عکس فوق یکی از مشهورترین تصاویر دوران جنگ است که بارها توسط رسانههای مختلف منتشر شده است. در عکس رزمنده جانبازی که پای راست ندارد و در کنار صفی از رزمندگان در حال حرکت است، اما داستان این عکس چیست ؟
این تصویر متعلق به شهید بزرگوار میهن، ابراهیم حسامی است ، وی معاون فرمانده گردان میثم لشکر۲۷محمدرسول الله بود، در سال ۱۳۶۰ در منطقه گیلان غرب پای راست او با برخورد ترکش خمپاره متلاشی میشود که منجر به قطع کامل پا شد. بطوری که حتی امکان استفاده از پای مصنوعی را هم نداشت، ولی پس از مدت کوتاهی دوباره به منطقه برگشت، با وجود مجروحیت از بازگشت از جبههها سر باز زد و در تمام عملیاتهای گردان شرکت نمود، حتی در کوهستانهای غرب نیز پا به پای دیگر رزمندگان از سینه کش کوه بالا میرفت.
هفتم اسفند ۱۳۶۲، شب عملیات خیبر در منطقه طلائیه حسام خودش را آماده شرکت در عملیات میکرد، وقتی شهیدان نوزاد و جزمانی، فرماندهان گردان از ابراهیم خواستند با نیروها به خط نرود دلش شکست و گفت «حالا ما شدیم وبال گردن گردان؟!» فردا صبح حسام در حالی که تلاش میکرد خودش را به خط برساند، گروه فیلمبرداری قصد عکس گرفتن از او را داشت که او با عصا آنها را دور میکرد و میگفت «من سوژه نیستم، بروید از رزمندگان خط عکس بگیرید!» و در حالی که تند تند عصا میزد تا خودش را به بچهها برساند اصغر نقیزاده از پشت این عکس را از آخرین لحظات زندگی او گرفت.
دقایقی بعد هواپیمای دشمن محل گردان را در هورالعظیم بمباران کرد، یکی از شهدا جانباز حسامی بود، وقتی پیکر پاکش را پیدا کردند عصایش را دهها متر دورتر از او پیدا کرده بودند، ابراهیم سینه خیز داشت خودش را به خط میرساند که هدف قرار گرفته بود، ابراهیم حسامی در این سالها هیچ پروندهای در بنیاد جانبازان نداشت و بارها پیشنهاد تشکیل پرونده را رد کرده بود، حسام در زمان شهادت تازه داماد بود
روحش شاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باتلاق غزه برای نامردهای بی مروت بچهکش...
عکس رفیق شهیدشو نشون میده...
33.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فوری
لحظاتی پیش منتشر شد
بخشی از فیلم انهدام 130 خودرو زرهی رژیم منحوس صهیونیستی
ببینید و لذت ببرید زمین گیر شدن یکی از مجهزترین ارتشهای دنیا را در مقابله با گروهی که تنها دارایی آنها ایمانشان است...
🇮🇷🇵🇸رفیق شهیدم 🇵🇸🇮🇷
خبر فوری . ورود زمینی رژیم صهیونیستی به غزه
به راستی دنیایی غرب با تمام دنیایشان در برابر ایمان گروه اندکی از مومنین اینگونه عاجز شدهاند...
انسان وقتی تقابل این روزهای دنیایی غرب با کوچکترین شاخه مقاومت رو میبینه یاد این داستان معروف هلاکت نمرود توسط یکی از کوچکترین مخلوقات خدا میافتد... 🔰🔰🔰
از ابن عباس روایت شده: پشه لب نمرود را گزید، نمرود تلاش کرد تا آن را با دستش بگیرد، پشه به داخل سوراخ بینی او پرید، او تلاش کرد که آن را از بینی خارج سازد، پشه خود را به سوی مغز او رسانید، خداوند به وسیله همان پشه، چهل شب او را عذاب کرد تا به هلاکت رسید.
ان شاء الله که همنشین سیدالشهدا باشند تا ابد
خیلی کار بزرگی انجام دادند
اگر حزب الله تقریباً نصف توان و ارتش رژیم شیطانی صهیونیستی را در شمال مشغول خود نکرده بود ، کار رزمندگان غزه به شدت سخت میشد و ...
بسیار جالب...
شهید شاهمرادی متخصص شناسایی بود؛ قیافهاش به اهالی جنوب بیشتر شبیه بود؛ به خصوص چهره آفتاب سوخته و قدبلند او. شنیده بودم که در شناساییها به راحتی وارد مقر عراقیها شده، با آنها غذا میخورد و برمیگشت
در عملیات «والفجر 8» جمعی اسیر از دشمن گرفته، در گوشهای نشانده بودیم و منتظر خودرو جهت انتقال آنها به عقب بودیم. شاهمرادی نیز در خط قدم میزد؛ ناگهان یکی از درجهداران بعثی در حالی که با انگشت به او اشاره میکرد، چیزهایی میگفت؛ آن درجهدار بعثی شلوارش را بالا زده، پای کبود شدهاش را نشان میداد.
یکی از بچههایی را که به زبان عربی آشنا بود، آوردیم ببینیم چه میگوید. درجهدار بعثی میگفت: «این عراقی است!(منظورش شهید شاهمرادی بود)؛ اینجا چه کار میکند؟! از نیروهای ماست، چرا دستگیرش نمیکنید؟»
در حالی که متعجب شده بودیم، پرسیدم: «از کجا میگویی؟» گفت: «چند روز قبل در صف غذا بود؛ با من دعوایش شد و من را کتک زد؛ این جای لگد اوست» و پای سیاهشدهاش را نشان داد. شاهمرادی که متوجه این صحنه شده بود، از دور دستی تکان داد و جلوتر نیامد.
راوی: محمد حسن خلیفی
🇮🇷🇵🇸رفیق شهیدم 🇵🇸🇮🇷
لطفاً با دقت مطالعه کنید تا متوجه بشوید که این طوفان از الطاف خفیه و بسیار بزرگ خدا بود
حسین ۱۶ سال داشت
راننده لودر و بلدوزر بود!
در عملیات آزادسازی مهران
در تابستان داغِ سال شصت و پنج
از شب تا صبح درحال ساخت سنگر بود
صبح هنگام، از دوستانش طلب آب کرد
اما پيش از آنکه آب را به او برسانند
هدف آتشِ خمپاره دشمن قرار گرفت؛
همزمان با متلاشی شدن مخزن بولدوزر
روغنِ داغ روی بدن مطهرش ریخت ؛
و تشنه لب در عشق مولایش حسین(علیه السلام)
ذوب شد و بهجمع آسمانیان پیوست.
شهید والامقام حسین دیهیم فرد
بیپروا در راه جهاد فیسبیلالله
حاج قاسم صد بار در معرض شهادت قرار گرفته بود؛ این بار اوّل نبود، ولی در راه خدا، در راه انجام وظیفه، در راه جهاد فیسبیلالله پروا نداشت؛ از هیچ چیز پروا نداشت؛ نه از دشمن پروا داشت، نه از حرف این و آن پروا داشت، نه از تحمّل زحمت پروا داشت.
بیستوچهار ساعت فرض کنید در فلان کشور گذرانده، نوزده ساعت کار کرده! با این، با آن، بنشین، مجاب کن، استدلال کن، حرف بزن. چرا؟ برای اینکه او را به یک نتیجهی مطلوب برساند؛ برای خودش که کار نمیکرد، برای [تحقّق] آنها کار میکرد؛ حاج قاسم این جوری بود؛ خوب زندگی کرد؛ خدا رحمتش کند؛ خوب زندگی کرد.
بیانات رهبر انقلاب در منزل سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی ۱۳۹۸/۱۰/۱۳
خدا رو شکر خبرهایی جدی از آتش بس در میان است
این آتش بس یعنی قبول واقعیت شکست اسرائیل در تهاجم به غزه