هدایت شده از ܧَܩَ۱۳۳ــ🌙
یہسلامبدیمبہ
آقامونصاحبالزمان😍"!
روبہ قبلہ:
السَّلامُعلیڪَیابقیَّةَاللّٰہ
یااباصالحَالمَهدےیاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریڪَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدے
ومَولاےالاَمانالاَمان . . .💚☘
هدایت شده از ܧَܩَ۱۳۳ــ🌙
بـخوآندعـٰآےفَـ³¹³ـࢪجࢪادعـٰآاَثـࢪداࢪد♥️✨
دُعـٰآڪَبوتـࢪعشــ❤️ـقاسـتوبـٰآلوپَـࢪداࢪد🕊💚
#امام_زمان🌸
#اللهمعجللولیکالفرج✨
#لبیک_یا_خامنه_ای🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل شهیدان زندگی کنید ولی فعلا خداکنه شهید نشید.....
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهدا
✍شهیدی که قرائت زیارت عاشورا به نیت او گره گشاست...
💠مادر شهید می گوید مواقعی که دلتنگ💔 او می شوم با عکسش صحبت می کنم و مطمئن هستم که صدای من را می شنود و به حرف هایم گوش می کند. بیشتر دوستان و اقوام می گویند هنگامی که مشکلی برایمان پیش می آید به نیت حسین زیارت عاشورا می خوانیم و هنوز تمام نشده مشکلمان حل میشود.
💠مادر شهید مدافع حرم حسین بواس که تصویری از این شهید در دستانش بود با بیان اینکه پسرم نماز و روزه قضا نداشت گفت: او از همان دوران کودکی کارهای شخصی اش را خودش انجام می داد و تمام نمازهایش را اول وقت می خواند و روزه هایش را می گرفت
شهید مدافع حرم حسین بواس
#شهدا
✍شهیدی که قرائت زیارت عاشورا به نیت او گره گشاست...
💠مادر شهید می گوید مواقعی که دلتنگ💔 او می شوم با عکسش صحبت می کنم و مطمئن هستم که صدای من را می شنود و به حرف هایم گوش می کند. بیشتر دوستان و اقوام می گویند هنگامی که مشکلی برایمان پیش می آید به نیت حسین زیارت عاشورا می خوانیم و هنوز تمام نشده مشکلمان حل میشود.
💠مادر شهید مدافع حرم حسین بواس که تصویری از این شهید در دستانش بود با بیان اینکه پسرم نماز و روزه قضا نداشت گفت: او از همان دوران کودکی کارهای شخصی اش را خودش انجام می داد و تمام نمازهایش را اول وقت می خواند و روزه هایش را می گرفت
شهید مدافع حرم حسین بواس
#شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل شهیدان زندگی کنید ولی فعلا خداکنه شهید نشید.....
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهدا
⭕️شهادت روی پیادهرو
🔰توصیف اولیه از غیرتمندی مردی اهل دیار سربداران؛ شهید مهندس حمیدرضا الداغی: «بر اساس شنیده ها»
🔹ساعت به نُه و نیم نزدیک می شود؛ حمید دارد می رود دنبال دخترش. آوا خانه رفیقش است. حمید رسیده به فلکه سه گوش. افتاده است توی خیابان ابوریحان. آن دور و برها ظاهرا خلوت است. پرنده یا هر چیز دیگری زیاد پر نمی زند. چراغ برق های خیابان نفس شان تازه نیست، خوب نمی دمند. کتاب فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟!
🔹چشم تیز می کند. می بیند سه پسر افتاده اند به جان دو دختر. نزدیک شان شده اند. چنگ می اندازند سمت دختران. پسر دستش را چنگک می کند دور مچ دختر، می گیرد می کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می کند پا می گذارد توی پیاده رو. می رود که مثل همیشه مثل دفعه های پیش سد بزند جلوی آدم های نامردی که دنبال لذت طلبی اند.
🔹پسران می خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. ماشین شان را آن طرف پیاده رو یا خیابان گذاشته اند. دختر خودش را می کشد عقب. نمی دانم داد می زند کمک می خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می کشد. حمید که می بیند از آن طرف خیابان می آید. داد می زند که ول کنید چه کارش دارید؟!
🔹خودش را می رساند. توی دل دختران لرزه افتاده است. نمی دانم حمید آن لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسط معرکه که نجات دهد. پسر سیاه پوش، پیرهن می زند بالا چاقو را از کمرش می کشد بیرون. حمید با لگد می رود سمت پسر. پسر دوم می پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را تند تند فرو می کند توی گُرده حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می زند توی سینه حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می کند. دختری که ماسک زده چیزهایی می گوید. دختر دیگر که موهایش ریخته ست روی شانه اش بدون روسری چیزی نمی گوید. چاقوست که از جلو و عقب توی تن حمید می رود. حمید نمی تواند نفر عقب را بزند. فقط مشت هایش می رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ دلی و تیرگی، تیغ تیز فرو می کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می آیند راه شان را کج می کنند می افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می شوند. نبوده اند انگار هیچ وقت.
🔹دو پسر حمید را ول می کنند می ایستند جلویش چیزهایی می گویند. حمید جواب می دهد دستش را می گیرد سمت شان. سه مرد از پشت حمید پیدای شان می شود. یکی از مردها که کچل است می رود دو پسر را دور می کند.
🔹خون دارد از از زیر پوست حمید می آید. بالا بافت های لباسش را رد میکند میرسد روی پیراهن. پشتش خیسِ خون شده. روی سینه اش هم خون زده و درد میکند. از زیر ماسک سفید رنگش یک کله نفس می کشد قلبش می زند. نمیدانم دارد به چه فکر می کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است.
🔹یک موتوری می رسد. حمید را که می بیند سوارش می کند. پیراهن حمید پرخون تر شده. نمی دانم موتور سوار به حمید چیزی میگوید یا نه. فقط گاز می دهد سمت چهار راه دادگستری. می رود بیمارستان. سر چهارراه یک نفر سرش را از پراید در آورده می گوید: «تلوتلو میخورد». موتورسوار تا می آید کاری کند حمید می افتد روی آسفالت. ترافیک می شود. مردم دوره می کنند. مغازه دارها سرک می کشند قاطی جمعیت می شوند. حمید دردش آمده چیزی می گوید:
- کمک
🔹یک نفر زنگ می زند ۱۱۵. اورژانس زود می رسد. حمید را میبرند تو. تا میرسد بیمارستان رفته است توى كما.
🔹آوا نشسته است ثانیه میشمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره خانه را می گیرد می گوید:
بابا نیومده کجاست؟
🔹یک ساعت بعد یعنی یازده شب از فرمانداری زنگ می زنند به همسر حمید می گویند: «آقای شما با کسی خصومت دارد؟»
همسر حمید می گوید: «نه چرا می پرسید؟ یعنی دوباره به خاطر امر به معروف کاری کرده؟»...
#حمیدرضا_الداغی
#غیرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشییع شهید غیرت در مشهد مقدس
#حمیدرضا_الداغی
#غیرت
اینحـــــــــرم،
محترمازغرش«الداغــ💔ــی»هاست
سینههازخمـےازخنـجراینیاغـےهاست....
بـخوآندعـٰآےفَـ³¹³ـࢪجࢪادعـٰآاَثـࢪداࢪد♥️✨
دُعـٰآڪَبوتـࢪعشــ❤️ـقاسـتوبـٰآلوپَـࢪداࢪد🕊💚
#امام_زمان🌸
#اللهمعجللولیکالفرج✨
#لبیک_یا_خامنه_ای🌿
قرآنباعثمیشودکهوقتهایانسان
برکتپیداکند،ازدستنرودوتلفنشود؛
ویکیازمعانیبرکتدروقتهمیناست..!
_شیخجعفرناصری