🇮🇷🇵🇸رفیق شهیدم 🇵🇸🇮🇷
در حالی که در این جنگ ، حکام عرب و سنی حتی یک قطره خون برای دفاع از مردم مظلوم غزه نداده اند این جو
پست بعدی را با این پست بخوانید
🌹کرامتی عجیب و شنیده نشده درباره "شهید مصطفی ردانی پور"🌹
حاج محمدرضا توسلی کجانی ساکن اصفهان نقل می کند:
١٣ آذر سال ٩٥ قرار بود عازم کربلا بشویم. عصر روز ١٢ آذر رفتم گلستان شهدا که هم سر مزار برادر خانمم، "شهید عبدالرسول توسلی" بروم و هم بقیه ی شهدا، تا از شهدا برای این سفر اجازه بگیرم چون این شهدا بودند که راه کربلا را باز کردند.
چون هوا خیلی سرد بود و نزدیک غروب بود شاید بیش از پنج نفر در گلستان شهدا نبودند. اول رفتم سر خاک عبدالرسول و بعد هم شهید حاج حسین خرازی که با شهید ردانی پور و شهید کاظمی کنار هم هستند.
آنجا دیدم جوانی که تقریبا بیست و چهار پنج سالش بود توی این هوای سرد داشت قبر شهدا را می شست. سلام کردم، بلند شد و دست داد و احوال پرسی کرد. بعد نشست قبر شهید خرازی و شهید کاظمی را هم شست و بلند شد و دستم را گرفت و گفت: شما فردا صبح میری کربلا!
تعجب کردم. با خودم گفتم من که به او چیزی نگفتم.
کمی فکر کردم بعد گفتم: بله!
از جیبش سه تا تسبیح بیرون آورد و گفت: رفتی کربلا این یکی را به نیت مادر ردانی پور بینداز توی ضریح امام حسین، این یکی را هم به نیت خودم بینداز، و یک تسبیح سبز هم داد -که الان پیشم هست- گفت این هم مال خودت.
پرسیدم: تو از کجا فهمیدی من می خواهم بروم کربلا؟
تا پرسیدم فوراً دوید و رفت.
قضیه گذشت و رفتیم کربلا و به همان نیت تسبیح ها را انداختم داخل ضریح. خواستم مال خودم را هم بیندازم بعد گفتم این یکی را که داده به خودم، خوب است پیشم بماند.
توی حرم امام حسین موقع نماز مغرب رفتم کنار یک روحانی سید -که معلوم بود خیلی با شخصیت و مؤمن است- نشستم و سلام و احوال پرسی کردم و جریان آن جوان را برایش تعریف کردم.
وقتی جریان را گفتم گفت: مگه نمی دونی؟
گفتم: نه! چی رو؟
گفت: از کجا آمدی؟
گفتم: از اصفهان.
دوباره گفت: مگه نمی دونی این خود شهید ردانی پوره.
گفتم: نه! ردانی پور که روحانیه.
گفت: چرا! این اتفاق تا حالا برای چند نفر افتاده.
***
فرزند آقای توسلی می گوید: آن شب وقتی بابا آمد خانه دیدم بوی عطر عجیبی در خانه پیچیده که آدم را مست می کند مدتی توی خانه گشتم تا ببینم بوی عطر از کجاست تا اینکه فهمیدم از باباست. گفتم: کی بهت عطر داده؟
گفت: هیچکس! گفتم: بوی عطر عجیبی میدی. یک بوی خاص. تا این را گفتم یاد تسبیح ها افتاد و ماجرا را تعریف کرد.
کربلا هم که رفتیم توی کاروان ماجرای بابا و آن جوان را برای خانم های کاروان تعریف کردم خیلی ها گفتند این خود شهید ردانی پور هست و این اتفاق تا حالا برای چند نفر پیش آمده.
یک عمر در این کوچه نشستیم و نوشتیم
ای شهر
مگر یک زن غم دیده
زدن داشت؟💔
@mahdipouraskari
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اسرائیل بازنده جنگ غزه است و ایران قطعا برنده این منازعه خواهد بود!
اعتراف شبکه صهیونیستی اینترنشنال:
🔹اسرائیل در غزه گیر افتاده است، پیروز نشده و پیروز هم نخواهد شد.
🔹در سطح بینالمللی تمام نگاههای منفی از جمهوری اسلامی برداشته شده و متوجه اسرائیل شده است.
اکنون محبوبیت حماس بالاتر رفته است.
✅ کانال #سعیدیسم :
@saeedism
ایران بخاطر خدا در مقابل استکبار حاکم بر جهان ایستاد
و حالا خدا دارد جبران میکند...
تمام هزینه امپراطوری رسانهای که کردند دارد نابود میشود خدا رو شکر...
از همرزمان شهید تعریف میکند: " یکروز شهید کاظم عاملو از درون میلرزید و به خود میپیچید، عرق از سر و رویش قطره قطره میچکید. چندبار صدایش زدم، حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمیشنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمیشد. توی خواب صحبت میکرد. بچه ها گفتند:«تب کرده و هذیون میگه.»
همرزم شهید در ادامه میگوید: " حرفهایش به هذیان نمیخورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت. شبهای بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم مینوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود است. ارتباط با عالم دیگر و شهدا شده بود سرگرمی معنویاش در دل شب. ماهم از این عنایت بی نصیب نبودیم."
یکی از دوستان شهید کاظم عاملو میگوید: " صورتش خيس شده بود. صدای گريهاش حسينيه را پر کرده بود. هميشه ديرتر از همه بچهها از حسينيه بيرون میآمد. میدانستيم قنوت و سجدههای طولانی دارد، اما اين بار فرق میکرد. انگار در حال و هوای دیگری بود و هيچ کدام از ما را نمیديد. در مسير هم که بايد پياده تا منطقه گردش میرفتيم، ذکر میگفت و گريه میکرد. نزديکیهای خط مستقر شديم. خمپارهای نزديک سنگر ما به زمين خورد. ترکشش پايم را زخمی کرد. پس از چند روز، روی تخت بيمارستان فهميدم همان خمپاره کاظم را از جمعمان برده است."
شهیدکاظم عاملو
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
باعرض سلام واحترام،ان شاالله که این ویدئورا ازدست نمی دهید!
به افراد و گروهها نیز ارسال می نماییدکه زکات علم نشر آن است.
خداوند حافظ وناصرتان باشد به برکت صلوات برمحمدوآل محمد وعجل فرجهم.
طی آن چند روزی که داخل کانال کمیل
درگیر محاصره و نبرد با دشمن بودیم؛ خاطره رزم و رشادت سید جعفر طاهری هرگز از صفحه ذهن من پاک نمیشود.
گویی خدا به او یک نیروی خارق العاده و تمـام ناشدنی داده بود. هرگز ندیدم بخوابد. از سر صبح که حملات دشمن شروع میشد، مدام میدوید به این طرف کانال و آرپیجی میزد. میدوید به آنطرف و با دوشکا شلیک میکرد. دوباره میدوید به سویی دیگر و اسلحه دیگری برمیداشت و میجنگید. تا شب کارش همین بود. نمیدانم چرا خسته نمیشد؟!
با لبهایی ترک خورده از عطش و شکم گرسنه، واقعاً یک تنه با آنها میجنگید. یعنی نبرد این یک نفر یکطرف و درگیری بقیهی ما با دشمن هم یکطرف... شب هنگام از کانال خارج میشد و به سمت دشمن میرفت تا از سـربازان کشـته شدهی بعثی مهمات به دست بیاورد.
تصویر فوق، آخرین قابی است که از لبهای خشکیده و چهره خسته اما مقاوم سیدجعفر طاهری ساعاتی قبل از شهادت در کانال آسمانی کمیل ثبت و ضبط شد.
شادی روحش صلوات
حضرت ام البنین سلام الله علیها با فصاحت و بلاغتی که داشت در مقام افشاگری از ظلم و تعدی بنی امیه برآمد و با اشعار جانسوز و بلیغ و عزارداری های مستمر مردم را متوجه ظلم و بی لیاقتی حکام وقت می نمود لذا آن بانو را با عسل زهرآگین مسموم و به شهادت رساندند چنانکه مورخ نامی حاج شیخ علی فلسفی در کتاب زنان نابغه و جناب عبدالعظیم بحرانی در کتاب ام البنین نگاشته اند که بنی امیه همسر امیرالمومنین صلوات الله علیه، ام البنین سلام الله علیها را مسموم و به قتل رساندند.
📚وقایع الشیعه، ص ۸۵، وقایع سیزدهم جمادی الثانی