سوخت نصفِ حرفهایم در گلو، اما تو را
هر چه میسوزد گلویم، دوست دارم بیشتر.
چقدر امروز و فردا میکنی، من ترس از آن دارم
به جای من ببوسی عاقبت سنگِ مزارم را
- بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم،
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر:)!🩵
الان چندین و چند ساله شبا خوابُم نمیگیره،
نگو عاشق شدی بابا مو عصابُم نمیگیره..
نمیآید به چشمم هیچکس غیر از تو این یعنی
به لطف عشق تمرین میکنم یکتاپرستی را
دور اگر این بار دست ما بیفتد شک نکن
میبرم پیمانه را بالای منبر میزنم...
خودت شاید نمیدانی چه کردی با دلم اما
دل یک آدم سرسخت را بردی خدا قوت :)!
ساکتی اما نگاهت میزند از عشق دم
رنگِ رخسار از زبان یک وقتها گویاتر است...
خویشِ خویش من همینک از درِ صلح آمدست
بس که گوش از غیر بستم تا شنیدم خویش را؛
کافه گردی با تو در خرداد میچسبد عجیب
بی خیال این همه استاد و درس و امتحان !