#سلام_امام_زمانم
میرسی یک روز ایخورشید پشت ابرها
میکنی پیدا مزار بینشان، صاحب زمان
با ظهورتمیشود خوشحالزهرا مادرت
پیشمرگت میشود آن لحظه آقا نوکرت
🔸شاعر: محمد فردوسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تماااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
دعایروزدوشنبه۩سماواتی.mp3
2.58M
📆 دعای روز دوشنبه
🎙 با صدای حاج مهدی سماواتی
لینک دسترسی به متن و ترجمه دعا👇
✅ eitaa.com/ppt_doa/19202
56BitR📀2MB⏰Time=6:1
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برایعضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه ومناجاتهادر«ایتا»از👇واردشوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
زیارتحضرتزهرا۩سماواتی.mp3
4.66M
🕌 زیارت حضرت فاطمه زهرا (س)
🎙 با نوای حاج مهدی سماواتی
لینک دسترسی به 📖 متن زیارت👇
✅🔝 eitaa.com/ppt_doa/1628
64BitR📀4MB⏰Time=9:36
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برای عضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه و مناجات ها در«ایتا»از این👇لینک وارد شوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت هشتادم
ساعتی نشستیم و در این مدت از همه نوع پذیرایی و مهماننوازی عمه فاطمه لذت بردیم. از میوه و شیرینی و شربت گرفته تا دم نوش مخصوصی که برای حالت تهوع مادر تدارک دیده بود و همه این کارها را در حالی میکرد که روزه بود و لبانش به خشکی میزد. گاهی با خوش صحبتیاش سرِ ما را گرم میکرد و گاهی کنترل تلویزیون را به دست میگرفت و سعی میکرد با یافتن برنامهای جالب توجه، وقت ما را پُر کند و خلاصه میخواست به هر صورت، فضای راحتی برای ما فراهم کند تا ساعت 12:30 که دخترش ریحانه از راه رسید و جمع ما را گرمتر کرد.
ریحانه هم مثل مادرش زنی محجبه بود و مقابل مجید، فقط نیمی از صورتش از زیر چادر نمایان میشد. با مهربانی به ما خوش آمد گفت، کنار مادر نشست و برای آنکه به انتظارمان پایان دهد، بیمقدمه شروع کرد: «حاج خانم! براتون وقت گرفتم که به امید خدا همین امروز بعد از ظهر بریم.» مادر لبخندی زد و با گفتن «خیر ببینی عزیزم!» قدردانیاش را ابراز کرد که ریحانه با لبخندی ملیح پاسخ داد: «اختیار دارید حاج خانم! وظیفم بود! شما هم مثل مامان خودم هستید!» سپس رو به من کرد و گفت: « انشاءالله که نتیجه میگیرید و با دل خوش برمیگردید بندرعباس.» که صدای اذان ظهر بلند شد و ما را مهیای نماز کرد.
من و مادر وضو گرفتیم و برای خواندن نماز به اتاق رفتیم. داخل اتاق دو سجاده زیبا پهن شده و با هوشیاری میزبان، مُهری هم رویش نبود تا به مذهب میهمان هم احترام گذاشته شود. کمک مادر کردم تا با درد کمتری چادرش را سر کند و آماده نماز شود که هر حرکت اضافی به درد غیرقابل تحمل بدنش اضافه میکرد. نمازم زودتر از مادر تمام شد و از اتاق بیرون آمدم که دیدم مجید هنوز روی سجاده سر به مُهر دارد و لبانش به دعا میجنبد. حضورم را احساس کرد و با کوتاه کردن سجدهاش سر از مُهر برداشت. نگاهش کردم و گفتم: «مجید جان! برای مامانم دعا کن!» همچنانکه سجادهاش را میپیچید، به رویم لبخندی زد و گفت: «اتفاقاً داشتم برای مامان دعا میکردم.» و زیر لب زمزمه کرد: «انشاءالله که دست پُر بر میگردیم!»
به چشمانش خیره شدم و با صدایی آهسته پرسیدم: «نگران حرف ابراهیم و بابایی؟» با شنیدن نام ابراهیم و پدر، نگرانی در چشمانش موج زد و خواست چیزی بگوید که مادر رسید و نتوانست نگرانیاش را با من در میان بگذارد، در عوض به صورت مادر خندید و گفت: «قبول باشه!» مادر با چهرهای که از درد و ناراحتی در هم رفته بود، در جواب مجید لبخندی زد و روی مبل نشست. ریحانه در سکوت میز نهار را آماده میکرد که به کمکش رفتم. با دیدن من لب به دندان گزید و با خوش زبانی تعارف کرد: «شما چرا زحمت میکشید؟ بفرمایید بشینید!» دسته بشقابها را از دستش گرفتم و گفتم: «شما دارید با زبون روزه این همه زحمت میکشید، ما به انداره کافی شرمنده هستیم!» پارچ آب را وسط میز گذاشت و جواب داد: «انشاءالله بتونم براتون یه کاری بکنم، اینا که زحمتی نیس!» که با آمدن دیس برنج و ظرفهای خورشت، میز نهار تکمیل شد و عمه فاطمه برای صرف نهار، تعارفمان کرد و خودشان برای اینکه ما راحت باشیم، تنهایمان گذاشتند.
خوردن یک قاشق از برنج و خورشت فسنجان کافی بود تا بفهمم دستپخت عمه فاطمه هم مثل اخلاق و میهماننوازیاش عالی است، اخلاقی که خانهاش را در این شهر غریب، مثل خانه خودمان راحت و دوست داشتنی می کرد، گرچه مادر معذب بود و مدام غصه می خورد و سرانجام با ناراحتی رو به مجید کرد: «مجید جان! ای کاش میذاشتی ماه رمضان تموم شه، بعد میاومدیم. اینجوری که نمیشه این بنده خداها با زبون روزه همش زحمت میکشن و از ما پذیرایی میکنن.» مجید لبخندی زد و با شیرین زبانی پاسخ داد: «چاره ای نبود مامان، هر چی زودتر میاومدیم بهتر بود.» همچنانکه نهار میخوردیم، صدای خوش قرائت قرآن از داخل اتاق میآمد که مجید به نگاه کنجکاو من و مادر لبخندی زد و گفت: «عمه فاطمه همیشه ماه رمضان با نوارهای استاد پرهیزگار ختم قرآن میکنه.»
مادر از شنیدن این جمله آهی کشید و همچنانکه به در نیمه باز اتاقی که صوت قرآن از آنجا به گوش میرسید، نگاه میکرد، گفت: «چهار روز از ماه رمضان گذشته و من هنوز نتونستم یه خط قرآن بخونم!» سپس رو به مجید کرد و با لحنی لبریز افتخار ادامه داد: «من هر سال ماه رمضان یه دور قرآن رو ختم میکردم!» مجید با غصهای که در چشمانش نشسته بود، لبخندی امیدبخش نشان مادر داد و گفت: «انشاءالله خیلی زود حالتون خوب میشه!» و مادر با گفتن «انشاءالله!» خودش را با غذایش مشغول کرد، هر چند از ابتدا جز مقدار اندکی چیزی نخورده بود و خوب میدانستم از شدت حالت تهوع و درد نمیتواند لقمهای را به راحتی فرو بدهد.
❤️.
I #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
برای مشاهده قسمت های قبل روی👆بزنید
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
دلنشینترین مداحی دعا و مناجات صوتی👇
🌍
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
حدیث کساء۩علی فانی.mp3
7.51M
💠💎📿 حدیث کساء
کسا
🎙 با نوای علی فانی
حسوحالمعنوی:⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️عالی
متن و ترجمه حدیث کسا 👇
✅🔝eitaa.com/ppt_doa/4026
#امام_زمان علیه السلام
#یلدای_فاطمی
#فاطمیه
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
دلنشین ترین مداحی و مناجات صوتی
👇
🌍 @ppt_doa
💠#تلاوت_روزانـہ یــڪ صفحـہ قرآטּ بـہ همراـہ ترجمـہ
📖#سوره_مبارڪه_رعد آیات 1 تا 5
📄#صفحـہ_249
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تماااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
249-raad-ar-dabagh.mp3
635K
🎙#تلاوت_ترتیل_روزانه
📄#صفحه249
📖#سوره_مبارڪہ_رعد
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تماااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
4_5949560741924177894.m4a
6.6M
🎙#ترجمه_روان
📄 امروز #صفحه_249
📖#سوره_مبارڪہ_رعد
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تماااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7