🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
#داستان_آموزنده
زنده نمودن دو مرده گنهكار
علىّ بن رئاب - كه از راويان حديث و از اصحاب امام صادق صلوات اللّه و سلامه عليه است - از آن حضرت روايت كند:
روزى شخصى به حضور شريف امام حسن مجتبى عليه السلام وارد شد و گفت : چه چيزى حضرت موسى عليه السلام را در مقابل حضرت خضر عليه السلام عاجز و ناتوان كرد؟
امام مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: مهمّترين آن ، مسئله كنز آن دو برادر يتيم بود؛ و سپس حضرت دست خود را بر شانه آن شخص تازه وارد نهاد و اظهار داشت : آرام باش و خوب مشاهده و دقّت كن .
دكى بر زمين سائيد، ناگاه زمين شكافته شد و دو نفر انسان غبار آلود، در حالى كه روى تخته سنگى قرار گرفته بودند و از آن ها بوى تعفّن بسيار بدى به مشام مى رسيد، ظاهر گشتند، در حالى كه به گردن هر يك از آن ها زنجيرى بزرگ بسته شده و سر هر زنجير در دست مامورى بود.
و هر يك از آن دو نفر فرياد مى كشيد: يا محمّد! يا محمّد! صلى الله عليه و آله .
و در مقابل هر يك از دو مامور به اسير خود مى گفت : دروغ گفتيد؛ و دروغ مى گوئيد.
پس از آن امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه عليه به زمين خطاب كرد و فرمود: اى زمين ! اين دورغگويان را در خود فرو بِبَر تا روزى كه وعده الهى فرا رسد، كه هرگز تاخير و تقدّمى در آن نخواهد بود؛ فرا خواهد رسيد.
و آن روز موعود، روز ظهور و خروج حضرت مهدى ، قائم آل محمّد - صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين ؛ و عجلّ اللّه تعالى فى فرجه الشّريف - مى باشد كه فرا خواهد رسيد.
سپس امام صادق عليه السلام در ادامه افزود: هنگامى كه آن مرد، چنين صحنه اى را مشاهده كرد با خود گفت : اين سحر و جادو بود؛ و چون خواست آن را براى ديگران بازگو كند، زبانش لال شد و ديگر نتوانست سخنى بر زبان خود جارى كند.(1)
1-مدينة المعاجز: ج 3، ص 259، ح 879، الثّاقب فى المناقب : ص 310، ح 1.
📚منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی
🍉 @qarpuz
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
#داستان_آموزنده
زنده نمودن دو مرده گنهكار
علىّ بن رئاب - كه از راويان حديث و از اصحاب امام صادق صلوات اللّه و سلامه عليه است - از آن حضرت روايت كند:
روزى شخصى به حضور شريف امام حسن مجتبى عليه السلام وارد شد و گفت : چه چيزى حضرت موسى عليه السلام را در مقابل حضرت خضر عليه السلام عاجز و ناتوان كرد؟
امام مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: مهمّترين آن ، مسئله كنز آن دو برادر يتيم بود؛ و سپس حضرت دست خود را بر شانه آن شخص تازه وارد نهاد و اظهار داشت : آرام باش و خوب مشاهده و دقّت كن .
دكى بر زمين سائيد، ناگاه زمين شكافته شد و دو نفر انسان غبار آلود، در حالى كه روى تخته سنگى قرار گرفته بودند و از آن ها بوى تعفّن بسيار بدى به مشام مى رسيد، ظاهر گشتند، در حالى كه به گردن هر يك از آن ها زنجيرى بزرگ بسته شده و سر هر زنجير در دست مامورى بود.
و هر يك از آن دو نفر فرياد مى كشيد: يا محمّد! يا محمّد! صلى الله عليه و آله .
و در مقابل هر يك از دو مامور به اسير خود مى گفت : دروغ گفتيد؛ و دروغ مى گوئيد.
پس از آن امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه عليه به زمين خطاب كرد و فرمود: اى زمين ! اين دورغگويان را در خود فرو بِبَر تا روزى كه وعده الهى فرا رسد، كه هرگز تاخير و تقدّمى در آن نخواهد بود؛ فرا خواهد رسيد.
و آن روز موعود، روز ظهور و خروج حضرت مهدى ، قائم آل محمّد - صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين ؛ و عجلّ اللّه تعالى فى فرجه الشّريف - مى باشد كه فرا خواهد رسيد.
سپس امام صادق عليه السلام در ادامه افزود: هنگامى كه آن مرد، چنين صحنه اى را مشاهده كرد با خود گفت : اين سحر و جادو بود؛ و چون خواست آن را براى ديگران بازگو كند، زبانش لال شد و ديگر نتوانست سخنى بر زبان خود جارى كند.(1)
1-مدينة المعاجز: ج 3، ص 259، ح 879، الثّاقب فى المناقب : ص 310، ح 1.
📚منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی
🍉 @qarpuz
داستان_آموزنده
🔆حزن پیامبر صل الله علیه وآله و سلم
جميع حالات امام حسين علیه السلام اسباب حزن و گريه پيغمبربود.
چنانكه هر وقت او را به دوش مبارك بر ميداشت و سرش بر دوش او تكيه مى كرد بياد مى آورد سر او را بر روى نيزه ها....، پس مى گريست .
و به اصحاب مى فرمود: گويا مى بينم اسيران را بر شتران و سر فرزندانم را بصورت هديه براى يزيد مى برند.
چون به دامان مى نشاند نظر به صورت او مى نمود و مى گريست ، و مى فرمود: يابن عباس گويا مى بينم او را كه ريشش را به خونش خضاب نموده اند و هر چند طلب يارى مى كند كسى ياريش نمى كند و چون روز عيد جامه (لباس ) جديد مى پوشيد ميگريست ، گويا به ياد مى آورد كه او را برهنه بر خاك مى اندازند، و چون بر سرسفره مى نشست با جد و پدر و مادر و برادر، طعام ميخورد، پيغمبر صل الله علیه و آله وسلم اول خوشحال مى شد، بعد به گريه در مى آمد، و گويا به ياد مى آورد تشنگى خود و اطفالش را كه دنيا جلو چشمشان از شدت عطش سياه مى شود، و همه متفرق مى شوند، و بعضى را مى كشند، و بعضى را اسير مى نمايند. و چون گلويش را مى بوسيد مى گريست ، و گاهى با اميرالمؤ منين علیه السلام مى فرمود: او را نگاه دار، آنگاه تمام بدنش را مى بوسيد و مى گريست ، عرض كرد: چرا گريه مى كنيد؟ ميفرمود:
موضع شمشيرها را مى بوسم ، و گاهى لب و دندانش را مى بوسيد، گويا ياد مى آورد چوب خيزران در مجلس يزيد و ابن زياد ( لعنة الله عليهم) را، چنانكه زيدبن ارقم در نزد ابن زياد حاضر بود، چون اين حركت شنيع را ديد، فرياد برآورد كه چوبت را از اين لبهاى مبارك بردار كه قسم به آن خدائى كه غير او خدائى نيست ديدم دندانهاى پيغمبر صل الله علیه وآله وسلم را كه بر اين دندانها گذاشته شده بود و آن را مى بوسيد. (1)
نام تو هست زنده و جاويد يا حسين
عشق تو هست مايه امّيد يا حسين
با مهر تو چو داد مرا شير مادرم
جانم اسير عشق تو گرديد يا حسين
در باغ آرزو كه برويد گل اميد
وصل تو هست غايت امّيد يا حسين
از عطر جانفزاى تو سرمست مى شود
هر كس زباغ عشق تو گل چيد يا حسين
هر كس شنيد قصه جانسوز نينوا
سيلاب اشك از مژه باريد يا حسين
جانم فداى آن كه به دنيا هر آن چه داشت
در راه دوستى تو بخشيد يا حسين
اى جان فداى نام تو كز نام تو به جاست
نام بلند مكتب توحيد يا حسين
با چشم اشكبار به يادت ((نويد)) گفت
نام تو هست زنده جاويد يا حسين (2)
1- خصائص حسينيه ، 228
2- رستاخيز لاله ها، ص 32
📚منبع: داستانهایی از گریه بر امام حسین علیه السلام ، تالیف علی میر خلف زاده
🍉 @qarpuz
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
#داستان_آموزنده
🔆توجه به خدا
امام حسن عليه السلام وقتى وضو مى گرفت اعضاى بدنش مى لرزيد و رنگش زرد مى شد.
گفته شد چرا به هنگام وضو اعضاى بدن شما مى لرزد و رنگ چهره شما زرد مى شود؟
حضرت فرمود: حق است بر هر كسى كه در برابر پروردگار مى ايستد رنگش زرد شود و اعضايش به لرزه در آيد.
و هر گاه به درب مسجد مى رسيد سر خود را بالا مى كرد و مى گفت :
الهى ضيفك ببابك يا محسن قداتاك المسيئى ، فتجاوز عن قبيح ماعندى بجميل ما عندك يا كريم .
خدايا مهمان تو به درب خانه توست ، اى نيكوكار! گنهكار بسوى تو آمد پس به خوبيهاى خود از بديهاى من در گذر.
📚ان منكم الاواردها. سوره مريم ، آيه 71.
🍉 @qarpuz
🕯 توسل به حضرت زینب سلام الله علیها در تعجیل در فرج
🔰از آقای شیخ حسین سامرایی که از اتقیاء اهل منبر در عراق بودند، نقل شده است:
▫️ در آن ایامی که در سامرا مشرف بودم، روز جمعه طرف عصر در سرداب مقدس رفتم؛ دیدم غیر از من کسی نیست و من حال و توجهی پیدا کرده و متوسل به حضرت ولی عصر (عج) شدم در آن حال صدایی از پشت سر شنیدم که به فارسی فرمود:
🔸 «به شیعیان و دوستان ما بگویید خدا را قسم دهند به حق عمه ام زینب که فرج مرا نزدیک گرداند.»
⬅️ شیفتگان حضرت مهدی، ج۱، ص۲۵۱
#حضرت_زینب سلام الله علیها
#امام_زمان علیه اسلام #محرم
🌷تمام بچههای مخلص و عاشق شهادت در سوسنگرد بودند. الان تمام کسانی که از جبهه سوسنگرد باقی ماندهاند همه مؤمن و متعهد هستند. سوسنگرد جای عجیب و غریبی بود و خاکش گیرایی زیادی داشت. یکی از شهدای ما به نام عبدالرحمن رضازاده میگفت: دوست دارم همینجا شهید و مفقودالاثر شوم. در عملیات شهید مدنی ایشان جلوی خودم شهید شد.
🌷عملیات طریقالقدس را که انجام دادیم منطقه دست خودمان افتاد. رفتیم آنجا و همه اجساد را بیرون آوردیم ولی نتوانستیم پیکر ایشان را پیدا کنیم. میدانستیم در چه محدودهای عراقیها پیکرش را دفن کردهاند و میخواستیم پیکرش را پیدا کنیم. لودر را هر زمان که در خاک میزدیم از کار میافتاد. چندین بار این کار را انجام دادیم و نشد. یکی از رزمندگان گفت:...
🌷گفت: خودتان را اذیت نکنید رحمان گفت: من میخواهم مفقودالاثر باشم و دنبال پیکرش نباشید. پیکرش همچنان در سوسنگرد است ولی دقیق نمیدانیم کجاست. بالأخره همانی که خودش میخواست شد. سوسنگرد قداست دارد منتها اگر کسی بفهمد برای چه آنجا جنگیدیم و دفاع کردیم. انسانهای بزرگی آنجا شهید شدند و جنگیدند.
🌹خاطره ای به یاد شهید مفقودالاثر عبدالرحمن رضازاده
#راوی: رزمنده دلاور دکتر حبیبالله پدیدار معروف به حاج کاظم (از نیروهای کازرونی حاضر در جبهه سوسنگرد)
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
🍉 @qarpuz
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
#داستان_آموزنده
درخت کاج کوچولویی
توی جنگلی بی نهایت زیبا زندگی میکرد.
پرندهها روش مینشستن، سنجابها روی
شاخههاش بازی میکردن، اما اون به هیچ
کدوماز اینا توجه نداشت و فقط میخواست
رشد کنه و بزرگ بشه.
دائم نگران این بود که بزرگ بشه و مثل
درختهای کاج بزرگی که قطعشون
میکردن ، قطع بشه و بره به جای جادویی
و ناشناختهای که اونها میرن،
و خوشبختی رو اون جا پیدا کنه.
تا این که یه روز چوببُرها اومدن و قطعش
کردن، اما چنان به درد و رنج افتاد که با خودش
گفت:
«چقدر من خوشبخت بودم، چقدر روزگاری
که با پرندهها و سنجابها بودم خوش بود،
کاش قدر همون روزگار رو میدونستم، اما
اون دوران دیگه هرگز بر نمیگرده.»
چوببرها به عنوان درخت کاج کریسمس فروختنش.
بچهها تزیینش کردن و دورش رقصیدن و
بازی کردن، اما درخت با خودش فکر میکرد:
«امشب که خوب نتونستم لذت ببرم، ولی
فرداشب از این همه مراسم قشنگ لذت
میبرم.»
اما فردا شبی به کار نبود.
درخت رو صبح روز بعد به انباری انداختن.
درخت این قدر غصه خورد که با خودش
گفت:
«دیشب چقدر من خوشبخت بودم، کاش
قدرش رو میدونستم، اما اون دوران دیگه
هرگز بر نمیگرده.»
توی انبار موشها دورش جمع شدن و
درخت کاج برای موشها قصهش رو
تعریف میکرد.
موشها با شادی و هیجان به قصهٔ
زندگیش گوش میدادن، اما درخت غصه
میخورد. تا این که یه روز اومدن از انبار
بردنش، تکهتکهش کردن تا هیزمش کنن.
اون وقت فکر کرد:
«چقدر روزگاری که با موشها بودم
خوشبخت بودم، چقدر همه با علاقه بهم
گوش میدادن، کاش قدر اون روزگار رو
میدونستم، اما اون دوران دیگه هرگز بر
نمیگرده.»
این ماجرای آدمیه که همیشه آرزوش زمان
و مکانی دیگه ست، و نمیتونه زیباییهای
زمان خودش رو ببینه و هیچی راضیش
نمیکنه.
#هانس_کریستین_اندرسن
🍉 @qarpuz
🎂شيرينى فروشى در اندونزى كيك هاى غول پيكرى ميسازد كه ساخت هر كدام 1 ماه زمان ميبرد و براى جابجايى از دو كاميون استفاده مى شود
قيمت پايه اين كيك هاى غول آسا 400 هزار دلار است!
🍉 @qarpuz