میگن که
شب عاشورا
یکی از کسانی که با ارباب بود
رفت به آقا گفت میخوام برم...
+چیزی نداری که باهاش برگردی...
-اسبی زین کرده کنار خیمه دارم...
میگن ارباب
با حسرت بهش نگاه میکرد و میگفت:
{کاش همراهِ ما میماند...}
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
میگن ارباب با حسرت بهش نگاه میکرد و میگفت: {کاش همراهِ ما میماند...}
الان داری میگی چقد بدبخت بود!
نه؟!
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
میگن ارباب با حسرت بهش نگاه میکرد و میگفت: {کاش همراهِ ما میماند...}
بفرستیمش قم جمکران،درست میشه...
بره مشهد،درست میشه...
کربلا بهش بدیم،دیگه میمونه کنارمون...