eitaa logo
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
164 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
761 ویدیو
15 فایل
حس‌#حسین‌را‌هرڪس‌در‌وجودش‌ندارد‌ هیچ‌ندارد..(؛" ڪل‌الارض‌ڪربلا‌ ‌ڪل‌یوم‌عاشورا‌ یعنی ‌‌باید‌در‌هر‌زمانی‌، هرمڪانی‌، هر‌لحظه‌اے ‌یاور#‌مهدے‌ باشی حرفے❣💭 سخنے🗣 انتقادے بود💥 در خدمتم🤝🏻 ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/464676878
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 ♥️🌱 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
شب ولادت توست حضرت :) من ایرانم و تو عراقی... ♥️ قرار جمله ی عشاق سال آینده شب تولد شما، مرقد مطهر شما... 🕊 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
{ ⁉️} ✖️ﺑﻌﻀﯽﻫﺎﻣﻴﮕﻦ ‌ : ﺑﺎﺑﺎﺩﻟﺖﭘﺎک‌باﺷه،‌کافیه.✋ نمازهم‌نخوندی‌نخون...😒 روزه‌نگرفتی‌نگیر.😕 به‌نامحرم‌نگاه‌کردی‌اشکال‌نداره🙈 و.‌. فقط‌سعی‌کن‌دلت‌پاک‌باشه!!♥ _ و...ﺟﻮﺍﺏﺍﺯﻗﺮﺁﻥ :👇 ﺁﻧﮑﺲﮐﻪﺗﻮرﺍﺧﻠﻖﮐﺮﺩهﺍﺳﺖ ، ﺍﮔﺮﻓﻘﻂ‌ﺩﻝﭘﺎک‌برایش‌ﮐﺎﻓﯽﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂﻣﯿﮕﻔﺖﺁﻣﻨﻮﺍ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪﮔﻔﺘﻪ :📣 [ ﺁﻣَُﻨﻮﺍﻭَﻋَﻤِﻠُﻮﺍﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ] ﯾﻌﻨﯽﻫﻢﺩﻟﺖﭘﺎﮎﺑﺎﺷﺪ ،😍 ﻫﻢﮐﺎﺭﺕﺩﺭﺳﺖﺑﺎﺷﺪ .😎 🌱 ﺍﮔﺮﺗﺨﻤﻪﮐﺪﻭﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ ﻭﻣﻐﺰﺵﺭﺍﺑﮑﺎﺭﯼﺳﺒﺰﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ . ﭘﻮﺳﺘﺶﺭﺍﻫﻢﺑﮑﺎﺭﯼﺳﺒﺰﻧﻤﯽﺷﻮﺩ . ﻣﻐﺰوﭘﻮﺳﺖﺑﺎﯾﺪﺑﺎﻫمﺑﺎﺷﺪ .🌾🌱 ﻫﻢﺩﻝ؛ﻫﻢ عمل....! ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین‌جان...♥️'¡ راه‌خانہ‌ات‌راازردّاشڪ‌روۍگونہ‌هایمان‌ پیداڪردیم! راستش‌رابخواهۍآتش‌فراق،بال‌وپردلمانراسوزانده؛ دیگرنہ‌دعایۍبراۍآوازداریم؛نہ‌پرۍبراۍپرواز آمده‌ایم‌مثل‌فطرس،بہ‌گهواره‌ات‌دخیل‌ببندیم؛ ڪاش‌آبروۍتوآبۍشودروۍاین‌آتش‌فراق... یارب‌الحسین بحق‌الحسین اشف‌صدرالحسین بظھورالحجة...🤲🏻 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
🌷 ﷽ 🌷 ۳۹۲ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ............ آخر شب که به خانه خودمان بازگشتیم، آرامش عجیبی همه وجودمان را گرفته بود که پس از مدت ها می خواستیم سرمان را آسوده به بالشت بگذاریم که نه نوریه ای در خانه بود که هر لحظه از فتنه انگیزی های شیطانی اش در هول و هراس باشیم، نه پدری که از ترس اوقات تلخی هایش جرأت نکنیم تکانی بخوریم، نه تشویش تهیه پول پیش و بهای اجاره ماهیانه و نه اضطراب اسباب کشی که امشب می خواستیم در خانه ای که خدا به دست یکی از بندگانش بی هیچ منتی به ما بخشیده بود، به استقبال خوابی عمیق و شیرین برویم که با ذکر "بسم الله الرحمن الرحیم" چشم هایمان را بسته و با خیالی خوش خوابیدیم. ☆ ☆ ☆ لب ایوان نشسته و گوش به صدای چَهچَه پرندگان، دلم را به گرمای تنگ غروب روزهای آخر خرداد ماه سپرده بودم. گرمای به نسبت شدیدی که حالا در خنکای خانه زیبا و خیال مهربان خانواده آسید احمد، برای من و مجید از هر بهاری دلپذیرتر بود. با رسیدن ۲۲ خرداد ماه، بیست روز بود میهمان که نه، به جای عروس و پسر این خانواده، روی چشم آسید احمد و مامان خدیجه، شاهانه زندگی می کردیم. هر چند داغ غصه حوریه بر دل من و مجید همچنان بی قراری می کرد، اما در این خانه و در سایه رحمت پروردگارمان، آنچنان غرق دریای نعمت و برکت شده بودیم که به امید آینده و تولد کودکی دیگر، با غم حوریه هم کنار آمده و راضی به رضایش بودیم. به لطف نسخه های حکیمانه مامان خدیجه و محبت های مادرانه اش، وضع جسمی ام هم حسابی رو به راه شده و بار دیگر سلامتی و شادابی ام را بازیافته بودم. مجید هم هر چند هنوز نمی توانست با دست راستش کار سنگینی انجام دهد، ولی جراحت پهلویش به نسبت بهتر شده و کمتر درد می کشید. حالا یکی دو روزی هم می شد که آسید حمد در دفتر مسجد، برایش کار سبکی در نظر گرفته و از صبح تا اذان مغرب مشغول بود تا در انتهای ماه با حقوق اندکی که می گیرد بتواند درصدی از قرض آسید احمد را پس داده و ذره ای از خجالتش در بیاید که در طول این مدت از همان پول مرحمتی آسید احمد خرج کرده بودیم و به این هم راضی نمی شد که هر روز به هر بهانه ای برایمان تحفه ای می آورد تا کم و کسری نداشته باشیم، ولی مجید به دنبال حق خودش بود که مرتب به خانه و نخلستان پدر سر میزد بلکه بتواند پول پیش خانه را پس بگیرد، ولی پدر و نوریه هنوز از ماه عسلی که به گفته عبدالله در قطر می گذراندند، بازنگشته و تمام امور نخلستان را هم به ابراهیم و محمد سپرده بودند و این دو برادر، باز هم سراغی از تنها خواهرشان نمی گرفتند و شاید از فال گوش برادران نوریه می ترسیدند که آخرین باری که مجید به دنبال پدر به نخلستان رفته بود، حتی جواب سلامش را هم نداده بودند. در عوض، عبدالله همچنان با من و مجید بود و وقتی ماجرای معجزه این خانه را شنید، چه حالی شد و نمی توانست باور کند که به دیدارمان آمد تا به چشم خود ببیند که ما نه چوب گناهانمان که اجر شکیبایی عاشقانه مان را از خدا گرفته ایم و نمی دانست با چه زبانی از آسید احمد تشکر کند که خواهر غریبش را پناه داده و در حقش پدری را تمام کرده است، هرچند هنوز هم ته دل من می لرزید که آسید احمد و مامان خدیجه از سرگذشت من و مجید چیزی نمی دانستند و اینچنین بی منت به ما محبت می کردند. می ترسیدم بفهمند من از اهل سنت هستم و پدرم با وهابیون ارتباط دارد که به ننگ نام پدر وهابی ام، از چشمشان بیفتم و دست محبتشان را از سرم بردارند، ولی مجید مدام دلداری ام می داد و تأکید می کرد خدایی که ما را در این خانه پناه داده و دل اهل خانه را به سمت ما متمایل کرده، تنهایمان نخواهد گذاشت. ✍🌷🍃🌷🍃🌷🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me