ܧَܩَ۱۳۳ــ🌙
بسم الله الرحمن الرحیم #جان_داده "قسمت بیستم" دخترخوبی بود! از ظاهرش بخوام بگم، میشه گفت یه دختر
بسم الله الرحمن الرحیم
#جان_داده
"قسمت بیست و یکم"
با وارد شدن مامان،بلند شدم و رو تخت نشستم.
در رو تا نصف باز کرد و گفت که سفره ی غذا پهنه،منم گفتم چشم الان میام.
سر سفره هردونفرشون داشتن من رو نگاه میکردن و منم یه دستی داشتم غذا میخوردم.
سیدمحمد:" انقدری که شما من رو نگاه کردین،من نفهمیدم غذا رو چجوری خوردم"
زهرا:" آسنات به من پیام داد گفت که بیمارستانین، میخواستیم با مامان بیایم که خودش گفت که آخراشه و دارین میرین خونه. چیشد دعوا کردی داداش؟ "
سیدمحمد:" یعنی امروز من برای بیست نفر دعوارو تعریف کردم . بابا هیچی نیست، یه دعوای کوچیک بود که ختم به خیر شده"
خاتون:" ختم بخیر؟ دستت رو نگاه کن. آخه پسر تو چطور دعوا کردی که اینجوری برگشتی خونه؟ اگه خدایی نکرده بلایی سرت میومد من چیکار میکردم؟"
زهرا:" آخ تو چقدر پرویی که داری میخندی، نمیبینی مامان نگرانه؟؟؟!!"
قاشق رو گذاشتم تو بشقاب و یه لیوان آب خوردم.
سیدمحمد:" چرا کفر میکنین مادر من، من واقعا دلیل این همه نگرانی رو نمیدونم،الان که سالم هستم ، روبه روتون نشستم"
بلند شدم و رفتم سمت یخچال و با صدای بلند به مامان گفتم که یخ داریم یانه، زهرا هم تو آشپزخونه میچرخید که یکی محکم زد به شونم.
زهرا:" چرا خواستی دعوا کنی ک اینجوری دنبال یخ میگردی، من هنوز باورم نمیشه محمد، تو و دعوا؟ غیرممکنه، من اگ داداش خودمو نشناسم ک باید برم محوشم!"
سیدمحمد:" مشکل اینجاست هنور شخصیت منو نمیشناسی، حلال مشکلات مردمم"
زهرا:" برو اونور، اینو میخوام بزارم تو یخچال. تو حلال مشکلاتی؟؟؟ تووو؟؟ مشکل خودتو نمیتونی حل کنی، چه برسه مشکل مردم"
سیدمحمد:"عِ . من رفتم تو اتاق، چایی دم کردی صدام کن"
رفتم تواتاق .دوباره نشستم رو تخت. موبایل رو از روی میز برداشتم و نشستم تو گروه، گزارش تصویری امشب رو تو گروه برای بچه های حوزه فرستادم.
تو این میون زد به سرم یه پیامی به حاج علی بدم. چندی نگذشت که نوتیف اومد و مثل همیشه با کلمه " سلام، رد نشده" مواجه شدم.گوشی رو گذاشتم کنار، دستی بردم بین موهام ،صدای تق تق در اومد، دیدم زهرا بود با سینی چایی اومد داخل:
سیدمحمد:" به به دست شما درد نکنه"
اومد کنارم نشست و دستشو بین بازوهام حلقه کرد و نگام کرد.
سیدمحمد:" چیه؟ چی میخوای؟ هرموقع از این کارا میکنی ،خودتو لوس میکنی، یعنی یا میخوای یه چیزی بگی یا یه چیزی از من میخوای"
استکان چایی و گرفتم و خواستم بخورم که، از دستم گرفت و گذاشت تو سینی.
سیدمحمد:" وا ، چرا اینجوری میکنی دختر؟"
زهرا:" یه چیزی بپرسم قول میدی راستشو بگی؟"
سیدمحمد:" قووول نمیدم. ولی بگو ببینم چیشده"
جایی رو از روی سینی برداشتم و خوردم.
زهرا:" محمممممد"
سیدمحمد:" خا باشه، بگو"
زهرا:" تو ، به ، آسنات علاقه داری؟ نه نگو ک باور نمیکنم"
با این جمله زهرا، شیرینی قند ته گلوم، باعث شد سرفم بگیره و زهرا اروم به پشتم زد، نگاش کردم و کنار خودم گفتم یعنی زهرا هم فهمیده؟
🔴 حکم جهاد امام خامنهای به مسلمانان برای ضربه زدن به رژیم صهیونیستی در سراسر جهان
🔹عربی
🔹انگلیسی
🔹فارسی
#قمر_۱۳۳_🌙
💠 @qmar133_net 💠
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زمان مرگم بیا اباعبدالله 🫀
#حسینستوده
#قمر_۱۳۳_🌙
Untitled 27.mp3
14.44M
آرزومهكبمیرمتومسیرِکربلا .❤️🩹
#وحیدشکری
#قمر_۱۳۳_🌙
سپاه پاسداران: چنانچه رژیم صهیونیستی به عملیات ایران واکنش نشان دهد با حملات کوبنده مواجه خواهد شد.