eitaa logo
نشریه دانش آموزی رافعه:)✌️
481 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
482 فایل
بسم رب المهدی اومدیم یه کاری کنیم که یک سنگ از جلوی راه ظهور برداریم. به امید کارایی برای مهدی عج....
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🦋 امام صادق (ع)مـےفرمایند: 💫 هر كہ عمداً خودش را بكُشد، در آتش دوزخ جاودانہ است. (ميزان الحكمه، ج۹، ص۲۹۸)
391.6K
آواے آدینہ‌ هاے دݪٺنگے💔😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه صدایی از پشت سرش بلند شد 🗣 (صبر منم خیلی کمه)😐 با شنیدن این صدا دلم آروم شد ولی اشکام بی اختیار رو گونه ام جاری بود ولم کرد یه نگاه به پشت سرش انداخت 👀 وقتی کنار رفت تازه متوجه شدم صدای کی بود 😯 صاحب صدا قبل اینکه این آشغال فرار کنه یقش و گرفت و کوبید زمین دستش درد نکنه تا جون داش زدتش .‌‌..🤲🏻🥴 اون پسری هم که باهاش بود یه قدم اومد جلو ...🚶🏻‍♂️🚶🏻‍♂️ ترسیدم ...خودمو کشیدم عقب 😥 یه دستمال گرفت سمتم🤧 با تعجب به زاویه دیدش نگاه میکردم🙄 سرشو گرفته بود اون سمت خیابون 🤔 دستاش از عصبانیت میلرزید😮 مزه ی شورِ خون و رو لبم حس کردم🤕🤒 لبم بخاطر ضربه ای که زده بود پاره شده بودو خونریزی میکرد🔪💉 دستمال رو ازش گرفتمو تشکر کردم😊 ازم دور شد🚶🏻‍♂️🚶🏻‍♂️🚶🏻‍♂️ اون یکی دوستش اومد جلو ...🚶🏼‍♂️🚶🏼‍♂️ جلو حرف زدنمو گرفت🤫 _نامرد در رفت وگرنه میکشتمش ...😡 بابا مگه ناموس ندارین خودتون ...🤬 رو کرد به منو ادامه داد 👱🏻‍♂️ شما خوبین ؟ 🤔 جاییتون که آسیب ندید ...؟😕 ازش تشکر کردمو گفتم که 🙏🏻 نه تقریبا سالمم چیزیم نشده ...🙂 هنوز به خاطر شوکی که بهم وارد شد از چشام‌اشک میومد انگار کنترلشون دست خودم نبود😢 دستمال و گذاشتم رو جای دستای کثیفش...🧻 اه چقدر از خودم بدم اومد 😖 پسره ادامه داد 🗣 _ما میتونیم برسونیمتون🧐 سعی کردم آروم باشم🙂🥺 +نه ممنون مزاحمتون نمیشم خودم میرم 😪 _تعارف میکنین ؟ 🤔 +نه !😐 پسره باشه ای گفت و رفت سمت دوستش ...🚶🏼‍♂️ همین طور که کتابا و وسایلام رو از رو زمین جمع میکردم به زور پاشدم که لباسامو که پر از خاک شده بود بتکونم 🚶🏻‍♀️ به خودم لعنت فرستادم که چرا🤦🏻‍♀️ گذاشتم برن ...😑 وای حالا چجوری دوباره این همه راهو برم😬 اگه دوباره ...🤐 حتی فکرشم وحشتناکه ....😪 اه آخه تو چرا بیشتر اصرار نکردی که من قبول کنم 🙄 مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم یهو یه اِل نود وایستاده جلوم🚙 توش رو نگاه کردم دیدم دیدم همونایین که بهم کمک کردن 👀 کاش از خدا یه چی دیگه میخواستم ...🤗 همون پسره دوباره گف میرسونیمتون ...😇 بدون اینکه دیگه چیزی بگه پریدم تو ماشین ...😅 تنم میلرزید 😒 خون خشکیده رو لبمو با دستمال پاک کردم 🧻 چند بار دیگه دست به سر و روم کشیدم که عادی به نظر برسم🤷🏻‍♀️ وای حالا نمیدونم اگه مامان اینا رو ببینم چی بگم🤦🏻‍♀️ دوباره همون پسره روشو کرد سمت صندلی عقب و ازم ادرس خونمونو پرسید 🤷🏼‍♂️❓ اصلا نمیدونم چی گفتم بهش❗️😐 فقط لای حرفام فهمیدم گفتم🗣 شریعتی اگه میشه منو پیاده کنین ...✋🏻 با تعجب داشت به من نگاه میکرد که اون دوستش که در حال رانندگی بود یقه لباسشو کشید و روشو کرد سمت خودش😳 کل راه تو سکوت گذشت ...🤫 وقتی رسیدیم شریعتی تشکر کردم و پیاده شدم ...👋🏻🚶🏻‍♀️ حتی بدون اینکه چیزی تعارف کنم ...اصلا حالم خوب نبود 😣 دائم سرم گیج میرفت 🤕 همش حالت تهوع داشتم 🤢 به هر زوری شده بود خودمو رسوندم خونه ...🏠 ادامه دارد... نویسنده✍️ 🌿حمـآسـہ‌ بـےٺآب🎼 ⃝➺J Ϙ i Ν⇲ 🌿@POROFAIL_ZEINAB
دیگه نایی برام نمونده بود 😴😓 کلید انداختم و درو باز کردم 🔐 نبود مامان بابا رو غنیمت دونستم و خیلی تند پریدم تو حموم 🛁 تو آینه یه نگاه به صورت زخمیم انداختم و آروم روش رو با کرم پوشوندم 👱🏻‍♀️ رفتم‌سمت تخت و خواستم خودمو پرت کنم روش که درد عجیبی رو تو پهلوم حس کردم از درد زیادش صورتم جمع شد 😣 دوباره رفتم جلوی آینه وایستادم و لباسمو کشیدم بالا 👚 با دیدن کبودی پهلوم دلم یجوری شد 😐😕 خواستم بیخیالش شم🙄 ولی انقدر دردش زیاد بود که حتی نمیتونستم درست و حسابی رو تختم دراز بکشم چشامو بستمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم ....😴 با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم 📱 یه نگاه به ساعت انداختم⏰ ای وای ۱۲ ساعت خوابیده بودم 😐 با عجله از رخت خواب بلند شدم واز اتاق زدم بیرون🏃🏻‍♀️ بابامو نزدیک اتاقم دیدم بهش سلام کردم 🙋🏻‍♀️ ولی ازش جوابی نشنیدم ☹️ مث اینکه هنوز از دستم عصبانی بود 😠 بیخیالش شدم و رفتم تو دستشویی🚽 از دستشویی که برگشتم یه راست رفتم تو اتاقمو چادر سفیدمو برداشتم تا نماز بخونم 🧕🏻 بعد نمازم رفتم جلو آینه و یه خورده کرم زدم به صورتم تا زخماش مشخص نشه بعدشم خیلی تند لباسای مدرسمو پوشیدمو حاضر شدم 👩🏻‍💼 رفتم پایین و یه سلام گرم به مامانم کردم 🙋🏻‍♀️ پریدم بغلشو لپشو بوسیدم و نشستیم تا باهم صبحانه بخوریم😘 همینجوری که لقمه رو میزاشتم تو دهنم رو به مامان گفتم 🗣 +ینی چی اخه ؟؟ چرا بیدارم نکردی مامان خانوووممم 😬🙄 چرا گذاشتی انقدر بخوابم کلی از کارام عقب موندم 😐 مامان یه نگاه معنی داری کرد و گفت👀 _اولا که با دهن پر حرف نزن 🌭 دوما صدبار صدات زدم خانم😏 شما هوش نبودی 🙄 دوتا لقمه گذاشتم تو دهنمو با چایی قورتش دادم ☕️ مامان با کنایه گفت👩🏻‍🦱🗣 _نه که وقتی بیداری خیلی درس میخونی 🤥 با چشای از کاسه بیرون زدم بهش خیره شدم و گفتم 😳 +خدایی من درس نمیخونم؟ 😑 نه خدایی نمیخونم؟ 🤔 اخه چرا انقده نامردی؟؟؟😪 با شنیدن صدای بوق سرویسم از جا پریدم و گفتم 🗣 دیگه اینجوری نگو دلم میگیره ✋🏻☝🏻 مامان با خنده گفت👩🏻‍🦱😆 _خب حالا توعم 😁 مواظب خودت باش 😊 براش دست تکون دادم و ازش خدافظی کردم👋🏻 ادامه دارد.... نویسنده✍️ 🌿حمـآسـہ‌ بـےٺآب🎼 ⃝➺J Ϙ i Ν⇲ 🌿@POROFAIL_ZEINAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
Others may be able to block your path , but they cannot change your path .❣️⛄️ رفیق . . . دیگرا‌ن‌شایدبتونن‌توراهت‌سنگ‌بندازن ؛🤔☄️ امانمی‌تونن‌مسیرٺ‌روعوض‌کنن😃'!🌱
💡 آقا جان ❣️تمام این سالها که درس📚📖 خواندیم; \"\"دبیر ریاضی📝\"\" به ما نگفت که حد غربت😞 تو وقتی شیعیانت به گناه⛔️ نزدیک می شوند بی نهایت است⁉️ . \"\"دبیر شیمی📝\"\" نگفت که اگر عشق و ایمان ❣️و معرفت با هم ترکیب شوند ،شرایط😍 ظهور تو مهیا می شود⁉️ \"دبیر زیست📝\" نگفت که این صدای تپش قلب نیست💔صدای بی قراری دل برای مهدیست😥..! . \"دبیر فیزیک📝\" نگفت که جاذبه زمین اشک💦 های غریبانه ی توست😭..نگفت که جاذبه ی زمین🌎 به همان سمتیست که تو☺️ هستی⁉️ . \"دبیر ادبیات📝\" از عشق مجنون به لیلی,از غیرت فرهاد گفت😐 ، اما از عشق شیعه به مهدی, از غیرتش به زهرا(سلام‌الله‌علیها) ❣️نگفت⁉️ . \"دبیر تاریخ📝\" نگفت که اماممان 🌹امسال سال چندم غربتش😢 است و اینکه ☹️نگفت غربت اهل بیت علی(علیه‌السلام) ❣️از کی شروع شد و تا کی ادامه دارد⁉️ . \"دبیر دینی📝\" فقط گفت که انتظار فرج😍 از بهترین اعمال👌 است اما نگفت که انتظار فرج یعنی گناه❌ نکنیم و یعنی گناه نکردن از بهترین ❤️اعمال است⁉️ . \"دبیر عربی📝\" به ما یاد داد که مهدی اسم خاصی است که تنوین پذیر است! اما نگفت که مهدی خاص ترین 🌺اسم خاص است که تمام غربت و😭 تنهایی را پذیرا شده است⁉️ فدای غربتت آقای‌من❣️😔 کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع : کارگران مشغولند👥👥،کار احداث ضریح کاش روزی بنویسند🖌 به دیوار بقیع : چند روزی مانده به اتمام ضریح کاش روزی بنویسند 🖌به دیواربقیع : مهدی فاطمه ❣️آید، به تماشای ضریح کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع : عید امسال، نماز❣️، صحن بقیع کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع : فلش راهنما ⬅️،مرقد زهرای شفیع😍😭 💚 🌿حِمـآسـہ‌ بـےٺآب🎼 ⃝➺J Ϙ i Ν⇲ 🌿@POROFAIL_ZEINAB
...و این است فلسفه زنده بودن شھدا❣ [°••کسے که در عۺـــڨ بمیرد هرگز نمردھ است••°] 💔 ✌️🏻 ♥️ 🌿حِمـآسـہ‌ بـےٺآب🎼 ⃝➺J Ϙ i Ν⇲ 🌿@POROFAIL_ZEINAB
هرگز‌رشتھ‌امیدم‌ا‌ز‌تُ‌قطع‌نمیشودシ🍃
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نه‌فقط‌روزا‌رو‌میگه😂😃 sᴛᴏʀʏ 🌿حمـآسـہ‌ بـےٺآب🎼 ⃝➺J Ϙ i Ν⇲ 🌿@POROFAIL_ZEINAB
بـرادرم...✋🏼 آرزوی رابا قسمت نکن...🙃 آری...✋🏼 تو را امیدوار میکند...♥️ اما یادت نرود این گفتگو تو را از خاک سوریه و شام...به سواحل آنتالیا میکشاند...🙂✨ •• رفته رفته آرزوی شهادتت به ی پنهانی تبدیل میشود...😔💔 اندک اندک جای عکس دوستان شهید،عکس نامحــرم جایگزین میشود...😞 طرز فکرت عوض میشود...💔 تا جایی ک میگویی:جهاد برای خودشان ما در داخل دفاع خواهیم کرد، اگر دفاعی درکار باشد...🙃 بـرادر هوشـیار باش؛دلـسـرد شدنت را احساس میکنی؟😭💔 ((فـــــقــــــط یـــــادت بــــــاشـــــــد)) جلو جلو عواقب 📱کردنت را به تو یادآوری کـردم ؛روز نگویی که ندانسته وارد پـرتـگاه شدم...🙂 من آن روز به آگاهیت شهادت میدهم یادت باشد که کمرنگ شود غلظت شهوت بالا میرود.💔 راسـتـی اول مـاجـرا را بـیـاد داری اولین پی ام ات بود...🙂 از بعدی ها دیگر نـمیـگـویـم😞 فقط یک سوال☝🏻 هنوز هم نامحـرم را صدا میزنی؟😅 🌿حمـآسـہ‌ بـےٺآب🎼 ⃝➺J Ϙ i Ν⇲ 🌿@POROFAIL_ZEINAB