eitaa logo
روابط عمومی انتظامی سلطانیه
106 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
21 فایل
یا رب الحسین(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ مطالبه رهبر معظم انقلاب اسلامی از سپاهیان و بسیجیان: "مانند کمیته های دهه 60 در همه محله ها حضور داشته باشید..."
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الان وقتشه برای غدیر کاری کنی ... حجت الاسلام کاشانی
24.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دوربین مخفی جالب؛ خانم با شوهرش به اختلاف رسیده‌اند که خانم با حجاب روی تاکسی کار کند یا با حالت پوشش باز ، و این اختلاف به طراحی یک دوربین مخفی می‌انجامد! 🤔پس از دیدن این کلیپ دختران و زنان این مرز و بوم باید پاسخ دهند که؛ مصونیت است یا محدودیت؟
♦️امکان ثبت نام و تمدید گذرنامه بصورت اینترنتی فراهم شد سخنگوی فرماندهی انتظامی کشور: 🔹متقاضیان با نصب نرم افزار پلیس من  می‌توانند کمتر از یک هفته گذرنامه خود را درب منزل دریافت کنند
استفاده پلیس از هوش‌مصنوعی برای مبارزه با جرایم خشن 🔹سردار رادان: استفاده از وسایل هوشمند در امنیت حوزه وسیعی دارد که این حوزه شامل همه‌گونه ناهنجاری، قانون‌شکنی و عملیات مجرمانه از پائین‌ترین تا بالاترین حد است. رادان
ادای احترام رئیسی به ‌مقام شامخ شهید سلیمانی ‌🔹آیت‌الله سیدابراهیم رئیسی، رئیس جمهور عصر امروز و در سفر به کرمان با حضور در گلزار شهدای بین لمللی این شهر به مقام شامخ شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی سیدالشهدای جبهه مقاومت و دیگر شهدای آرمیده در این مکان مقدس ادای احترام کرد. 📌
دارایی‌های بن سلمان ولیعهد عربستان چیست؟ / قایق تفریحی با امکانات هتل ۵ ستاره 🔹بر اساس گزارش ها، محمد بن سلمان ولیعهد عربستان دارای ثروت شخصی 12.5 میلیارد دلاری است. کشتی با یک محل برای فرود هلیکوپتر، یک محدوده برای گلف، سالن سینما و زمین رقص تجهیز شده‌است. 🔹در سال ۲۰۱۵، او دومین قایق بادبانی خود را با قیمت ۴۵۸ میلیون دلار خریداری کرد. این قایق دارای هفت عرشه، دو سکوی هلیکوپتر و استخر آب شور است. 🔹براساس گزارش‌ها، بیل گیتس - یکی از ثروتمندترین افراد جهان - یک‌بار آن را به مدت یک هفته با قیمت ۹ میلیون دلار اجاره کرده است. 📌
🔺 مریم رجوی فرار کرده است یا دستگیر شده ؟ تصویر پایین مربوط به عید فطر است. تصویر بالا مربوط به عید قربان همان طور که مشاهده میکنید دریوزه ی پیر ، خانم مریم رجوی در نماز عید فطر در اقدامی تبعیض آمیز با لباسی متفاوت از زنان حضور داشته اما از او در مراسم روز عید قربان خبری نیست. 📌
✍️ 💠 نگاهش روی صورتم می‌گشت و باید تکلیف این زن روشن می‌شد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت :«تو اینو از کجا می‌شناختی؟» دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده و تمام خاطرات خانه بسمه و ابوجعده روی سرم خراب شده بود که صدایم شکست :«شبی که سعد می‌خواست بره ، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!» 💠 بی‌غیرتی سعد دلش را از جا کَند، می‌ترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من می‌خواستم خیالش را تخت کنم که (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم :«همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد ، فکر می‌کرد وهابی‌ام. می‌خواستن با بهم زدن مجلس، تحریک‌شون کنن و همه رو بکشن!» که به یاد نگاه مهربان و نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید :«ولی همین آقا و یه عده دیگه از مدافعای و حرم نذاشتن و منو نجات دادن!» 💠 می‌دید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه می‌کنم و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش اسم رمز بود که بدون خطا به هدف زد :«می‌خواست به ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟» به نشانه تأیید پلکی زدم و ابوالفضل از همین حرف‌ها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد و خیره در نگاهم هشدار داد :«همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی !» 💠 از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکه‌ای از جانم در اینجا جا مانده و او بی‌توجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد :«خودم می‌رسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمی‌گردی و میری خونه دایی تا من مأموریتم تموم شه و برگردم!» حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود که داغ مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم :«چرا خونه خودمون نرم؟» 💠 بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید :«بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!» و رنگ من از خبری که برایش اینهمه مقدمه‌چینی می‌کرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم :«چی شده داداش؟» سرش را چرخاند، می‌خواست از چشمانم فرار کند، دنبال کمکی می‌گشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد :«هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو بمبگذاری کردن، چند نفر شدن.» 💠 مقابل چشمانم نفس‌نفس می‌زد، کلماتش را می‌شمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد و کلام آخر او جانم را در جا گرفت :«مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...» دیگر نشنیدم چه می‌گوید، هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم. باورم نمی‌شد پدر و مادرم از دستم رفته باشند که به گلویم التماس می‌کردم بلکه با ضجه‌ای راحتم کند و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که به‌جای نفس، قلبم از گلو بالا می‌آمد. 💠 ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ می‌زدم، صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم می‌درخشید و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمی‌دانستم بدن آن‌ها چند تکه شده که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم. در آغوش ابوالفضل بال‌بال می‌زدم که فرصت جبران بی‌وفایی‌هایم از دستم رفته و دیدار پدر و مادرم به رفته بود. 💠 اینبار نه حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)، نه چهارراه ، نه بیمارستان که آتش تکفیری‌ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را می‌سوزاند و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم. ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم و نمی‌خواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که بین گریه به رویم می‌خندید و شیطنت می‌کرد :«من جواب رو چی بدم؟ نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای یا پرستاری خواهرت؟» 💠 و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه می‌کردم. چشمانش را از صورتم می‌گرداند تا اشکش را نبینم و دلش می‌خواست فقط خنده‌هایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت :«این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!» 💠 و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا می‌خواست زیر پایم را بکشد که بی‌پرده پرسید :«فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»... 🇮🇷
❤️تمام راه رفته را برگرد لبخندهایت را در خاطرم جا گذاشتی... 💐شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات