ماکان صحبت کردم. -درباره چی؟ -ترنج. مهرناز خانم با حالت عصبی گفت: -بالاخره کار خودتو کردی. نگفتم عجله نکن. -مامان من اول باید حتما با ماکان صحبت می کردم. ناسلامتی خواهرشه. من چند سال تو خونه اینا رفت وآمد داشتم. ماکان مثل بردارمه باید اول به اون می گفتم. آقا مرتضی برخلاف همسرش کار ارشیا را تائید کرد: -خوب کاری کردی بابا جون. این یک کار مردونه اس مامانت متوجه نمیشه 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻