eitaa logo
آرشیوکنفرانس اتحادیه عماریون
10 دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
371 ویدیو
592 فایل
💮در شــــام شــــوم خــــواص کـــــور نــور بصیــــــرت عمـــــــارم آرزوست💮 🌐#مجری_طرح_اتحاد_گروه های_ولایی 🇮🇷#عمــــــاریون_رهبـــــریم 🆔 @ammareyon 🚫#کپی برداری از #طراحی گپشن ها و#تنظیمات کنفرانس ها بدون اجازه مجاز نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
☄گردان پشت میدون مین زمین گیر شد. 🌀چند نفر رفتن معبر باز کنن، ۱۵ ساله بود. 🌀چند قدم که رفت، برگشت، گفتند ترسیده! 🌀پوتین هاشو داد به یکی از بچه ها و گفت: 🌀تازه از گردان گرفتم، حیفه! بیت الماله! ☄و پا برهنه رفت… ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎─═༅♡💬5⃣💬♡༅═─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌
☄چقـــــــــدر زیبـــا... ✍بهش گفت پول براي طــــــلا، فعـــــــلا ندارم؛ عـــــــوضش 💥قــول میدم هر سال بیارمت طلائیـــه  ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎─═༅♡💬6⃣💬♡༅═─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌
💌پرچم، پیشانیبند، انگشتر، چفیه، بیسیم روی کولش؛ خیلی با نمک شده بود. ✍گفتم: چیه خودتو مثل علم درست کردی؟ می دادی پشت لباست هم برات بنویسن! 🌀پشت لباسش را نشان داد: "جگر شیر نداری سفر عشق نرو" ✍گفتم: به هر حال اصرار بیخود نکن، بیسیم چی لازم دارم، ولی تو رو نمی برم؛ هم سنت کمه و هم برادرت شهیده. 🌀دستش را گذاشت روی کاپوت تویوتا و گفت: باشه، نمیام... ولی فردای قیامت شکایتت رو به فاطمه زهرا میکنم. میتونی جواب بدی؟ ✍گفتم: برو سوار شو! چند روز بعد در پایان عملیات پرسیدم: بیسیم چی کجاست؟ ☄بچه ها گفتند: نمی دونیم کجاست، نیست. ✍به شوخی گفتم: نگفتم بچه اس، گم میشه؟حالا باید بگردیم تا پیداش کنیم. 🌀بعد از عملیات داشتیم شهدا رو جمع میکردیم... 🌀بعضیا فقط یه تیر یا ترکش ریز خورده بودن. 🌀یکی هم بود که ترکش سرش رو برده بود 🌀برش گرداندم، پشت لباسش رو دیدم: 💥"جگر شیر نداری سفرعشق نرو..." ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎─═༅♡💬7⃣💬♡༅═─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌
💌حواست باشد دوست من... ✍در روزگاری زندگی می کنیم "زنـدگـــی" مي کنيم کـه: ☄هَرزگی "مـُـــــد" اســت (!) ☄بی آبرويــی "کلاس" اســـت (!) ☄مَســـــتی و دود "تَفـــريــح" اســـت (!) ☄رابطه با نامحرم "روشــن فکــری" اســت (!) ☄گــُـرگ بــودن رَمـــز "مُوفقيت" اســـت (!) ☄بی فرهنگی "فرهنگ" است(!) ☄پشت به ارزش ها واعتقادات کردن نشانه "رشد ونبوغ" است(!) 🔘و...................... 🎗خدایا ممنون که نه باکلاسم نه روشنفکر و نه...  🎗فقط تو رو میخواهم و بس ✍ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎─═༅♡💬8⃣💬♡༅═─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌
💌روزگاری در گرفت نمی دانم تو آن روز کجا بودی؟ سر کلاس؟ سر کار؟ سر زمین کشاورزی؟ جبهه؟ یک ویلای امن دور از شهر؟ نمی دانم اما می دانم خودم کجا بودم، در گهواره! روزگاری جنگی در گرفت... من و تو شاید آن روز به قدری کوچک بودیم که حتی نمی دانستیم جنگ یعنی چه! و اگر هم کشته می شدیم حتی نمی دانستیم به چه جرمی! روزگاری جنگی در گرفت و عده ای بهای آزادی من و تو را پرداختند و امروز تو ای دوست من: مواظب قدمهایت باش! پا گذاشتن روی این خون ها آسان نیست ✍ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎─═༅♡💬9⃣💬♡༅═─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌
💌این روزها امانم نمی دهد. 🗯نمی دانم شاید ازتکرار برخی صفحات تاریخ می ترسم. 🗯...بوی سیاست زدگی کلمات شما، حال ملّت را بد می کند. شما را به خدا کمی انقلابی باشید. 🗯... ما بوسه برسینه هایی می زنیم که سپر دفاع از ولایت شده باشند. 🗯آقایان و عالیجنابان! کاش کمی از بصیرت عوام در وجود شما یافت می شد. ✉️از این روز به بعد برای ولی و امام ما نامه می نویسند.  ✉️نامه هایی که چه باسلام باشند و چه بی سلام، هدفی جز بستن رسن بر دست مولا ندارند. 🗯بچه های امام روح الله! قلمهایتان کجاست؟ صاحبان منبر! چراخاموش شده اید؟ هیئتی ها! محکم تر بزنید... ...شاید گره از کار انقلاب بازشود! ✍ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎─═༅♡💬🔟💬♡༅═─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌
💌من یک پسر مذهبی هستم … 🔖من حق دارم ایام فاطمیه پیرهن مشکی تنم کنم (حتی تابستون) و 📌 کسی حق ندارد به من بگوید تو همش در غم و ماتم به سر می بری! 🔖من حق دارم محرم که می شود زنگ تلفن همراه خودم را مداحی بگذارم و 📌کسی حق ندارد به من بگوید تو انسان افسرده ای هستی! 🔖من حق دارم عکس شهید را به عنوان پس زمینه گوشی ام انتخاب کنم و  📌کسی حق ندارد با دیدن عکس شهید به من پوزخند بزند! 🔖من حق دارم به جای سینما رفتن شبهای جمعه برم گلزار شهدا و 📌کسی حق ندارد به تمسخر بگوید که شماها را فقط باید در قبرستان!!!  🔖پیدا کرد! من حق دارم که دوست نداشته باشم اسم بازیگرهای هالیوودی وفوتبالیست ها  📌خارجی را بدانم وکسی حق ندارند من را انسان عقب افتاده ای بداند! 🔖من حق دارم هر کجا عکس رهبرم را دیدم به او ابراز ارادت کنم واشکهایم 📌جاری بشودبه خاطر مظلومیت های آقا و کسی حق ندارد چپ چپ به من نگاه کند! 🔖من حق دارم توی خط واحد بجای گوش دادن اندی و ….، 📌مداحی حاج منصور گوش بدم وحق دارم وقتی راه میرم بجای اینکه زل بزنم 🔖 تو صورت دخترایه مردم سرم پایین باشه و کسی حق ندارد به من بگوید 📌”چقدر املی“! ☄من یک پسر مذهبی هستم … 🔖من معنای لذت بردن از زندگی را می دانم… 🔖من معنای شادی و خنده را می دانم… 🔖من انسان غمگین و افسره ای نیستم… 🔖من از زندگی به شیوه خودم لذت می برم… ✍ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎─༅♡💬1⃣1⃣💬♡༅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌
✍از دست این سرنوشت... ☄پرسید : ناهار چی داریم مادر؟ 💥مادر گفت : باقالی پلو با ماهی ☄با خنده رو به مادر کرد و گفت : ☄ما امروز این ماهی ها رو می خوریم ☄و یه روزی این ماهی ها ما رو می خورند 🌀چند وقت بعد ...عملیات والفجر ۸ ...  🌀درون اروند رود گم شد ... 💥و مادر تا آخر عمرش ماهی نخورد .....  ✍ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎─༅♡💬1⃣2⃣💬♡༅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌
✍چرا مادر؟   ☄هیچ بزرگراهی هیچ کوچه ای به نام بابای من شهید...  نیست. ☄دخترک به مادر می گوید: انگار اصلا پدر من در جنگ نبوده؛ انگار فقط فرماندهان می جنگیدند. ☄انگار یک عده از شهدا عند ربهم یرزقون ترند. ☄بابا کجایی که دلم تنگ توست. ☄همت عاشق پدر من بود. حاضر بود در پوتین پدر من آب بخورد. ☄باور کنید بابای من هم شهید شده. ☄از آن اندام رشید و تنومند پلاکی برگشت  و لباس  خاکی حتی استخوانی هم نبود. ☄چه سبک بود تابوت پدر من 💥پیراهن خونی و پاره ات بابا! چه قشنگ با احساسات من بازی کرد.... ✍ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎─༅♡💬1⃣3⃣💬♡༅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌
💌 ✍با هم مشغول گفت و گو بودن اولی به دومی گفت: 🌀پدرت چیکارست؟  ☄گفت پدرم مهندسه. 🌀اولی ساکت شد و با غرور و کمی غم گفت: پدر منم شهید شده ☄دومی با طعنه لبخندی زد و گفت: پس تو با سهمیه اومدی دانشگاه ؟!!!  🌀اولی دلش شکست با بغض گفت: 🌀سهمیه ماله خودتون بابامو بهم پس بدین !!! ✍ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎─༅♡💬1⃣4⃣💬♡༅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌
💌فقط چند شمع روشن کن 💥خجل شو از شرمساری اشک شمع 💥گریه کن... 💥بلندتر... 💥اینجا گریه کردن جرم نیست... 💥تب شو .... 💥بسوز از تب داغ پسر حسین. 💥مهر نه !!! 💥سجاده نه !!! 💥خاک شو !! 💥غریب مثل بقیع 💥شرمنده ی سجده های مرد سجاده نشین 💥شرمنده ی چشم های تب دارتم.... "السلام علیک یا سید الساجدین " ✍ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎─༅♡💬1⃣5⃣💬♡༅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌
💌 دبه اب ☄در فکه کنار یکی از ارتفاعات تعدادی شهید پیدا شدند که یکی از آنها حالت جالبی داشت. او در حالی روی زمین افتاده بود که دو دبه پلاستیکی ۲۰ لیتری آب در دستان استخوانی اش بود. یکی از دبه ها ترکش خورده و سوراخ بود. ولی دبه دیگر، سالم و پر از آب بود. در دبه را که باز کردیم، با وجود اینکه حدود ۱۲ سال از شهادت این بسیجی سقا می گذشت، آب آن دبه بسیار گوارا و خنک مانده بود. ✍ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎─༅♡💬1⃣6⃣💬♡༅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌