♦️بیمارستان روانی تاونتون، سال 1854 در ماساچوست آمریکا ساخته شد. تمام اتفاقات شوم این تیمارستان ترسناک در بیماری به نام «جین تاپن» خلاصه میشود. او یک قاتل سریالی بود که اعتراف کرد به هنگام کار به عنوان یک پرستار 31 بیمار را به قتل رسانده است. داستان افرادی که بیمارستان را مدیریت میکردند هم از تمام این قتلهای سریالی وحشنتاکتر است. برخی از افراد عقیده دارند تمام مقتولین این بیمارستان روانی در حقیقت قربانیان مراسم شیطانی زیرزمینی بودهاند که توسط کادر تاونتون برگزار میشدند
🍉 @qarpuz
پرچم فیلیپین تنها پرچمی در جهان است که رنگ خود را تغییر می دهد: در زمان صلح، آبی در بالا و در زمان جنگ، قرمز در بالای آن قرار دارد.
🍉 @qarpuz
#پندانه 🙏🤍
✍️ بهترین شمشیرزن
🔹جنگجویی از استادش پرسید:
بهترین شمشیرزن كیست؟
🔸استادش پاسخ داد:
به دشت برو. سنگی آنجاست. به آن سنگ توهین كن.
🔹شاگرد گفت:
اما چرا باید این كار را بكنم؟ سنگ پاسخ نمیدهد.
🔸استاد گفت:
خب با شمشیرت به آن حمله كن.
🔹شاگرد پاسخ داد:
این كار را هم نمیكنم. شمشیرم میشكند و اگر با دستهایم به آن حمله كنم، انگشتانم زخمی میشوند و هیچ اثری روی سنگ نمیگذارد. من این را نپرسیدم. پرسیدم بهترین شمشیرزن كیست؟
🔸استاد پاسخ داد:
بهترین شمشیرزن، مثل آن سنگ میمان، بیآنكه شمشیرش را از غلاف بیرون بكشد، نشان میدهد كه هیچكس نمیتواند بر او غلبه كند.
🍉 @qarpuz
#داستان_آموزنده
🔆تشخيص حرام و حلال براى كودكى خردسال
احمد بن اسحاق يكى از اصحاب و كسانى بود كه وجوهات شيعيان را جمع آورى مى كرد و خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام تقديم مى نمود، او حكايت نمايد:
روزى به قصد تحويل مقدار قابل توجّهى وجوهات شرعيّه به همراه تعدادى سؤ ال در مسائل مختلف ، به محضر مبارك امام حسن عسكرى عليه السلام عازم سامراء شدم .
و چون وارد شهر سامراء گشتم ، به سمت منزل آن حضرت حركت نمودم ، هنگامى كه به منزل رسيدم ، اذن دخول طلبيده و وارد شدم ، چشمم به كودكى خردسال افتاد كه بر زانوهاى حضرت نشسته و بسيار خوش سيما و نورانى بود.
همين كه كيسه هاى پول و جواهرات را خدمت حضرت نهادم ، امام عليه السلام نگاهى به كودك نمود و فرمود: اى پسرم ! اين اموال از شيعيان و دوستان تو مى باشد، آن ها را باز كن و تحويل بگير.
ناگهان كودك اظهار داشت : اى پدر! و اى سرورم ! آيا جايز است كه دست به سوى اموالى دراز كنم كه آغشته به حرام است ؟!
سپس امام حسن عسكرى عليه السلام خطاب به احمد بن اسحاق كرد و فرمود: آنچه در كيسه ها مى باشد، بيرون بياور تا فرزندم حلال و حرام آن ها را از يكديگر جدا نمايد.
چون يكى از كيسه ها را خدمت حضرت نهادم ، كودك فرمود: اين مال فلان شخص است كه در فلان محلّه شهر قم سكونت دارد و مقدار آن 72 دينار است كه بابت فروش باغ ارثيه پدرش و نيز فروش هفت عدد پيراهن و كرايه مغازه هايش مى باشد.
امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: عزيزم ! صحيح گفتى ، اكنون بگو كدام حرام است ؟
كودك اظهار داشت : در اين كيسه يك دينار مشكوك ، از اهالى شهر رى مربوط به فلان تاريخ مى باشد كه مغشوش مى باشد.
بعد از آن اشاره به يكى ديگر از كيسه ها نمود و فرمود: و امّا صاحب اين كيسه فلانى است كه در فلان شهر مقدار يك مَن و يك چارك نخ ، جهت بافتن پارچه به فلان بافنده معروف داد و چون مدّتى طولانى سپرى شد، نخ ها را دزد به سرقت برد.
و صاحب نخ ها نسّاج را تكذيب و جريمه كرده و به جاى آن ، يك مَن و نيم غرامت گرفت .
پس يك دينار با تكّه اى پارچه در اين كيسه از چنين راهى به دست آمده است كه حرام مى باشد.
سپس كودك به سوّمين كيسه اشاره نمود و اظهار داشت : آنچه درون آن است ، مال فلان شخص است كه در فلان محلّه قم زندگى مى كند و مقدار هفتاد دينار مى باشد كه نبايد دست زده شود.
امام حسن عسگرى عليه السلام سؤال نمود: چرا؟
فرزند جواب داد: چون اين ها بابت فروش گندم هائى است كه مالك با كشاورز اختلاف داشتند و مالك سهم كشاورز را كمتر از حقّش داد.
پدر فرمود: بلى ، صحيح است .
پس از آن كودك فرمود: اى احمد بن اسحاق ! اين اموال را به صاحبانش برگردان ، ما نيازى به آن ها نداريم .
و اكنون كيسه آن پيرزن را بياور.
احمد گفت : من به طور كلّى آن كيسه را فراموش كرده بودم ...
آرى براى امام معصوم ، چون از طرف خداوند متعال منصوب است ، سنّ و سال ، موقعيّت مطرح نيست ؛ بلكه هر زمان هر چه اراده نمايد حاصل خواهد شد و به همه امور آگاه مى گردد.
پس مواظب اعمال و گفتار خود در تمام حالات باشيم كه امام زمان ، روحى له الفداء و سلام اللّه عليه غافل نخواهد بود.
📚احتجاج طبرسى : ج 2، ص 524 - 527، ينابيع المودّة : ج 3، ص 319، ح 5.
🍉 @qarpuz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شهد آرزو
🔸 تمام آرزوی ما این است که امام زمان را ببینیم، این آرزوی همه ماست؛ اما از این بالاتر هم آرزویی هست یا نه؟!
آرزوی از این بالاتر این است که او ما را ببیند و این راه باز است...
حضرت آیت الله #جوادی_آملی
🍉 @qarpuz
#داستان_آموزنده
🌹 امام صادق (علیه السلام) و روزهای بد معیشتی مردم
♦️امام صادق سلامالله علیه که به اقتضای زمان، زندگی را بر خاندان خود توسعه داده بود، یک وقت اتفاق افتاد که نرخ خواربار ترقی کرد و قحط و غلا پدید آمد. به خادم خود فرمود: چقدر آذوقه و گندم ذخیره موجود داریم؟ عرض کرد: زیاد داریم، تا چند ماه ما را بس است.
♦️فرمود: همه آنها را ببر و در بازار به مردم بفروش. گفت: اگر بفروشم دیگر نخواهم توانست گندمی تهیه کنم. فرمود لازم نیست، بعد مثل سایر مردم روز به روز از نانوایی تهیه خواهیم کرد، و دستور داد از آن به بعد خادم نانی که تهیه میکند نصف جو و نصف گندم باشد، یعنی از همان نانی باشد که اکثر مردم استفاده میکردند.
♦️ فرمود: من تمکن دارم به فرزندان خودم در این سختی و تنگدستی نان گندم بدهم، اما دوست دارم خداوند ببیند من با مردم مواسات میکنم.
📚 مجموعه آثار شهید مطهری. ج ۱۸، ص ۴۳
شیوه ی زندگی ائمه ی اطهار ما اینگونه بوده و هست که ما افتخار میکنیم به این که شیعه ی اثنی عشری هستیم
🍉 @qarpuz
#داستان_آموزنده
🔆فايده عطسه و برخورد با آن
مرحوم شيخ صدوق ، طوسى ، طبرسى و برخى ديگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى عليهم ، به نقل از نسيم - خادم امام حسن عسكرى عليه السلام - حكايت كنند:
هنگامى كه حضرت صاحب الزّمان عليه السلام از رحم مادر به دنيا آمد، انگشت سبّابه خود را به سمت آسمان بلند نمود؛ و در همين لحظه نگهان عطسه اى كرد و سپس اظهار داشت : ((الحمد للّه ربّ العالمين ، و صلّى اللّه على محمّد و آله )).
بعد از آن با كمال فصاحت فرمود: ظالمان و ستمگران گمان كرده اند كه حجّت و ولىّ خداوند متعال زايل و نابود شونده است ، چنانچه به ما اجازه سخن گفتن و بيان حقايق داده شود، همانا شكّ و شُبهه از بين خواهد رفت .
همچنين به نقل از نسيم خادم حكايت نمانند:
يك شب پس از آن كه حضرت مهدى موعود (عجّل اللّه تعالى فرجه الشرّيف ) تولّد يافت ، چند روزى بعد از آن به محضر مبارك آن حضرت شرفيات شدم ، هنگامى كه نشستم عطسه كردم .
حضرت در حقّ من دعائى كرد و فرمود: ((يَرْحَمُكَ اللّهُ)).
من از محبّت و دعاى حضرت ، بسيار خوشحال شدم .
سپس به من فرمود: اى نسيم ! آيا مى خواهى تو را به نتيجه و فايده عطسه آشنا سازم ؟
عرضه داشتم : بلى ، فدايت گردم .
حضرت در همان موقعيّتى كه تازه به دنيا آمده بود، فرمود: ((هُوَ أمانٌ مِنَ الْمَوْتِ ثَلاثَةُ أ يّامٍ)) يعنى ؛ عطسه انسان را از مرگ به مدّت سه روز در اءمان مى دارد.
📚- آدرس هر دو داستان : إكمال الدّين : ص 430، ح 5، غيبة شيخ طوسى : ص 232، ح 200، و ص 244، ح 211، إعلام الورى طبرسى : ج 2، ص 217، الخرائج و الجرائح :: ج 1، ص 465، ح 11، وج 2، ص 693، ح 7.
🍉 @qarpuz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در زندگی، هیچکس
بـرایت پلی نخواهد ساخت
تا به آن طرف رودخـانهٔ
زندگی قدم بگذاری،
هیچکس بهجز خودت.
بیگمان بدان که برای گذشتن
از رودخانهٔ زندگی راهها،
پلها و روشهای بیشماری
وجود دارد
ولی بـرای ساختن و
استفاده کردن از آنها،
باید از خود گذشتگی داشته باشی،
باید خطر کنی. تنها یک مسیر
در سرتاسر دنیا
وجود دارد که هیچکس در آن قدم نخواهد گذاشت،
جز خودِ تـو و اما مقصد
این مسیر کجاست؟
مپرس، تنها خود را
به دست مسیر بسپار...
🍉 @qarpuz
#پندانه 🙏🤍
✍️ فاصله بین مشکل و راهحل آن
🔹روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند:
فاصله بین دچار یک مشكلشدن تا یافتن راهحل برای آن مشكل چقدر است؟
🔸استاد اندكی تامل كرد و گفت:
فاصله مشكل یک فرد و راه نجات او از آن مشكل برای هر شخصی بهاندازه فاصله زانوی او تا زمین است.
🔹آن دو مرد جوان گیج و آشفته از پیش او آمدند و در بیرون مدرسه باهم به بحثوجدل پرداختند.
🔸اولی گفت:
من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده كه باید بهجای روی زمین نشستن، از جا برخاست و شخصا برای مشكل راهحل پیدا كرد. با یکجانشینی و زانوی غم درآغوشگرفتن هیچ مشكلی حل نمیشود.
🔹دومی كمی فكر كرد و گفت:
اما اندرزهای پیرانِ معرفت معمولا بار معنایی عمیقتری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند.
🔸آنچه تو میگویی هزاران سال است كه بر زبان همه جاری است و همه آن را میدانند. استاد منظور دیگری داشت.
🔹آن دو تصمیم گرفتند نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جملهاش را بپرسند.
🔸استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت:
وقتی یک انسان دچار مشكل میشود باید ابتدا خود را به نقطه صفر برساند.
🔹نقطه صفر وقتی است كه انسان مقابل خالق هستی زانو میزند و از او مدد میجوید.
🔸بعد از این نقطه صفر است كه فرد میتواند برپاخیزد و با اعتماد به همراهی خالقش دست به عمل زند. بدون این اعتماد و توكل برای هیچ مشكلی راهحلی پیدا نخواهد شد.
🔹باز هم میگویم فاصله بین مشكلی كه یک انسان دارد با راه چاره او، فاصله بین زانوی او و زمینی است كه بر آن ایستاده است.
🍉 @qarpuz
#پندانه 🙏🤍
✍️ بندگی راستین
🔹جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمییافت.
🔸مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگیاش را دید و او را جوانی ساده و خوشقلب یافت، به او گفت:
پادشاه اهل معرفت است. اگر احساس کند که تو بندهای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد.
🔹جوان به امید رسیدن به معشوق، گوشهگیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد. بهطوری که اندکاندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت.
🔸روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد. احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بندهای با اخلاص از بندگان خداست.
🔹در همانجا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند.
🔸جوان فرصتی برای فکرکردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد.
🔹همین که پادشاه از آن مکان دور شد، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نامعلوم رفت.
🔸ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جستوجوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند.
🔹بعد از مدتها جستوجو او را یافت.
🔸به او گفت:
تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آنگونه بیقرار بودی، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست، از آن فرار کردی؟
🔹جوان گفت:
اگر آن بندگی دروغین که بهخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به در خانهام آورد، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه خویش ببینم؟
🍉 @qarpuz