امروز تکیهگاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگیام شانههای تو ...
[ قیصرامینپور ]
بوعلی سینا هم این لب را اگر بوسیده بود
جای قانون و شفا ، دیوانِ سینا داشتیم ..
دامنتزیباستموهایتپریشان،خبدرست
اینچنیندلبرنشومنچادریمیخواهمت ؛
+بس که زیبایی زبانم بند می آید ولی
با زبان بی زبانی دوستت دارم هنوز...
مادرمپرسیدبهچهلبخندمیزنی،گفتمهیچ
بگوحالاببینمنامجدیدترادوستداری،هیچِمن ؛
پنهان مکن ای دوست! مگر عشق گناه است؟
پیداست تو هم خسته ازین رازِ مگویی
[و آنگاه که صورتت درونِ دستانم می نشیند و گرمایِ پوستِ چهره ات به رگ های سبزم سرازیر می شود زندگی ، در من شروع به نفس کشیدن می کند .]
نمازم را نمیخوانم ، مگر در مسجد چشمت ؛
مسلمان بازی و این بینمازی ؟ آی میچسبد ! ..
دل بود و غزل بود و خیالِ تو و راهی
دل رفت و غزل ماند و خیالِ تو و آهی :)