eitaa logo
مصباح قرآنیان ۳
1.9هزار دنبال‌کننده
29.9هزار عکس
7.3هزار ویدیو
593 فایل
با سلام اطلاع رسانی کلیه برنامه های قرآنی مرکز قرآن ، عترت و نماز اع س نهاجا به متسابقین و فعالان قرآنی در سطح کل‌ کشور وآموزش قرآن کریم (از مبتدی تاپیشرفته ) با مسابقات جذاب
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مولا علی (ع) و شخص سائل 🔸 استاد عالی ‌ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🔹تلنگری زیبا برای همه ما 🕊 ای شویم❤👇 @quranekarim1398 •┈••✾🍃🌸🍃‌✾••┈•
🌹 ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و هشتاد و هفتم ┄═❁✦••••🌿🌹🌿••••✦❁═┄ 📜 : (در‌سال‌۳۷ هجری در جنگ صفین، برای تشویق یاران به جهاد فرمود:) 1⃣ آموزش نظامی (تاكتيكهای رزم انفرادی) ♦️زِرِه پوشيده ها را در پيشاپيش لشکر قرار دهيد و آنها که کلاه خُود ندارند در پشت سر قرار گيرند؛ دندان ها را در نبرد روی هم بفشاريد، که تأثير ضربت شمشير را بر سر کمتر می کند؛ در برابر نيزه های دشمن پيچ و خم به خود دهيد که نيزه ها را می لغزاند و کمتر به هدف اصابت می کند؛ چشم ها را فرو خوابانيد که بر دليری شما می افزايد ودل را آرام می کند، صداها را آهسته و خاموش سازيد که سُستی را می زدايد. پرچم لشکر را بالا داريد و پيرامون آن را خالی مگذاريد و جز به دست دلاوران و مدافعان سرسخت خود نسپاريد، زيرا آنان که در حوادث سخت ايستادگی می کنند، از پرچم های خود بهتر پاسداری می نمايند و آن را در دل لشکر نگاه می دارند و از هر سو از پيش و پس و اطراف مراقب آن می باشند نه از آن عقب می مانند که تسليم دشمنش کنند و نه از آن پيشی می گيرند که تنها رهايش سازند. هر کس بايد در برابر حريف خود بايستد و کار او را بسازد و به ياری برادر خود نيز بشتابد و مبارزه با حريف خود را به برادر مسلمان خود وامگذارد که او در برابر دو حريف قرار گيرد؛ حريف خود و حريف برادرش. 2⃣ آموزش معنوی سربازان ♦️ به خدا سوگند، اگر از شمشير دنيا فرار کنيد از شمشير آخرت سالم نمی مانيد، شما بزرگانِ عرب و شرافت مندان برجسته ايد، در فرار از جنگ خشم و غضب الهی و ذّلت هميشگی و ننگ جاويدان قرار دارد، فرارکننده بر عمر خود نمی افزايد و بين خود و روز مرگش مانعی ايجاد نخواهد کرد. کيست که شتابان و با نشاط با جهاد خويش به سوی خدا حرکت کند؟ چونان تشنه کامی که به سوی آب می دود؟ بهشت در سايه نيزه های دلاوران است. امروز در هنگامه نبرد، آنچه در دل ها و سر زبان هاست آشکار می شود. به خدا سوگند که من به ديدار شاميان در ميدان نبرد شيفته ترم تا آنان بر بازگشت به خانه هاشان، که انتظار آن را می کشند. بار خدايا! اگر شاميان از حق روی گرداندند، جمعشان را پراکنده و در ميانشان اختلاف و تفرقه بيفکن و آنان را برای خطاکاريشان به هلاکت رسان. 3⃣ ضرورت جنگ بی امان برای شكست شاميان ♦️ "همانا شاميان بدون ضربت نيزه های پياپی هرگز از جای خود خارج نشوند. ضرباتی که بدن هايشان را سوراخ نمايد، چنانکه وزش باد از اين سو فرو شده بدان سو در آيد، ضربتی که کاسه سر را بپراکند و استخوان های بدن را خُرد و بازوها و پاها را قطع و به اطراف پخش کند. آنان دست برنمی دارند تا آنگاه که دسته های لشکر پياپی بر آنان حمله کنند و آنها را تيرباران نمايند و سواران ما هجوم آورند و صف هايشان را در هم شکنند و لشکرهای عظيم پُشت سر لشکرهای انبوه، آنها را تا شهرهايشان عقب برانند و تا اسب ها سرزمينشان را که روی در روی يکديگر قرار دارد و اطراف چراگاهايشان و راه های آنان را زير سُم بکوبند. (می گويم: «الدعق» به معنی کوبيدن زمين ها با سُم اسب ها است و «نواحر» به معنی متقابل است. می گويند: منزل های فلان طايفه «تتناحر» يعنی مقابل هم هستند.") ┄═❁✦••••🌿🌹🌿••••✦❁═┄ 📜 : هنگام نبرد در جنگ صفين به سربازان خویش‌فرمود: 1⃣ آموزش روانی در جنگ ♦️ هر کدام از شما در صحنه نبرد با دشمن در خود شجاعت و دلاوری احساس کرد و برادرش را سُست و ترسُو يافت به شکرانه اين برتری بايد از او دفاع کند آنگونه که از خود دفاع می کند، زيرا اگر خدا بخواهد او را چون شما دلاور و شجاع گرداند. همانا مرگ به سرعت در جستجوی شماست، آنها که در نبرد مقاومت دارند و آنها که فرار می کنند، هيچ کدام را از چنگال مرگ رهايی نيست و همانا گرامی ترين مرگ ها کشته شدن در راه خداست. سوگند به آن کس که جانِ پسرِ ابوطالب در دست اوست، هزار ضربت شمشير بر من، آسان تر از مرگ در بستر استراحت در مخالفت با خداست. 2⃣ هشدار از كوتاهی در نبرد ♦️ گويی شما را در برخی از حمله ها در حال فرار، ناله کنان چون گلّه ای از سوسمار می نگرم که نه حقّی را باز پس می گيريد و نه ستمی را باز می داريد. اينک اين شما و اين راه گشوده، نجات برای کسی است که خود را به ميدان افکنده به مبارزه ادامه دهد و هلاکت از آن کسی است که سُستی ورزد. ┄═❁❀••••❈🌿🌹🌿❈••••❀❁═┄ 🕊 ای شویم❤👇 @quranekarim1398 •┈••✾🍃🌸🍃‌✾••┈•
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨فرازی بسیار زیبا از استاد محمود شحات انور 📤حجم:۵.۱مگابایت ⏲مدت زمان:۵۷ثانیه 🎼مقام :بیات_ اشاره کوتاه به صبا_بیات 📖سوره مبارکه:احزاب @quranekarim1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باسلام هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم 🌷 پاسدار شهید محمدرضا آغاز 🌷 تولد ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۶ روستای شهید آباد خرمبید استان فارس 🌷 شهادت ۱۹ دی ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۵ منطقه عملیاتی شلمچه 🌷 سن موقع شهادت ۱۹ سال 🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد ✍ بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز ✅ بار پروردگارا در ظهور آقا امام زمان تعجیل بفرما ✅ مادر جان اگر یادت باشد موقعی که امام عزیز ما را تبعید کردند فرمودند پشتوانه من آنهایی هستند که در گهواره ها شیر می خورند منظورش به ما بود که روزی مثل امروز از اسلام و انقلاب و میهن اسلامی دفاع کنیم و امروز نوبت به ما رسیده که طرفداری خود را اعلام کنیم ✅ برادر جان خدا را شکر کنید که چنین برادری داشتید که برای اسلام و مسلمین و حفظ قرآن و در راه خدا شهید شده است و شما باید افتخار کنید. 🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا، امام شهدا و شهدایی که امروز سالگرد شهادتشان می‌باشد و این شهید عزیز فاتحه با صلوات 🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله @quranekarim1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۹ دی سالگرد شهادت سردار احمد کاظمی ┏━━━🍃═♥️━━━┓ @quranekarim1398 ┗━━━♥️═🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا آیه ۲۸ سوره شوری رابرای بارش باران ونجات ازخشکسالی قرائت کنیدواین پیام رابرای دیگران منتشرکنید.
دام شیطانی قسمت هفتم 🎬 از خدا ومعنویات صحبت میکردند ,منم اینجوربحثها را دوست داشتم اما یک چیزایی عنوان میکردند که بااعتقادات مذهبی من سازگارنبود,مثلا میگفتن توقران امده ,نماز را برپا دارید,نه اقامه کنید ,ونماز هرکارخوبی هست که ما انجام میدیم ,پس کارخیربکنیم همون نمازه واحتیاج نیست رونمازهای یومیه حساسیتی نشون بدهیم,یااینکه پیغمبران وامامان هم مثل ما هستند وهیچ اجروقرب بیشتری ندارند وما میتوانیم با اتصال برقرارکردن با شعور کیهانی وعالم ماورایی به مرتبه ی پیغمبران وامامان برسیم😳 وحتی به شیطان میگفتند حضرت شیطان ,من برام سوال شد چرا حضرررت؟؟ وفقط جوابم دادند شیطان عبادات زیاد کرده ,روزی عزیز درگاه خداوند بوده مانباید این امتیازات رانادیده بگیریم... (نعوذوبالله خودشان رایک پا خدامیدونستند) خلاصه کلاس طول کشید من یک احساس آرامش همراه باگیجی داشتم,نگاه کردم روگوشیم ,وااای ساعت ۹شبه, من توعمرم شب تااین موقع بیرون نبودم😱 ۱۵تماس از دست رفته که ازباباومامان بودند,تامن برسم خونه ساعت از ده هم گذشته.... بیژن نگاهم کرد وگفت:سه سوته میرسونمت نگران نباش...آینده ازآن ماست... در حیاط را باز کردم ,مامان وبابا هردوشون مضطرب جلو در هال بودند.... یا صاحب وحشت حالا چکارکنم😱 وارد خونه شدم,بابام با یک لحنی که تابه حال نشنیده بودم گفت:به به خانوم دکتر ,هنوز تشریف نمیاوردید.....چرا تلفنهاراجواب نمیدادی هاااا؟؟ کجابودی؟؟ تازگیا عوض شدی,چطورت میشه ؟؟ مامانم گفت:محسن جان بگذار بیاد داخل شاید توضیحی داشته باشه با ترس وارد هال شدم ,نشستیم روی مبل. بابا گفت:حالا بفرما ,توضییییح... گفتم:به خدا بایکی از دوستام(اما نگفتم مرد بود),کلاس بودم. بابا:که کلاس بودی؟؟!!اونم تااین موقع شب,توکه کلاسات صبح وعصره,حالا چراگوشیت راجواب نمیدادی؟؟ من:روی ویبره بود به خدامتوجه نشدم,عمدی درکار نبود. مامان یک لیوان اب دست بابا داد وگفت:حالا خداراشکر ,اتفاق بدی نیافتاده,هماجان توهم کلاسایی راکه تااین موقع هست ,بر ندار دخترم یه نفس عمیق کشیدم وگفتم:کلاسش,خیلی معنوی بود ,مطمینم اگر خودتونم بیاین خوشتون میاد. بابا نگاهم کرد وگفت :مگه کلاس چی هست که ما هم بااین سن وسطح سوادمون میتونیم شرکت کنیم. گفتم:یه جور تقویت روح هست وربطی به سن وسواد نداره,بهش میگن عرفان حلقه.... بابا یکدفعه از جا پرید وگفت :درست شنیدم عرفان حلقه؟؟؟ ازکی این کلاس رامیری دختره ی ساده؟ باتعجب گفتم:مگه چه ایرادی داره؟ امشب اولین جلسه ام بود نفس عمیقی کشید وگفت :خداراشکر,چندروز پیشا یک زنی راسوار کردم میرفت تیمارستان, توی تاکسی مدام گریه میکرد ,میگفت دختری داشتم مثل دسته ی گل,یک ازخدا بی خبر فریبش میده وبرای ارتباط برقرارکردن با عالم دیگه میبرتش همین کلاسای عرفان و... بعدازچندماه کار دختره به تیمارستان میکشه ,حتی یک بارمیخواسته مادرش را باچاقو بکشه..... روکرد به من وگفت:دیگه نبینم ازاین کلاسها بری هااا ,اصلا ازفردا خودم میبرمت دانشگاه وبرت میگردونم... پریدم وسط حرفش وگفتم :کلاس گیتارم چی میشه؟ بابا:اونجاهم خودم میبرمت وخودم میارمت,تورا به همین راحتی بدست نیاوردم که راحت از دستت بدهم,تا خودت بچه دارنشی نمیفهمی من چی میگم دخترم.... امدم تواتاقم,وای خدای من بابا چی میگفت؟؟ شاید مادر دختره دروغ گفته,شاید دخترش روحش قوی نبوده.... کاش ازاین خاطره درس گرفته بودم ودیگه پام را تواین جلسات شیطانی نمیذاشتم. اما افسوس..... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌💦⛈💦⛈💦⛈
یامهدی: 😈دام شیطانی😈 🎬 امروز صبح رفتم دانشگاه,اما همه ی ذهنم درگیر حرفهای بابا بود ,باید عصراز بیژن میپرسیدم. اگه یک درصد همچی چیزی باشه, خلاف عقل هست که انسان پا توی این وادیا بگذاره... بابا آمد دنبالم,مثل ساعت دقیق بود هااا. رسیدیم خانه,نهارخوردیم,بابا کارش وقت وزمان نمیشناخت,خداییش خیلی زحمت میکشید.غذاکه خورد راهی بیرون شدوگفت:هما جان عصری کلاس داری؟ساعت چندتاچند؟میخوام بیام دنبالت. گفتم:احتیاج نیست بابا,سمیرامیاددنبالم بابا:نه عزیزم من رو حرفی زدم هستم ,محاله یک لحظه کوتاه بیام. من:ساعت یک ربع به ۵تا ۶ بابا:خوبه خودم رامیرسونم یه مقداراستراحت کردم,اما ذهنم درگیر اتفاقات اخیر این چند روز بود تا به بیژن وعشقش میرسید قفل میکرد . اماده شدم ,بابا امد ورسوندم جلو کلاس وگفت:من ۶اینجا منتظرتم ... رفتم داخل,اکثر هنرجوها امده بودند ,سمیراهم بود,رفتم کنارش نشستم,گفت:چرازنگ نزدی بیام دنبالت من:با پدرم امدم ,ممنون عزیزم درهمین حال بیژن امد ,یک نگاه بهم انداخت ,انگار عشق خفته رابیدار کرد,دوست داشتم درنزدیکترین جای ممکن بهش باشم,با کمال تعجب دیدم,اولین صندلی کنارخودش رانشون دادوگفت:خانم سعادت شما تشریف بیارید اینجا بنشینید... کلاس تموم شد ,سمیراگفت :نمیای بریم گفتم:نه ممنون توبرو من یه سوال دارم ... .. 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
دام شیطانی نهم 🎬 دوباره من وبیژن تنها شدیم,پاشد در رابست ونشست کنارم وگفت:حال عشق من چطوره؟دوباره دستهام راگرفت تودستش,یه جورآرامش گرفتم وهرچه دیشب از بابا شنیده بودم براش تعریف کردم. بیژن گفت:امکان نداره,اون دختره حتما خودش کم داشته ,هیچ ربطی به کلاسهای مانداره وسریع بحث راعوض کردوگفت,هما من از جان ودل تورا دوست دارم,آیا توهم من رادوست داری؟؟ سرم رابه علامت مثبت تکون دادم. بیژن:پس طبق شعورکیهانی وجهان عرفانی ما ,وقتی من وتو به این درک رسیده باشیم که ازعمق وجودهمدیگه را دوست داریم وبرای هم ساخته شدیم ,این نشان میدهد که از ازل تا ابد ما زن وشوهریم ,الانم تازه همدیگه را پیدا کردیم.. مغزم کارنمیکرد ,یه جوری جادوم.کرده بود که انگاراین بیژن نعوذ بالله پیغمبره(البته تومکتب اینا یک انسان معمولی به درجه ی پیغمبری هم میرسه البته باگناهان زیاد...)وحرفاش برام وحی منزل بود,بدون مخالفتی براین اعتقادش صحه گذاشتم وقبول کردم ,کاینات مارابه زن وشوهری پذیرفتن.... بهم گفت :اگر خانوادت نگذاشتن بیای کلاس عرفان,خودم تعلیمت میدم ,نگران نباش ما درکنارهم درجه های عرفان را طی میکنیم.... دستاهم راکشید جلو.تا من را درآغوش بکشه ,اخه از نظر دوتامون ما دیگه محرم حساب میشدیم خوندن خطبه و..اینجا کشک به حساب میامد..... اما به یک باره ,یک نگاه تندی به در انداخت وخودش راکشید کنار,انگار کسی از چیزی باخبرش کرد. به دقیقه نرسید پدرم باعصبانیت در راباز کرد ,تا دید ما دوتا تنهاییم,با خشم نگاهم کرد وگفت:اینجا چه خبره؟؟ بیژن رفت جلو دستش رادراز کرد تا با بابا دست بده وگفت:من بیژن سلمانی استاد هماجان هستم... پدرم یک نگاه به بیژن کرد وانگار یکه ای خورد,دست بیژن را زد کنار ودست من راگرفت وازکلاس بیرونم کشید..... بابا ازعصبانیت کارد میزدی خونش درنمیومد. همش حرف بیژن راتکرار میکرد:استاااااد همااااجان هستم؟؟؟ ازکی تاحالا استادها به اسم کوچک وبااینهمه نازوادا ,شاگرداشون راصدا میکنن هااا؟؟ مرتیکه از چشماش اتیش میبارید,نگاه به چهرش میکردی یاد ابلیس میافتادی روکرد به طرف من,ازکی تا حالا بایک مرد نامحرم یک ساعت تنها صحبت میکنی هااا؟؟ من کی این چیزا رابه تویاددادم که خبرندارم؟؟ مگه بارها وبارها بهت نگفتم وقتی دوتا نامحرم زیریک سقف تنها باشند ,نفرسوم شیطانه هااااا؟؟😡😡 بهش حق میدادم اخه بابا خبر نداشت توعرفان ,ماالان محرمیم... این کلمه راتکرار کردم:محرررم؟؟ یک حس بهم میگفت ,بابا داره عمق واقعیت رامیگه ,اما حسی قویتر میگفت,واقعیت حرف بیژن هست و بس.... رسیدیم خونه,مامان از چشمهای اشک الود من وصورت برافروخته ی بابا فهمید اتفاقی افتاده... پرسید چی شده؟؟ بابا گفت :هیچی ,فقط هما ازامروز به بعد حق رفتن هیچ کلاسی رانداره,فقط دانشگااااه فهمیدین؟؟ با ترس گفتم: چشم رفتم تواتاق ودر رابستم زنگ زدم بیژن ,تمام ماجرا رابهش گفتم. بیژن گفت :بزار یک اتصال بهت بدهم شاید اروم شدی.. گفتم اتصال چیه؟؟ گفت:یک سری کارهایی میگم بکن وچندتا ورد یادم داد که مدام تکرار کنم,همش تاکیدمیکرد تواتاقم قران وایه ی قران نباشه,مفاتیح نباشه(اعتقادداشت مفاتیح کتابی منفوروجادوکننده هست) کارهایی راکه گفت انجام دادم واین شد سرآغاز تمام بدبختیهای من... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 💦⛈💦⛈💦⛈