eitaa logo
ܧَܩَ۱۳۳ــ🌙
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.3هزار ویدیو
85 فایل
‌• صوت استوری فیلم نظرات خود و تبلیغ و تبادل را با @m_mahdi_201 به اشتراک بگذارید باتشکر ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اصلا تو کتم نمیره چهار نفر از اون سر دنیا بخوان برای مملکت من تصمیم بگیرن❤️‍🔥😡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی ترابی با تبریک تولد امام رضا مصاحبه رو شروع کرد. خوبه سلبریتی‌ها یاد بگیرن و باشن! ♥️
ܧَܩَ۱۳۳ــ🌙
بسم الله الرحمن الرحیم #جان_داده "قسمت اول" من محمدم! محمد مهدوی.۲۳سالمه ، حسابی هم دیر کردم. بع
بسم الله الرحمن الرحیم "قسمت دوم" سیدمحمد: "آهان! چون بقالی سرکوچه نداشت، یعنی بقیه سوپر مارکت ها هم ندارن! عباس مگه پدر شربت قحطیه که چون یکی نداشت یعنی بقیه ندارن؟" عباس: "وقت تنگ بود محمدجان، حالا چه فرقی میکنه چایی یا شربت، مهم اینه که خادمی رو انجام میدیم" سیدمحمد: " واسه من بالا منبر نرو عباس! آره درسته خادمیمون رو انجام میدیم، ولی مهم اینه درست انجام بدیم، تو فصل تابستون خدا، تو این گرمای شب ، که هر ازگاهی باد گرم میزنه، کی چایی میده آخه؟!!؟؟ " عباس: " ای بابا " سیدمحمد: " ای بابا نداره! من امشب تکلیفم رو با شما ۵نفر روشن میکنم!" بعداز پذیرایی، این دسته هم رفت و این بار باید منتظر میموندیم تا دسته ی هیئت بعدی از راه برسه و تو این فاصله بچه ها دوباره وسایل رو آماده میکردن،رفتم داخل موکب : سیدمحمد: " جمع کنین، جمع کنین چایی رو" رضا،سعید و دانیال در جواب واکنشم گفتن که چیه و چیشده‌. سیدمحمد: " مگه من بهتون نگفتم هوا گرمه و پخش چایی ممنوع و فقط شربت!، عباس که از زیر این کار در رفت، تو دیگه چرا مهدی!؟" مهدی:" بابا محمد، عباس با دانیال رو فرستادیم ،پودر شربت بگیرن که بعد اومدن و گفتن که نداشت، دیگه یه ساعت مونده به شروع مراسم،چایی رو آماده کردیم، از قصد که اینکارو انجام ندادیم که. سیدرضا اومد دستشو گذاشت رو شونم و گفت: سیدرضا:" راست میگه مهدی، از قصد که اینکارو انجام ندادیم که، ان شاءالله تو موکب بعدی ارباب، شربت میدیم تا جبران این موکب بشه" تو این هاگیرواگیر سعید هم دنبال یه فرصت بود تا یه جمله بندازه وسط: سعید:" بابا اصلا همین چایی خوبه، مگه ایستگاه‌ مولودی هست که شربت بدیم‌." خب سعید یه جوون ۱۹ساله با یه شخصیت غیر مذهبی داشت، ولی علاقه به هیات و کمک کردن داشت، دانیال آوردش تو کار پایگاه، از اون بچه های شرور و شیطونه که سر و گوشش می جُنبه! همین جمله سعید کافی بود که همه روش هوار بشیم، سید که یه لیوان یه بار مصرف برداشت و سمتش پرت کرد، دانیال هم یه پس گردنی نثارش کرد. سیدمحمد:" نوش جونت!!!" سعید: " عه! محمد؟" سیدمحمد:" درد محمد؛ داستان چرا می‌بافی؟ مگه فقط واسه مولودی شربت میدن، نمیبینی سینه زنا ،سینه میزنن و گرمشون میشه؟ بعد بیان چایی بخورن؟ بخدا که هر۵ نفرتون خُلید، یه امسال محرم موکب رو سپردم بهتونا.."