eitaa logo
نجمه
66 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
248 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 آیت الله مجتهدی تهرانی (ره): 🌿روایت است کسی که بخواند زیاد می‌شود. 🌿استاد خوب گیرش می‌آید، رفیق خوب پیدا می‌کند، داماد خوب، عروس خوب، پدر زن خوب، این‌ها هستند. 🌿 ما خیال می‌کنیم که رزق یعنی پول بدست آوریم، می‌گوییم پس چرا ما نماز شب خواندیم پول گیرمان نیامد! 🌿 مهم‌تراست. اگر کسی نماز شب بخواند رزق معنوی بدست می‌آورد و بعد از آن به اسلام خدمت می‌کند، مثل تالیفات کتاب‌ها. «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹صفحه: 284 💠سوره اسراء: آیات 18 الی 27 @ahlolbait_story
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ سَلامَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِكَ، اَلْمُخْلِصِ في وِلايَتِكَ، سلام بر تو؛ سلام كسى كه عارف و آشنا به حرمت تو، و اخلاص دارنده در ولايت تو، اَلْمُتَقَرِّبِ إِلَى اللَّهِ بِمَحَبَّتِكَ، اَلْبَري‏ءِ مِنْ أَعْدائِكَ، تقرّب جوينده به سوى خدا با محبّت تو، و بيزارى جوينده از دشمنانت مى‏ باشد، سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِكَ مَقْرُوحٌ، وَدَمْعُهُ عِنْدَ ذِكْرِكَ مَسْفُوحٌ، سلام كسى كه دلش از مصيبت تو جريحه‏ دار، و اشكش با ياد تو ريزان است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت_پنج یوزارسیف همونطور که غرق افکارم بودم به طرف کمد رفتم وچادرنمازم را گذاشتم داخلش که با صدای مادرم به طرف در برگشتم. مادرم با لیوان ابی در دستش جلوی در ایستاده بود ,تا وضع من را دید که قرمزی چشمام نشان از گریه ام داشت به طرفم امد,لیوان اب را داد دستم وگفت:بخور مامان,الان دیگه بچه های امام حسین ع هم اب دارند,خودت را اینقدر اذیت نکن مادر,والله اهل بیت ع راضی به این کارا نیستند.. لیوان اب را از,دستش گرفتم ,روی عسلی کنار تخت گذاشتم وخودم را انداختم تواغوش مادر وزار زار گریه کردم...مادر مبهوت از کارهام سرم را محکم تر به سینه اش چسپاند ودرحالیکه موهام را ناز ونوازش میکرد گفت:چی شده زر زری مامان؟اتفاقی افتاده؟ ومن که همیشه پناهگاه امن تنهاییم همین اغوش مهربان بود ,از خواب عجیبی که دیده بودم گفتم ودرحالیکه اشک میریختم سرم را از,سینه ی مامان جداکردم توچشماش خیره شدم وگفتم:مامان چرا من این خواب را دیدم؟یعنی تعبیرش چی میشه مامان؟ مادر با دوتا دستش صورتم را قاب گرفت وگفت:عزیز دلم بس که قلبت پاکه این خواب را دیدی ومطمین باش عزاداری دیروزت مورد توجه خانوم حضرت زینب س قرار گرفته همین وسپس لیوان اب را از روی عسلی برداشت به لبم گذاشت,از شدت عطش لیوان اب را لاجرعه سرکشیدم.... به طرف اشپز خانه رفتیم ومادرم درحالیکه بساط صبحانه را اماده میکرد گفت:زری جان هفته ی دیگه مدارس باز میشن,دلم میخواد بریم یه پارچه چادری جدید بگیریم وبا چادر نو بری اخرین سال تحصیلی ات را...لبخندی زدم وگفتم:مامان همون چادرقبلی که نو نو هست,مادرم لیوان شیر را دستم داد وگفت:نه دیگه به دلم افتاده چادر,بگیریم...دوست داشتی باهم میریم,اگه هم دلت خواست عصر با دوستت سمیه برو... ناگزیر چشمی گفتم وذره ذره شیر داغ را مزه کردم خوبه با سمیه برم...اره عصرباسمیه میرم واز اونطرف هم میریم قرار هرشب جمعه مان...با یاداوری قرارجمعه ها لبخندی رولبم نشست.. ادامه دارد... یوزارسیف قسمت ۶: با سروصدا از مامان که داخل اشپزخانه مشغول تدارک شام بود ,خداحافظی کردم وگفتم:مامی طبق دستورشما باسمیه قرار گذاشتیم بریم خرید چادر,برگشتنی هم میریم مسجد برای دعای کمیل,نگران نشی هااا مامان بوسه ای از گونه ام چید وگفت:برو به سلامت,سفارش نکنم هاا پارچه ی خوبی بگیر ,قیمتش مهم نیست,لطیف باشه وسبک ,درضمن مسجد رفتی التماس دعا,احتمالا بابات هم بیاد مسجد... بوسه ای به صورت مادرم,بهترین مادر دنیا زدم,چادرم را انداختم سرم وباوقار ومتانت وارد کوچه شدم... چون خونه سمیه داخل کوچه ی پایینی بود ,قرارمون را گذاشته بودیم سرکوچه ی ما جلوی نانوایی سنگک که از قضا چسپیده به خونه حاج محمد هم بود.. سریع خودم را به سرکوچه رساندم,خبری از سمیه نبود,همونطور که سرم را ازاینور وانور کش میدادم که ببینم سمیه به چشمم میاد یانه,از گوشه ی چشم نگاهی به واحد بالای خونه ی حاج محمد انداختم...پنجره اش باز بود وپرده ی توری سفیدی از پنجره بیرون افتاده بود وباوزش باد رقص کنان ,صحنه ای قشنگی را پدید اورده بود,داشتم با خودم فکر میکردم ,یعنی الان یوزارسیف خونه است ومعلوم داره چه کارمیکنه؟؟ که ناگاه با صدای,شترق وهمزمان سوزش شانه ام به سمت عقب برگشتم... درحالیکه لبه ی چادرم را به دندان میگرفتم,زدم توسر سمیه وگفتم,خدا لعنتت نکنه دختر,سکته ام دادی...کی تواز این دیوونه بازیهات دست برمیداری,خدامیدونه؟ سمیه با حالتی که خالی از,شیطنت نبود گفت:هی هی..چکارداشتی میکردی؟فرافکنی موقوف خودم دیدم طرف را درسته با چشمات قورت دادی…… با تعجب گفتم:طرف؟؟چی میگی دیوونه من منتظر توبودم.. وسمیه بااشاره به پنجره گفت:اره جون خودت,یوزارسیف بیچاره شانس اورده پشت دیوار بود وگرنه الان چیزی ازش نمونده بود... با خنده زدم رودستش وگفتم:کافر همه رابه کیش خود پندارد...پرحرفی موقوف,راه بیافت بریم که کلی وقتم را تلف کردی ودربین شوخی وخنده ,درحالیکه دوباره زیرچشمی نگاهی به پنجره میکردم ,به طرف خیابان اصلی راه افتادیم.. ادامه دارد...
8.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دژ محکم محله! ✳️ اگر این سد بزرگ را از دست بدهید نمی‌توانید کاری انجام دهید! ❌هشدار امام خمینی نسبت به نگهداری دژ محکم محله 🕌به مناسبت روزجهانی مسجد پایگاه مطهره دشت حوزه شهید باهنر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 فرا رسیدن سالروز شهادت دردانه اباعبدالله (ع)،رقیه بنت الحسین (س) تسلیت باد 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat