✅چادر، رحمت خاص خداست
✍خداوند در آیه 59 سوره احزاب می فرماید: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً
اى پيامبر به زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو كه خويشتن را به چادر فرو پوشند، كه اين كار به اينكه آنها (به عفّت و حرّيت) شناخته شوند تا از تعرض و جسارت (هوسرانان) آزار نكشند بسيار نزديكتر است و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.
در مورد آیه حجاب زیاد حرف زده شده است اما کمتر در مورد نکته زیبایی که از آخر این آیه به دست می آید سخن گفته شده است: و کان الله غفورا رحیما : و خدا بسیار آمرزنده و رحیم است.
خداوند در ابتدای تمام سوره های قرآن خود را به دو صفت «الرحمن» و «الرحیم» وصف نموده است . این دو صفت گر چه هر دو رحمت خدا را نشان می دهند اما یک تفاوت عمده با هم دارند : صفت «رحمن» رحمت عام خدا را که شامل حال همگان می گردد بیان می کند و «رحیم» رحمت خاص خدا را که تنها شامل حال مؤمنین است بیان می دارد .
«و کان الله غفورا رحیما » می خواهد بگوید:
👌 چادر، چادر رحمت خاص خداست که رفتن زیر آن بخشش از گناهان را در پی دارد و بهره مندی از نعمت های خاص خدا را
💐 خوش به حال آنکه پروردگارش برای او رحیم شود. خوش به حال آنکه خدایش به او سلام کند: « سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ » (یس/58)
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛
#معرفی_کتاب
📚کتاب مربعهای قرمز
نوشتهی زینب عرفانیان، شامل خاطرات شفاهی حاجحسین یکتا از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس است.
دربارهی کتاب مربعهای قرمز
کتاب مربعهای قرمز، یا خاطرات شفاهی حاجحسین یکتا از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس، کتابی دربارهی زندگی، کارها و فعالیتهای حسین یکتا است. حسین یکتا در سال ۱۳۴۶ در قم متولد شد. او در جنگ ایران و عراق حضور داشت و یک چشمش را در جریان جنگ از دست داد. یکتا در حال حاضر عضو شورای مرکزی قرارگاه عمار است و سابقه فرماندهی قرارگاه خاتم الاوصیا را هم در کارنامهی خود دارد. اما شهرت حسین یکتا به دلیل برگزاری اردوهای راهیان نور است که برای بازدید دانشجویان و دانشآموزان از مناطق جنگی ترتیب داده میشود.
در کتاب مربعهای قرمز دربارهی فعالیتهای او، خانواده و اعتقادات خانوادگی که او را به این مسیر کشاند، نگاه حسین یکتا به مسالهی روحانیت و توجه به شهدا و الگو گرفتن از آنان میخوانیم.
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
💖 #رمان #بدون_تو_هرگز 1
🏵 قسمت اول؛ مردهای....
زندگی من زندگی پر فراز و نشیبی هست.
🔶 همیشه از پدرم متنفر بودم.
مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... 😒
آدم عصبی و بی حوصله ای بود.
اما بد اخلاقیش به کنار، می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟😤
💢 نذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه
دو سال بعد هم عروسش کرد!
🔹 اما من، فرق داشتم. من عاشق درس خوندن بودم
بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد...
👌🏼 می تونستم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکون نخورم
✔️ مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ....😪
🔹چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت، یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد
"به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی"....
🔶 شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود.
یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند!
🔹دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد.
🔹اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره
مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد ... 😭
⭕️ این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود:
مردها همه شون عوضی هستن!!!!
هرگز ازدواج نکن!!!😤
🔹 هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید
روزی که پدرم گفت
❌ هر چی درس خوندی، کافیه...😤
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛
🦋💐💚💐💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز 2
قسمت دوم: ترک تحصیل!
💢 بالاخره اون روز از راه رسید ...
موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود ...
با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت:
هانیه ! دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه !😤
🔻 تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم!!! وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... 😨
بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود، به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم: ولی من هنوز دبیرستان...😢
💢 خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ...
هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد:
🔻 همین که من میگم ...😤 دهنت رو می بندی و میگی چشم!
درسم درسم!!!
تا همین جاشم زیادی درس خوندی!😠
🔹 از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ...
🔹 اشک توی چشم هام حلقه زده بود😭
اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که!
از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه!
مادرم دنبالم دوید توی خیابون.
🔶 هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... 😰
پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا...😲
📝 (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛
زمانی که هادی در منزل ما کار لولهکشی میکرد
او را بهتر شناختم. بسیار با ایمان بود. حتی یک بار ندیدم که در منزل ما سرش را بالا بیاورد. چند بار خانم من، که جای مادر هادی بود، برایش آب آورد. هادی فقط زمین را نگاه میکرد و سرش را بالا نمیگرفت.
من همان زمان به دوستانم گفتم: من به این جوان تهرانی بیشتر از چشمان خودم اطمینان دارم.
#شهید_هادی_ذوالفقاری
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛