eitaa logo
روابط عمومی پلیس اردبیل
641 دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
8.5هزار ویدیو
135 فایل
#پلیس_تراز_انقلاب_اسلامی #پلیس_اردبیل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶حجاب لباس فعالیت اجتماعی حجاب، به هیچ وجه مزاحم فعالیتهای سیاسی و علمی و اجتماعی نیست؛ شاید هنوز عده ای تعجب کنند که خانمی در سطح بالای علمی در هر رشته ای وجود داشته باشدکه خودش را با تعالیم اسلامی و از جمله مساله حجاب منطبق کند. 🔸مقام معظم رهبری
13.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📸اعزام کارکنان فرماندهی انتظامی استان اردبیل به همراه خانواده به دومین دوره تربیت وتعالی درکربلای معلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بیانات امام خامنه ای 🎥 🔸تأثیر امام رضا(علیه السلام) در واقعیت دنیای اسلام
13.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠شعر خوانی آقای محمد‌جواد غفور‌زاده(شفق)در حضور رهبر انقلاب و در حرم مطهر امام رضا(علیه‌السلام) ۱۳۹۲/۱/۱ «خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند من و جدایی از این آستان خدا نکند» (علیه‌السلام)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘تا حالا با این حس و حال رفتی خدمت امام رضا(ع)؟ اینجوری خیلی بیشتر ثواب داره..
21.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ | مرکز توحید ✏️ رهبر انقلاب: مضجع علىّ بن موسى الرّضا (علیه‌السلام) مطاف ملائکه‌ى آسمانها و محلّ حضور توجّهات الهى است. آنجا مرکز ذکر و مرکز توحید است و دل‌سپردگان به این خاندان مطهّر، در آنجا با دل مشتاق خود با خداى متعال حرف میزنند. امیدواریم برکات توجّهات این بزرگوار شامل حال همه‌ى ما و همه‌ى مسلمانان عالم، و موجب ارتباط  مستحکم‌تر مسلمین با یکدیگر باشد. ۱۳۹۳/۰۶/۱۶ 🌷 رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت فرا رسیدن سالروز میلاد با سعادت حضرت علىّ‌بن موسى‌الرّضا (علیه‌السلام) نماهنگ «مرکز توحید» را منتشر می‌کند.
💠امام رضا علیه السلام:هرگاه برای شما پیش آمد سختی روی داد به وسیله ما از خداوند یاری بجویید. 🔺میلاد امام رضا علیه السلام مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم منتشر شده از اقامه نماز سپیده بابایی، نایب قهرمان قائمشهری کشتی آلیش ایران در حاشیه برگزاری جام بین‌المللی ارکینبایف قرقیزستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🆘 کپی صدا و تصویر واقعی مهران مدیری و علی دایی و هادی حجازی فر توسط هوش مصنوعی!! ⚠️شما فکرش را بکنید کلیپ هایی که روح افراد هم خبر ندارد !! در رسانه های دشمن مبنا بر دروغ استواره تا راستی!
لطفا این کار بسیار مهم را به صورت‌گسترده منتشر کنید تا آنها که در خواب غفلتند، به خود بیایند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 سوالی که مرحوم آیت الله حائری شیرازی از بچه انقلابی‌ها می پرسیدند! 🔥بسیار شنیدنی ، حتما ببین و حتما منتشر کن 👆 🚫
🚨 زنی که با اختیار خودش در ماشین سوخت! ⭕️ خالده ترکی عمران؛ زنی از اهالی بصره عراق. معلم است. در تاریخ ۳ اپریل ۲۰۱۶ در حالیکه با ماشین شخصی خود روانه محل کارش بود، ماشین نزدیک به وی بر اثر کمین، دچار انفجار و حریق می‌گردد و ماشین وی نیز آتش می‌گیرد. خانم خالده درحالیکه لباسش آتش گرفته بود از ماشینش پیاده می‌شود اما بعد از اینکه متوجه می‌شود که لباس تنش در حال سوختن است و جسمش عریان خواهد گشت، راضی نمی‌شود تا جسمش در مقابل مردم عریان گردد، دوباره به طرف ماشینش برمی‌گردد و در را باز نموده داخل ماشین می‌نشیند. یکی از افراد پلیس درحالیکه گریه می‌کرد باصدای بلند فریاد می‌زند که من مانند برادرت هستم، از ماشین پیاده بشو تو را با لباس خودم می‌پوشانم؛ اما وی از پایین شدن امتناع می‌ورزد و ترجیح می‌دهد بسوزد تا مبادا کسی جسمش را ببیند. عراقی‌ها وی را شهیدِ و ، لقب گذاشتند و در میدان هوایی بصره اطراف ماشینش حفاظی کشیدند از وی تندیس ساختند تا یادش جاویدان بماند. 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔹در تاریخ بنویسید در یک شب پنج جوون رشید برای جلوگیری از ورود اشرار به کشورشون شهید شدند اما صدای یک سلبریتی در نیومد ، اما اگر فردا قاتلشون رو بخوان اعدام کنند همه میشن مدافع حقوق بشر...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 دبیرستانی بودم و مادرشون اومده بود خونمون برا تعیین روز خواستگاری تازه امتحانا رو داده بودیم و یه سفر مشهد گذاشته بودن تو دبیرستان ولی پدرم نگذاشته بود تنها یعنی بدون خانواده وبا مدرسه برم مشهد ولی یهو نظرش عوض شد. 🔹 مادرم به مدرسه تماس گرفت وگفتند مهلت تمام شده و جایی نیست برای ثبت نام ولی من تو دلم با امام رضا قرار گذاشته بودم که بیام پیشش بعد جواب مادر ایشون رو بدیم وبا خانوادشون بیان خواستگاری و... 🔹شاید باورتون نشه ولی مدرسه گفتن طلبیده امام رضا عجب طلبیدنی دقیقه ۹۰ یه جابرام تو اتوبوس واسکان مشهد جور شده بود 😭 🔹 من از امام رضا خواستم که اگر قسمت هم هستیم به هم برسیم زمانی که فرزنداولمون دنیا اومد قرار بود اسمش امیر حسین بزاریم ولی به خواسته پدر شهید اسمش رو رضا گذاشتیم. 🔹 چند سال گذشت س تایی رفتیم امام رضا علیه السلام حلقه ازدواجم رو انداختم تو حرم 😌 به نیت عاقبت به خیری وتضمین زندگیمون . 🔹خود ایشون هم بعد از آموزشی برای سر دوشی گرفتن رفته بودن امام رضا علیه السلام وهمون جا عکس یادگاری گرفته بودن وگفته بودن تو این جمع من شهید میشم 😭 🔹 امروز هم چهارشنبه هست ۱۰ خرداد تولد شهید دشتبانی همسر عزیزم وتولد آقام امام رضا هشتمین امام و ودهمین کشتی نجات.. 🔹راوی همسر شهید 🔹شادی روح شهید حجت الله دشتبان صلوات
ف.انتظامی.ج.ا.ایران
💢دیدار فرمانده کل انتظامی کشور با خانواده شهید "سعید ربیعی" 🔻فرمانده انتظامی کل کشور با حضور در شهرستان کارون با خانواده شهید والامقام سعید ربیعی دیدار کرد. گفتنی است شهید انتظامی "سعید ربیعی" روز شنبه ( 16 اردیبهشت ماه 1402) در درگیری مسلحانه با قاتل فراری در شهرستان اهواز به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
حجت الاسلام ادیانی نماینده ولی فقیه در فراجا : ریاضت و عبادت برای پلیس همان تلاش شبانه روزی و مجاهدت برای تامین امنیت و آرامش مردم است.
13.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📸اعزام کارکنان فرماندهی انتظامی استان اردبیل به همراه خانواده به دومین دوره تربیت وتعالی درکربلای معلی
برپایی موکب پذیرایی از کارکنان خدوم انتظامی استان کرمان در محل ورودی ستاد انتظامی استان به مناسبت ولادت امام رئوف حضرت علی بن موسی الرضا (ع)
33.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 / حضور کاروان خدام و پرچم گنبد آستان قدس رضوی در جمع سبزپوشان فرماندهی انتظامی استان خراسان جنوبی
📌متبرک شدن ستاد انتظامی استان سیستان و بلوچستان به پرچم مطهر حرم امام رضا (ع) 🔺 همزمان با فرارسیدن سالروز ولادت امام رئوف علی ابن موسی الرضا علیه السلام طی مراسمی با حضور خادمان حرم مطهر ثامن الحجج (ع) ستاد فرماندهی انتظامی استان به پرچم مطهر این حرم متبرک شد (ع) و ب
🔴ماجرای نمازخانه اهل‌سنت در پونک چیست؟ 🔺ساختمانی که وثیقه‌ عبدالحمید شده است! ♦️عبدالحمید اسماعیل‌زهی مدتی است در خطبه‌های نمازجمعه مسجد مکی، درباره ماجرای نمازخانه‌ای متعلق به اهل‌سنت در محله پونک تهران درحال شایعه‌پراکنی است. ♦️مجتمعی که طبقه تحتانی آن تبدیل به نمازخانه اهل‌سنت شده بود اما اکنون برگزاری نماز در این مکان با مشکلاتی مواجه شده است. ♦️طبق پیگیری‌های خبرنگار تسنیم، این ساختمان ۱۴ واحد بوده که ۴ واحد همکف آن برای اقامه نماز و ایجاد نمازخانه تخریب شده بود؛ شرکتی متعلق به مولوی عبدالحمید و حافظ اسماعیل ملازهی، قراردادی تجاری به مبلغ ۶۰ میلیارد با یک مجموعه منعقد کرده بودند که ۷ واحد آن براساس این قرارداد وثیقه گذاشته بود و اکنون به‌دلیل عدم انجام تعهد، به مالکیت مجموعه‌ طرف قرارداد درآمده است. همچنین جریمه این قرارداد بیش از ۱۰۰ میلیارد بوده است که آن هم باید پرداخت شود.
✍️ 💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترک‌شان می‌کردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس می‌کرد که "تو هدیه ، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم. حالا در این دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم می‌زد و سعد بی‌خبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونه‌ام می‌کنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس می‌کشید و باز هم مراقبم بود. 💠 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«می‌خوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمی‌خوام با هیچکس حرف بزنی، نمی‌خوام کسی بدونه هستی که دوباره دردسر بشه!» از کنار صورتش نگاهم به تابلوی ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری می‌رود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمی‌دانستم کجاست، ترسیدم. 💠 چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره‌اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمی‌خوام حرف بزنی که بفهمن هستی!» و شاید رمز اشک‌هایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و بودنت کار رو خراب میکنه!» حس می‌کردم از حرارت بدنش تنم می‌سوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم می‌خواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!» 💠 از ضبط صوت تاکسی آهنگ تندی پخش می‌شد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی‌اش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم می‌مونی یا می‌کُشمت! تو یا برای منی یا نمی‌ذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی می‌شد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت پرید و بی‌اختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم! 💠 اگر حرف‌های مادرم حقیقت داشت، اگر این‌ها خرافه نبود و این رهایم می‌کرد، دوباره به تمام مؤمن می‌شدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محله‌ای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد. خیابان‌ها و کوچه‌های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل پشت سعد کشیده می‌شدم تا مقابل در ویلا رسیدیم. 💠 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف می‌رفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمی‌کرد که لحظه‌ای دستم را رها کند و می‌خواست همیشه در مشتش باشم. درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین‌زبانی کرد :«به بهشت خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان می‌ریخت :«اینجا ییلاق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه !» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمی‌دیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمی‌ذارم آب تو دلت تکون بخوره!» 💠 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست می‌کشید و دلداری‌ام می‌داد تا به برگردیم و چه راحت می‌گفت و آدم می‌کشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگی‌ام می‌خندید. دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمی‌فهمید چه زجری می‌کشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجی‌های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم می‌زد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی می‌کرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!» 💠 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا می‌دیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین می‌خواست سهم مبارزه‌اش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی می‌رسیم!»...