💢 #حدیث_نگاشت | هادی امت
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله:
🌹 «أَنَـا الْـمُـنْـذِرُ وَ عَـلـیٌّ الْـهَـادِی بِكَ یَهْتَدِی الْـمُهْتَدُونَ»؛
🌸 «من بیمدهندهام و علی هدایتكننده؛ به واسطه تو هدایتشوندگان راه مییابند و هدایت میشوند».
📚 ميزان الاعتدال، ج1، ص484.
📎 #غدیر
📎 #استیکر
📎 #روز_شمار_غدیر
📎 #فضائل_امیرالمؤمنین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ نماز قضا📿
⁉️زمان بجا آوردن #نماز_قضا چه وقتی است؟
🔻اگر #نمازصبح فردی قضا شده باشد، #فرصت خواندن قضای آن تا چه زمانی است؟
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تماااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هفتادم
نماز مغرب را خواندیم و مهیای رفتن به خانه آسید احمد میشدیم که زنگ موبایلم به صدا در آمد. عبدالله بود و لابد حالا بعد از گذشت یک روز از زخم زبانهایی که به جانمان زده بود، تماس گرفته بود تا دلجویی کند و خبر نداشت پروردگارمان چنان عنایتی به ما کرده که دیگر به دلجویی احدی نیاز نداریم. مجید گوشی را به دستم داد و نمیخواست با عبدالله حرف بزند که به بهانهای به اتاق رفت. گوشی را وصل کردم و با صدایی گرفته جواب دادم: «بله؟» که با دل نگرانی سؤال کرد: «شماها کجایید؟ اومدم مسافرخونه، مسئولش گفت دیشب رفتید. الان کجایی؟» و من هنوز از دستش دلگیر بودم که با دلخوری طعنه زدم: «تو که دیشب حرفت رو زدی! مگه نگفتی هر چی سرمون میاد، چوب خداست؟!!! پس دیگه چی کار داری؟» صدایش در بغض نشست و با پشیمانی پاسخ داد: «الهه جان! من دیشب قاطی کردم! وقتی تو رو تو اون وضعیت دیدم آتیش گرفتم! جیگرم برات سوخت...» و دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم که با صدایی بلند اعتراض کردم: «دلت برای مجید نسوخت؟ گناه مجید چی بود که باهاش اونطوری حرف زدی؟ بابا و بقیه کم بهش طعنه زدن، حالا نوبت تو شده که زجرش بدی؟» که مجید از اتاق بیرون آمد و طوری که صدایش به گوش عبدالله نرسد، اشاره کرد: «الهه جان! آروم باش!» و عبدالله از آنطرف التماسم میکرد: «الهه! ببخشید! من اشتباه کردم! به خدا نمیفهمیدم چی میگم! تو فقط بگو کجایید، من خودم میام با مجید صحبت میکنم! من خودم میام از دلش در میارم!» باز محبت خواهریام به جوشش افتاده و دلم نمیآمد بیش از این توبیخش کنم و مجید هم مدام اشاره میکرد تا آرام باشم که عصبانیتم را فرو خوردم و با لحنی نرمتر پاسخ دادم: «نمیخواد بیای اینجا!» ولی دست بردار نبود و با بیتابی سؤال کرد: «آخه شما کجا رفتید؟ دیشب چی شد که از اینجا رفتید؟ اتفاقی افتاده؟» دلم نمیخواست برایش توضیح دهم دیشب چه معجزهای برای من و مجید رخ داده که به زبان قابل گفتن نبود و تنها به یک جمله خیالش را راحت کردم: «دیشب خدا کمکون کرد تا یه جای خوب پیدا کنیم. الانم پیش یه حاج آقا و حاج خانمی هستیم که از پدر و مادر مهربونترن!» سر در نمیآورد چه میگویم و میدانستم آسید احمد و مامان خدیجه منتظرمان هستند که گفتم: «عبدالله! ما حالمون خوبه! جامون هم راحته! نگران نباش!» و به هر زبانی بود، سعی میکردم راضیاش کنم و راضی نمیشد که اصرار میکرد تا با مجید صحبت کند که خود مجید متوجه شد، گوشی را از دستم گرفت و با مهربانی پاسخ عبدالله را داد: «سلام عبدالله جان! نه، نگران نباش، چیزی نشده! همه چی رو به راهه! الهه خوبه، منم خوبم! حالا سرِ فرصت برات توضیح میدم! جریانش مفصله! تلفنی نمیشه!» و به نظرم عبدالله بابت دیشب عذرخواهی میکرد که به آرامی خندید و گفت: «نه بابا! بیخیال! من خودم همه نگرانیم به خاطر الهه بود، میفهمیدم تو هم نگران الههای! هنوزم تو برای من مثل برادری!» و لحظاتی مثل گذشته با هم گَپ زدند تا خیال عبدالله راحت شد و ارتباط را قطع کرد. ولی مجید همچنان گرفته بود و میدیدم از لحظهای که آسید احمد بسته پول را برایش آورده، چقدر در خودش فرو رفته است، تا بعد از شام که در فرصتی آسید احمد را کناری کشید و آنقدر اصرار کرد تا آسید احمد پذیرفت این پول را بابت قرض به ما بدهد و به محض اینکه مجید توانست کار کند، همه را پس دهد تا بلاخره غیرت مردانهاش قدری قرار گرفت. آخر شب که به خانه خودمان بازگشتیم، آرامش عجیبی همه وجودمان را گرفته بود که پس از مدتها میخواستیم سرمان را آسوده به بالشت بگذاریم که نه نوریهای در خانه بود که هر لحظه از فتنهانگیزیهای شیطانیاش در هول و هراس باشیم، نه پدری که از ترس اوقات تلخیهایش جرأت نکنیم تکانی بخوریم، نه تشویش تهیه پول پیش و بهای اجاره ماهیانه و نه اضطراب اسبابکشی که امشب میخواستیم در خانهای که خدا به دست یکی از بندگانش بیهیچ منتی به ما بخشیده بود، به استقبال خوابی عمیق و شیرین برویم که با ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم» چشمهایمان را بسته و با خیالی خوش خوابیدیم.
❤️.
I #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
برای مشاهده قسمت های قبل روی👆# بزنید
🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼
صوت تمااااااام ادعیه و مناجاتها اینجا
👇
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هفتاد و یکم
لب ایوان نشسته و گوش به صدای چَه چَه پرندگان، دلم را به گرمای تنگ غروب روزهای آخر خرداد ماه سپرده بودم. گرمای به نسبت شدیدی که حالا در خنکای خانه زیبا و خیال مهربان خانواده آسید احمد، برای من و مجید از هر بهاری دلپذیرتر بود. با رسیدن 22 خرداد ماه، بیست روز بود میهمان که نه، به جای عروس و پسر این خانواده، روی چشم آسید احمد و مامان خدیجه، شاهانه زندگی میکردیم. هر چند داغ غصه حوریه بر دل من و مجید همچنان بیقراری میکرد، اما در این خانه و در سایه رحمت پروردگارمان، آنچنان غرق دریای نعمت و برکت شده بودیم که به امید آینده و تولد کودکی دیگر، با غم حوریه هم کنار آمده و راضی به رضایش بودیم. به لطف نسخههای حکیمانه مامان خدیجه و محبتهای مادرانهاش، وضع جسمیام هم حسابی رو به راه شده و بار دیگر سلامتی و شادابیام را بازیافته بودم. مجید هم هر چند هنوز نمیتوانست با دست راستش کار سنگینی انجام دهد، ولی جراحت پهلویش به نسبت بهتر شده و کمتر درد میکشید. حالا یکی دو روزی هم میشد که آسید حمد در دفتر مسجد، برایش کار سبکی در نظر گرفته و از صبح تا اذان مغرب مشغول بود تا در انتهای ماه با حقوق اندکی که میگیرد بتواند درصدی از قرض آسید احمد را پس داده و ذرهای از خجالتش در بیاید که در طول این مدت از همان پول مرحمتی آسید احمد خرج کرده بودیم و به این هم راضی نمیشد که هر روز به هر بهانهای برایمان تحفهای میآورد تا کم و کسری نداشته باشیم، ولی مجید به دنبال حق خودش بود که مرتب به خانه و نخلستان پدر سر میزد بلکه بتواند پول پیش خانه را پس بگیرد، ولی پدر و نوریه هنوز از ماه عسلی که به گفته عبدالله در قطر میگذراندند، بازنگشته و تمام امور نخلستان را هم به ابراهیم و محمد سپرده بودند و این دو برادر، باز هم سراغی از تنها خواهرشان نمیگرفتند و شاید از فال گوش برادران نوریه میترسیدند که آخرین باری که مجید به دنبال پدر به نخلستان رفته بود، حتی جواب سلامش را هم نداده بودند. در عوض، عبدالله همچنان با من و مجید بود و وقتی ماجرای معجزه این خانه را شنید، چه حالی شد و نمیتوانست باور کند که به دیدارمان آمد تا به چشم خود ببیند که ما نه چوب گناهانمان که اجر شکیبایی عاشقانهمان را از خدا گرفتهایم و نمیدانست با چه زبانی از آسید احمد تشکر کند که خواهر غریبش را پناه داده و در حقش پدری را تمام کرده است، هرچند هنوز هم تهِ دل من میلرزید که آسید احمد و مامان خدیجه از سرگذشت من و مجید چیزی نمیدانستند و اینچنین بیمنت به ما محبت میکردند. میترسیدم بفهمند من از اهل سنت هستم و پدرم با وهابیون ارتباط دارد که به ننگِ نام پدر وهابیام، از چشمشان بیفتم و دست محبتشان را از سرم بردارند، ولی مجید مدام دلداریام میداد و تأکید میکرد خدایی که ما را در این خانه پناه داده و دل اهل خانه را به سمت ما متمایل کرده، تنهایمان نخواهد گذاشت.
آخرین بسته میوه را هم چیدم که مامان خدیجه کنارم لب ایوان نشست و با مهربانی تشکر کرد: «قربون دستت دخترم! اجرت با آقا امام زمان (علیهالسلام)!» و من به لبخندی شیرین پاسخش را دادم که دوباره از جایش بلند شد و برای نظارت بر چیدن شیرینیها، به آن سمت ایوان به سراغ دخترش زینبسادات رفت. شب نیمه شعبان فرا رسیده و به میمنت میلاد امام زمان (علیهالسلام)، بنا بود امشب در این خانه جشنی بر پا شود و به حرمت عظمت این شب که به گفته مامان خدیجه بعد از شبهای قدر، شبی به فضیلت آن نمیرسد، مراسم دعا و سخنرانی هم برقرار بود. حالا پس از حدود سه هفته زندگی در این خانه، به برگزاری جلسههای قرائت قرآن و دعا عادت کرده بودم که علاوه بر جلسات منظم آموزش قرآن و احکام که توسط مامان خدیجه برای بانوان محله برگزار میشد، آسید احمد به هر مناسبتی مراسمی بر پا میکرد و اینها همه غیر از برنامههای رسمی مسجد بود. ظاهراً اراده پروردگارم بر این قرار گرفته بود که منِ اهل سنت، روزگارم را در خانهای سپری کنم که قلب تپنده تبلیغ تشیع بود تا شاید قوت اعتقاد قلبیام را بیازماید که در این فضای تازه چقدر برای هدایت همسرم به سمت مذهب اهل تسنن تلاش میکنم.
❤️.
I #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
برای مشاهده قسمت های قبل روی👆# بزنید
🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼
صوت تمااااااام ادعیه و مناجاتها اینجا
👇
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
زیارتنامهشهدا۩شهیدسلیمانی.mp3
1.25M
🕊🕊 زیارتنامه ی شهدا 🕊🕊
☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️
🌷السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَه
✋السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَه
❇️السَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ الله
🌷السَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ الله
✋السَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنین
❇️السَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ
نِسآءِ العالَمین
🌷السَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ
الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِح
✋السَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ الله
❇️باَبی اَنتُم وَ اُمّی
🌷طبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
✋وفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
❇️فیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹
🎙 با نوای آسمانی شهید سلیمانی
شادی_روح_شهداصلوات💔
#امام_زمان علیه السلام
#غدیر
#حجاب
🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼
صوت تمااااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
@ppt_doa
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
حاج منصور ارضی.mp3
50.53M
🤲 دعای کمیل
🎙 حاج منصور ارضی
📆 برگزار شده در اولین شب جمعه ماه رجب(لیلة الرغائب)
🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼
صوت تماااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
ترجمهدعایکمیل۩یاسردعاگو.mp3
17.32M
🕋 ترجمه فارسی صوتی دعای کمیل
🎙 با صدای یاسر دعاگو
تهیه شده توسط مؤسسه شراب بهشتی
64BitR🚀16/5MB⏰Time=35:58
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برای عضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه و مناجات ها در«ایتا»از این👇لینک وارد شوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
15.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😌 خیال پرواز 🕊
شب زیارتی اباعبدالله(ع) 🕌 رزق شبانه
🎞 حاج محمود کریمی
💠 بسیار دلنشین 💎
#امام_زمان #عید_غدیر #غدیر
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تمااااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
@ppt_doa