eitaa logo
نشریه دانش آموزی رافعه:)✌️
481 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
482 فایل
بسم رب المهدی اومدیم یه کاری کنیم که یک سنگ از جلوی راه ظهور برداریم. به امید کارایی برای مهدی عج....
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 * 🌺 ⃣0⃣2⃣ بارون شدیدی میزد . با لباس بیرون رو تخت نشسته بودم. چهلمین روزِ نبودش بود . نبودنش از نبودن هوا سخت تر بود انگار با هر نفسی که میکشیدم تا مغز استخونم تیر میکشید از محمد یاد گرفته بودم راضی باشم به رضای خدا ... ولی همه میدونستن من چقدر عاشق محمد بودم همه اینو میدونستن که بدون محمد حتی نفس نمیتونم بکشم بابا بیشتر اوقات سکوت میکرد مامان هم که اصلا اروم نمیشد . علی و محسن هم امروز مزارشو همونجوری که خودش میخواست درست کردن ... یه شبکه های تقریبا لوزی شکل سبز رنگ اطراف مزارش به ارتفاع ۴۰ سانت کشیدن و خاکِ رو مزارش رو سفت کردن و روی خاک پرچم مشکی یا فاطمه الزهرا زدن . وصیتنامش رو هم رویه ورقه ی فلزی طرح گل چاپ کرده بودن و به شبکه ی بلند سبزرنگ چند متری بالای سر محمد متصل کرده بودن . چقدر بهش میومد بی نام و نشون بودن ... ارزوش براورده شده بود رو مزارش هیچ اسمی ازش نزدیم ولی یه بنر با عکس و نشونیش و وصیت نامش کنار مزارش زده بودن ... دلم طاقت نیاورد تو این بارون تنهاش بزارم . چادرم رو گرفتم و رفتم بیرون بابا اینا خواب بودن حالا این وقت شب تا گلزار شهدا چجوری میرفتم . رفتم سر خیابون و منتظر موندم. یه دربست گرفتم و رفتم تا گلزار . چقدر دلم برای خلوت باهاش تنگ شده بود... کل مسیرو تا بهش برسم دوییدم . روبه روی عکسی که بنر شده بود ایستادم چقد قشنگ شده بود. سه تا عکسشو تو قابای مختلف رو بنر زده بودن بالای بنر هم نوشته شده بود "وصیت شهید پاسدار مهندس محمد(مرتضی) دهقان فرد به همسرش" پایین تر از اون نوشته بود (دوست دارم اگر شهید شدم پیکری نداشته باشم از ادب به دور است که در پیشگاه سیدالشهدا با تنی سالم و کفن پوش محشور شوم اما اگر پیکرم برگشت دوست دارم سنگ قبری برایم نگذارند برایم سخت است که من سنگ مزار داشته باشم و بی بی فاطمه ی زهرا بی نشان باشند .. تاریخ شهادت :۹۶/۸/۲۳ محل شهادت: دیرالزور ،البوکمال) چشم از بنری که از صبح صدبار از اول خونده بودمش برداشتم. رفتم کنار مزارش نشستم _داره بارون میزنه محمد دلم بیشتر واست تنگ شده . راستی امشب شب جمعست خودت میگفتی اگه شب جمعه شهدارو یاد کنی پیش ارباب یادت میکنن ... وقتی بم گفتن چجوری شهید شدی به شجاعت و شهامتت ایمان اوردم . برا شناسایی عملیات رفتی تو رو با قناسه ی دور زن ۲۳ میل زدنت ... تو رو با تیری که علیه هواپیما به کار میبرن زدنت ... میتونم بهت نگم مرتضی؟ حس میکنم دیگه نمیشناسمت . وقتی به خودم میام خجالت میکشم ازت... از اینکه کنار یه مرد با این شهامت زندگی کردم و نفهمیدم چقدر بزرگه ...! انقدر حرف زدم و از دلتنگیام گفتم و گریه کردم که وقتی به خودم اومدم ساعت ۲ نیمه شب شده بود ..... نمیشد یاد روزایی نیافتاد که با اون گذشت . نمیشد از یه خیابون رد شد و یادش نیافتاد ... نمیشد یه اسم بشنوم و یادش نیوفتم .... نمیشد یه غذا ببینم و یادش نکنم .... آدمی که هیچ وقت جز با جان جوابمو نداد.. ادمی که تو دریای محبتش غرق بودم ... ادمی که تو دریای دلم غرق شده بود .... انقدر نبود که همه ی ذره ذره ی وجودم خواستنشو فریاد میزد ... این فراغ هر چقدر تلخ و دلگیر بود اما دلم خوش بود به وصال بعدش ... به وصالی که حضرت زینب واسطش بود ... گوشیمو باز کردمو اهنگی که تو این چند روز با هر کلمش هزاربار اشک ریختم رو پخش کردم اهنگی که باهاش کلیپ روز وداع با پیکرش رو میکس کرده بودن (صدات میکردم جوابمو دادی با نگات صدات میکردم .... میگفتی جونم بشه فدات ...دورت بگردم) با خواننده زمزمه کردم (با بی کسی هام نگفتی باید چیکار کنم ... خوابیدی آروم ... تو رو نباید بیدار کنم دورت بگردم خدا به همرات تنهایی رفتی رسیدی آخر به رویات خدا به همرات یه بار دیگه خدا رو دیدم تو چشمات) حالت چشماش از یادم نمیرفت ..‌ مژه های بلند پلکاشو یه جوری رو هم فشرده بود که انگار از درد خلاص شده ... (خدا به همرات ... نمیشه باشه دوباره دستام تو دستات میریزه اشکام بگو بیارم واسه یه لحظه کیو جات؟ خدا به همرات ....!!!) ____ اهنگ رو قطع کردم کتابو بستم و رفتم تو هال پیش مامان. رو مبل کنارش نشستم مشغول ور رفتن با گوشیش بود _چیکار میکنی مامان؟ دارم با یه دختری حرف میزنم +با یه دختر؟کیه؟ _نمیدونم خودمم ولی حرفاش جالبه بیا بخون ... گوشیو سمتم دراز کرد . ازش گرفتم و پیامارو از اول با دقت خوندم ... مشغول تایپ کردن بود که خوندنم تموم شد .* * _ ✍ # 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد... باماهمراه باشید 🌿حِمـآسـہ‌ بـےٺآب🎼 ┏⊰✾✿✾⊱━•••━┓   @porofail_zeinab      ┗━•••━⊰✾✿✾⊱┛
در آوردن ترکش با ناخن‌گیر برای حفظ روحیه نیروها😳 دفعه دوم که رفته بود سوریه یک ترکش در دستش خورده بود. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الآن حسین با یک ماشین برمی‌گردد عقب که به دستش رسیدگی کند و خون ازش نرود. ولی دیدیم خیلی آرام و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد را در چهره‌اش نشان بدهد رفت یک‌گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخن‌گیر! می‌گفت نمی‌توانم برم عقب کار روی زمینه. بعد هم خودش دستش را پانسمان کرد و بلند شد. چون فرمانده بود تمام تلاشش را می‌کرد که حتی یک‌ذره هم احساس درد و ضعف در چهره‌اش معلوم نباشد و روحیه بقیه تضعیف نشود. شهید حسین معزغلامی، شهید دهه هفتادی مدافع حرم❤️✨ 🌿حِمـآسـہ‌ بـےٺآب🎼 ⃝➺J Ϙ i Ν⇲ 🌿@POROFAIL_ZEINAB
نشریه دانش آموزی رافعه:)✌️
این‌چندمین‌جمعه‌اس‌کہ‌امام‌زمانمون روندیدیم؟! باچشمامون‌چیکارکردیم؟! چی دیدیم‌ڪہ‌امامون‌رونمی بینیم؟
‌‌‌‌‌💔'- ‌‌قلبم‌گرفت‌درتن‌این‌شهرِپُرگنـاھ . . . ! حال‌وهواۍِ‌جمع‌شھیدانم‌آرزوست :)' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هه!!😏 دیدین تو عید همیشه کل سریال ها هرشب پخش میشه بعد ......😏😒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امید و پناه همه ....♥⌛
نشریه دانش آموزی رافعه:)✌️
سلام امید و پناه همه ....♥⌛
سلام حضرت نجات، مهدی جان✋ دعا کنید که یادمان بماند شما تنها راه نجاتید....🤲 دعا کنید که رها شویم از آنچه شما را از یادمان می برد.....🤲 دعا کنید که دلهایمان رنگ شما بگیرد....🤲 دعا کنید ذکر لبهایمان دعای فرج باشد....🤲 دعا کنید دستمان از دامانتان جدا نشود.....🤲 دعا کنید بچه های خوبی بشویم برای شمای پدر.....🤲
°•رمان جذاب ناحلہッ 《برای دسترسی آسان تر》 °•قسمت اول⇩ ~https://eitaa.com/porofail_Zeinab/14716 °•قسمت پنجاه⇩ ~https://eitaa.com/porofail_Zeinab/15603 °•قسمت صد⇩ ~https://eitaa.com/porofail_Zeinab/15993 °•قسمت صد و پنجاه⇩ ~https://eitaa.com/porofail_Zeinab/16362 °•قسمت دویست⇩ ~ https://eitaa.com/porofail_Zeinab/16821 رمان خواندی 🤩 جذاب و هیجانی🌸✨ پیشنهاد مطالعه⚡️ 🌿حِمـآسـہ‌ بـےٺآب🎼 ⃝➺J Ϙ i Ν⇲ 🌿@POROFAIL_ZEINAB
💌 از‌لحاظ‌روحی‌نیاز‌دارم.. بشینم‌رویِ‌سنگ‌هایِ‌خنک‌حیا‌ط‌جمکران‌و زار‌،زار‌‌گریه‌کنم‌(: در‌این‌حد‌دلتنگــ💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا