یک عمر شعر نوشتم که نرو میمیرم؛
خواندش و خندهکنان گفت : الهی چه قشنگ...
هیچ جنسی مثل جنسِ بوسِ تو مرغوب نیست ؛
لا لَبی اِلا لبت لا بوسِ اِلا بوسهات...
عطـرِ موهـایت قـرار از شهـر مـیگیـرد بگو ؛
دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟
تو ذکر به لب داری ُمن پشت سر تو ؛
[ لاحَولوَلاقُوةَاِلا ] به زبانم ..
آغوشِ تو یك مکان معمولی نیست؛
هٰذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ آرامشهاست....
هـر کسی را سـرِ چیزی و تمنایِ کسیسـت ،
مـا از تو به غیـر از تو نداریـم تمنایِ دگـر...
سرخی ِ لبهای ِ شیرینت حسـودش کرده است؛
هر انـاری را اگـــر دیـدی ترک برداشـــــتہ :)