#سلام_مولا_جانم ✋💐
#صبحت_بخیر_عزیزتر_از_جانم 💖💚
🌼 صحبت روی تورا هردم شنیدن تابکی؟
❤دردلم نقش جمال توکشیدن تابکی؟
💞 ای چراغ زندگی روشن نما قلب مرا
🍁 بی تودر تاریکی دنیا نشستن تابکی؟
💐 توکریمی و منم یک طایر بی آشیان
🌷 روی بام این و آن دائم پریدن تابکی؟
💐 راویان گویند روی گونه هات خالی بود
😔 یک نظر خال سیاهت را ندیدن تابکی؟
🍃🌸 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 🌸🍃
#صبحتون_مهدوی 🌼🍃
#التماس_دعای_فرج 🤲💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 وسطِ کار برای امام زمان علیهالسلام،
انگار به بنبست خوردیم!
🌷 نمیدونیم چرا کارها جلو نمیــره ...
گره میاد روی گره، چرا؟
@quran_AlamdaranNoralNabi
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 شکرگزاری
🌱 خدایا شکرت که هر لحظه مرا به مسیر درست و راه راست هدایت میکنی.
خدایا شکرت که از جایی که فکرش رو هم نمیکنم به من کمک میکنی.
@quran_AlamdaranNoralNabi
🔴اثبات خدا به راحتی
مگر می شود این عالم خدایی نداشته باشد
✍پادشاهی بود دهری مذهب. وزیری بسیار عاقل و زیرک داشت.هرچه ادله و براهین برای شاه بر اثبات وجود صانع اقامه می کردند که این آسمان ها و زمین را خدا خلق کرده و ممکن نیست این بناهای به این عظمت بدون صانع و خالق موجود شود و ممکن نیست یک بنایی بدون بنا و استاد و معمار ساخته شود، پادشاه قبول نمی کرد.
بنابراین وزیر، بنای یک باغ و درخت ها و عمارتی در بیرون شهر گذارد.بعد از اینکه تمام شد، یک روز پادشاه را به بهانه شکار از آن راه برد.چون چشم پادشاه بر آن عمارت عالی افتاد متعجب شد.
از وزیر پرسید این عمارت را که بنا کرده و چه وقت بنا شده است؟ وزیر گفت کسی نساخته، خودش موجود شده است. پادشاه اعتراض شدیدی کرد. گفت این چه حرفی است که می زنی، چگونه می شود بنایی بدون معمار ساخته شود؟ وزیر جواب داد چگونه یک بنایی کوچک بدون معمار غیر معقول است؟ چگونه می شود بنای این آسمان ها و زمین ها و گردش ماه و خورشید و ستاره ها بدون صانع و خالق موجود شده باشد؟ آن وقت پادشاه تصدیق نمود و مسلمان و موحد شد.
📚منبع:داستان هایی از خدا، نوشته احمد میر
خلف زاده و قاسم میرخلف زاده، جلد ۱
@quran_AlamdaranNoralNabi
🌹کارگاه تفسیر و تدبر با موضوع سبک زندگی در سوره های مبارکه ضحی و شرح در روز یکشنبه ۱۴۰۱/۱۲/۷ برگزار گردید.
الحمدالله رب العالمین 🤲
@quran_AlamdaranNoralNabi
#حکایت ✏️
شخصی که قصد مسافرت داشت پیش قاطرچی رفت تا از او قاطر کرایه کند.
صاحب قاطر گفت: "چه قدر اسباب داری؟ "
مسافر گفت: "یک صندوق کوچک والسلام " صاحب قاطر گفت: "دیگر چیزی نداری؟ "
مسافرگفت:" یک دست رختخواب و والسلام
او گفت: دیگر چه داری؟"
مرد گفت:" یک کیسه گونی خردوریز و چهار قالیچه والسلام"
گفت: "دیگر همین؟ "
مسافر گفت:" مادر بچه ها که همراه من است و والسلام ."
صاحب قاطر هم گوشش را خاراند و گفت: "ما هم قاطر کرایه ای نداریم و والسلام."😂😂