هدایت شده از شهید کمالی
✔️ مولوی فتحی محمد نقشبندی بازداشت شد
🔸دادگستری سیستان و بلوچستان: مولوی فتحی محمد نقشبندی به اتهام تشویش اذهان عمومی از طریق سخنرانیهای کذب، تهمت و افترا به نظام جمهوری اسلامی ایران و اقدام علیه امنیت ملی و تصرف غیر قانونی اراضی ملی بازداشت شد.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
گاو شکستخورده
🔹«مردخای کدار» سرهنگ اطلاعاتی صهیونیستها، که در اغتشاشات سال گذشته آرزوی تجزیه ایران را داشت، در گفتوگو با شبکه 14 اسرائیل اعتراف کرد: «چهره قدرتمند ما در خاورمیانه مخدوش شده؛ به همین علت عربستان به ایران و دار و دستهاش نزدیک شده است. توافق ایران و آمریکا نشان داد، واشنگتن اسرائیل را به حساب نمیآورد و این ناراحتکننده است. شبیه گاوی شدیم که در حال افتادن است و بازها و شاهینها بالای سرش میچرخند.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 طنزپرداز ضد ایرانی: ۶ میلیارد دلار برای ایران در مقابل ۵ زندانی؟ قیمت هر زندانی آمریکایی نسبت به سال ۲۰۱۶ سه برابر شده، این بالاترین نرخ تورم در جهان است...
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید گفتگوی جالب دو بانوی #تازه_مسلمان دربارهٔ حجاب
🧕خانم ادواردز، مدیر فروش پروژه سینمایی جنگ ستارگان
و
🧕خانم رزالی، بازیگر سابق هالیوود
#حجاب
#دیدنی_و_ماندنی
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔹صفحه: 283
💠سوره اسراء: آیات 8 الی 17
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#زیارت_ناحیه_مقدسه
#قسمت_بیست__و_دوم
اَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّليبِ، اَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضيبِ،
سلام بر آن بدنى كه لباسهايش به تاراج رفته، سلام بر آن دندان مباركى كه با چوب (خيزران) كوبيده شد،
اَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ، اَلسَّلامُ عَلَى الْأَجْسامِ الْعارِيَةِ فِي الْفَلَواتِ،
سلام بر آن سرى كه بر بالاى نيزه رفت، سلام بر بدن هايى كه بدون پوشش در بيابان ها افتاده بودند،
تَنْهَشُهَا الذِّئابُ الْعادِياتُ، وَتَخْتَلِفُ إِلَيْهَا السِّباعُ الضَّارِياتُ.
گرگ هاى متجاوز آنها را دريدند و درندگان وحشى پيرامونشان رفت و آمد مى كردند.
#زیارت_ناحیه_مقدسه
#قسمت_بیست_و_سوم
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلايَ وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْمَرْفُوفينَ حَوْلَ قُبَّتِكَ،
سلام بر تو اى مولاى من؛ و بر فرشتگانى كه گرداگرد گنبد شريفت بال گشوده اند؛
اَلْحافّينَ بِتُرْبَتِكَ، اَلطَّائِفينَ بِعَرْصَتِكَ، اَلْوارِدينَ لِزِيارَتِكَ،
خاك پاك قبرت را در برگرفته اند؛ به طواف حرمت مشغول اند، و براى زيارتت وارد مى شوند.
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ فَإِنّي قَصَدْتُ إِلَيْكَ، وَرَجَوْتُ الْفَوْزَ لَدَيْكَ.
سلام بر تو؛ من به قصد زيارت تو آمده ام و اميدوارم نزد تو رستگار شوم.
#قرآن
#مترجمی_قرآن
#امام_زمان_عج
#اللّهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
یوزارسیف قسمت۳
کمک مامان مریم میز شام را چیدم اما چون طبق معمول هر ساله نذر داشتم چیزی نخورم میخواستم برم طرف اتاقم,که جلو در اشپزخانه سینه به سینه بابا سعید شدم,بابا طبق معمول همیشه دست انداخت دور کمرم ودرحالیکه برم میگرداند داخل اشپزخانه گفت:کجا زر زری بابا,اول شام,خودت که میدونی من غذا بدون ته تغاری ام ,از گلوم پایین نمیره...
دلم غنج رفت از اینهمه محبت,برا خاطر بابا برگشتم ,نشستم سرمیز ویه لیوان چای با چند تا دانه خرما خوردم,تشکری کردم اومدم پابشم که بابا دوباره گیر داد,عه کجا؟؟نخوردی که...
مامان که از نذر همیشگی من مطلع بود ,چشمکی نامحسوس به بابا زد وگفت:چکارش داری,اقا سعید,همون که میلش بود خورد دیگه و وقتی از رفتن من مطمین شد ارام تر گفت:هنوز بعداز چندین سال متوجه نشدی ,زری شب شام غریبان هیچی نمیخوره؟!همیشه میگه ,شبی که بچه های امام حسین ع درد یتیمی میچشن واز,ظلم وستم یزیدیا به خار بیابان وتاریکی صحرا پناه میبرند,لقمه از گلوم پایین نمیره
دیگه ادامه ی حرفای بابا ومامان را نشنیدم,اومدم روتختم دراز,کشیدم وغرق افکارم شدم,چیزی تا بازشدن مدرسه ها نمونده بود,امسال سال سرنوشتم بود ,بابا خیلی امید داشت که یه پزشک از,خانواده اش بلند بشه,دوتا داداشام که یکیشون عشق ماشین بود بنگاه معاملاتی ماشین زده بود واون یکی هم یه معلم ساده شده بود,تمام امید بابا برای ارزوهای دلش من بودم,به قول خودش شبانه روز تواون زرگری بازار جون میکند تا ما درارامش باشیم ودرس بخونیم وکم وکسری نداشته باشیم...
توهمین افکار بودم که کم کم چشام سنگین شد وبه خواب رفتم...
ادامه دارد
یوزارسیف قسمت ۴
داخل صحرایی خشک وسوزان بودم,از دور صدای شرشر اب وقامت نخلهایی سربه فلک کشیده پدیدار بود...ناگاه باران نیزه وشمشیر به باریدن گرفت,خدای من انگار اینجا کربلاست ومن هم ظهر عاشورا وسط معرکه ی نینوا هستم,یک دفعه اقایی نورانی با دو دست قطع شده وتیر درچشم جلویم به خاک وخون غلتید...خدای من حضرت ابوالفضل ع است,این ساقی دشت کربلاست,بربالای نعش علمدارنینوا نشستم,روی میخراشیدم,خاک بر سر میریختم,ناله میزدم,مویه میکردم,اصلا حال خودم را نمیفهمیدم,ناگاه,بانوی مکرمه ای نزدیکم شد,سرم را به اغوش کشید ودست نوازش برسرم میکشید وبا صدایی اسمانی میگفت:آرام باش,این مظلومیت سند شیعه بودنمان است ارام باش که منتقم کرار در راه است...گویی این کلام بانو جرعه ابی بود که بر اتش درونم ریخت ومن ارام شدم,ارامه ارام فقط احساس عطش داشتم...که با صدای ملکوتی اذان از عالم رویا بیرون امدم...
کل صورتم مملواز,اشک وعرق بود چه خواب عجیبی بود,انگار رویایی صادقه بود ومن واقعا گوشه ای از کربلا رابه چشم خود دیدم وبا تمام وجود احساس کردم,یعنی تعبیرش چه بود؟
وضو گرفتم,نمازم را درحالی خواندم که هنوز درکربلا سیر میکردم...
سجاده را جمع کردم ومشغول تا کردن چادر نمازم بودم که..
ادامه دارد...