خواستم نظمِ تو را وزن دَهَم با غزلی؛
فرصتِ خواندنِ گیسویِ تو را باد گرفت....
« توبه کردم که دِگر عاشق چشمی نشوم،
لذت توبه بر این است که هی بشکنیاش! »
مُشکلِ شَرعی ندارد بوسه از لبهایِ تو؛
میوهِ بیرون زده از باغ حقِ عابر است!
ابن ِسینا هم اگر چون شهریار دل میسپارد؛
جای قانون و شفا دیوان ِشعری مینگاشت...
من مفاتیحُ الجنان را زیر ورویش کرده ام ؛
نیست یک حِرز ودعا اندر دوامِ وصلِ تو :)
گر بخواهی خمس لبهایت به مسکینی دهی ؛
شاه مسکینان منم ، خُمست مرا واجبتر است .
لب بجنبانی همینجا خطبهخوان آوردهام ،
دوستی با شیخِ محضردار گاهی لازم است .