eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.4هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
8.7هزار ویدیو
88 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز سوم تیرماه ۱۴۰۲ تحصن خانواده های انقلابی مقابل مجلس شورای اسلامی بیایید و این موج را حمایت کنید... خواسته ما از نمایندگان مجلس و مسئولین نظام مقابله قاطع با کشف حجاب ها و است... اماممان تنهاست ... سکوت هر مسلمان خیانت‌است‌به‌قرآن فرزند سردار شهید ابراهیمعلی معصومی فرمانده گردان کمیل
دل نوشته ی لیلا خانم دختر سردارشهید مهدی زین الدین در سی امین سال عروج پدرشهیدش در صفحه فیس بوک خود نوشت 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 در کانال شهیدان زین الدین سنجاق شده حتما مطالعه کنید 👇 و با ما همراه باشید ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ https://eitaa.com/joinchat/319357276Ceb68ec28c2 ┄┅┅❅❁❅┅┅┄ کانال رسمی سردار شهید مهدی زین‌الدین👆 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 چشماتو ببند و اسکرین بگیر ببین امام زمان عج بهت چی گفته؟ ❤️🌱 ✨اللّهمَ‌عَجِلْ‌لِوَلِیِڪ‌الفَـ♡ــࢪَج
❤️قصّه دلبری ❤️۲۰ میخواست خانه را عوض کند،ولی میگفت:(زیر بار قرض و وام نمیرم ).حتی به این فکر افتاده بود پژویی را که پدرم به ما هدیه داده بود با یک سوزوکی عوض کند،وقتی دید پولش نمی‌رسد بی خیال شد.محدودیت مالی نداشتم.وقتی حقوق میگرفت،مقداری بابت ایاب و ذهاب و بنزینش بر می‌داشت و کارت را می‌داد به من‌.قبول نمیکردم،میگفت:(تو منی،من تو ام،فرقی نمیکنه). البته من بیشتر دوست داشتم از جیب پدرم خرج کنم و دلم نمی آمد از پول او خرید کنم.از وضعیت حقوق سپاه خبر داشتم.از وقتی مجرد بودم کارتی داشتم که پدرم برایم پول واریز می‌کرد. بعد از ازدواج همان روال ادامه داشت.خیلی ها ایراد می‌گرفتند که به فکر جمع کردن نیست و شّم اقتصادی ندارد.اما هیچ وقت پیش نیامد به دلیل بی پولی به مشکل بخوریم.از وضعیت اقتصادی اش باخبر بودم،برای همین قید بعضی از تقاضا ها را میزدم.برای جشن تولد و سالگرد ازدواج و این ها مراسم نمیگرفتیم،اما بین خودمان شاد بودیم.سرمان میرفت،هیئتمان نمی‌رفت.رایه(رعیت) العباس چیذر،دعای کمیل حاج منصور در شاه عبدالعظیم ع. غروب جمعه ها هم می رفتیم طرف خیابان پیروزی،هیئت گودال قتلگاه.حتی تنظیم میکردیم شب های عید در هیئتی که برنامه دارد،سالمان را تحویل کنیم.به غیر از روضه هایی که به تورمان میخورد،این سه هیئت را مقید بودیم.حاج منصور ارضی را خیلی دوست داشت، تا اسمش می‌آمد میگفت: (اعلی الله مقامه و عظُم شاءنه).رد خورد نداشت شب های جمعه نرویم شاه عبدالعظیم ع.برنامه ثابت هفتگی مان بود.حاج منصور آنجا دو سه ساعت قبل از نماز،صبح دعای کمیل می‌خواند.نماز صبح را می‌خواندیم و میرفتیم کله پاچه می‌خوردیم.به قول خودش( بریم کَلَپچ بزنیم.) تا قبل از ازدواج، به کله پاچه لب نزده بودم.کل خانواده می نشستند و به به و چه چه می کردند،فایده ای نداشت.دیگ کله پاچه را که بار می‌گذاشتند، عق میزدم و از بویش حالم بد میشد‌.تا همه ظرف هایش را نمی شستند ،به حالت طبیعی برنمیگشتم.دو سه هفته میرفتم و فقط تماشایش میکردم. چنان با ولع انگشتانش،نان ترید آبگوشت را به دهان می‌کشید که انگار از قحطی برگشته. با اصرارش حاضر شدم فقط یک لقمه امتحان کنم ،مزه اش که رفت زیر زبانم،کله پاچه خور حرفه ای شدم. به هرکس میگفتم کله پاچه خوردم و خیلی خوشمزه بود و پشیمان هستم که چرا تا به حال نخورده ام،باور نمی‌کرد. می‌گفتند:(تو؟تو با این همه ادا و اطوار؟) قبل از ازدواج تمیز بودم ،همه چیز باید تمیز می‌بود. سرم میرفت دهن زده کسی را نمیخوردم.بعد از ازدواج به خاطر حشر و نشر با محمدحسین خیلی تغییر کردم.کله پاچه که به سبد غذایی ام اضافه شد هیچ،دهنی او را هم میخوردم. اگر سردردی ،مریضی یا هر مشکلی داشتیم،معتقد بودیم برویم هیئت خوب می‌شویم.میگفت:(میشه توشه تموم عمر و تموم سالت رو در هیئت ببندی)در محرّم بعضی ها یک هیئت که بروند می‌گویند بس است،ولی او از این هیئت بیرون می‌آمد میرفت هیئت بعدی.یک سال عاشورا از شدت عزاداری، چندبار آمپول دگزا زد.بهش میگفتم:(این امپولا ضرر داره).ولی او کار خودش را می‌کرد. آخر سر دیدم حریف نیستم،به پدرومادرم گفتم:شما بهش بگین.ولی باز گوشش به این حرف ها بدهکار نبود.خيلی به هم ریخته میشد.ترجیح می دادم بیشتر در هیئت باشد تا در خانه ،هم برای خودش بهتر بود،هم برای بقیه.
❤️قصّه دلبری ❤️۲۱ می‌دانستم دست خودش نیست،بیشتر وقت ها با سروصورت زخم و زیلی می‌آمد بیرون.هروقت روضه ها اوج می‌گرفت و سنگین میشد،دلم هُری می ریخت .دلشوره می افتاد به جانم که الان آن طرف خودش را میزند،معمولا شالش را می‌انداخت روی سرش کسی اثر لطمه زنی هایش را نبیند.مادرم می گفت:(هروقت از هیئت برمیگرده، مثل گُلیه که شکفته ). داخل ماشین مداحی می‌گذاشت.با مداح همراهی میکرد و یک وقت هایی پشت فرمان سینه میزد.شیشه ها را می‌داد بالا،صدا را زیاد می‌کرد،آن قدر که صدای زنگ گوشی مان را نمیشنیدیم‌. جزو آرزوهایش بود در خانه روضه هفتگی بگیریم ،اما نمیشد،چون خانه مان کوچک بود و وسایلمان زیاد.میگفت:(دو برابر خونه تیز و تخته داریم).فردای روز پاتختی، چند تا از رفقایش را دعوت کرد خانه،بیشتر از پنج شش نفر نبودند.مراسم گرفت.یکی شان طلبه بود که سخنرانی کرد و بقیه مداحی کردند.زیارت عاشورا و حدیث کسا هم خواندند.این تنها مجلسی بود که توانستیم در خانه برگزار کنیم.چون هنوز در آشپزی راه نیفتاده بودم ،رفت و از بیرون پیتزا خرید برای شام.البته زیاد هیئت دو نفری داشتیم.برای هم سخنرانی میکردیم و چاشنی اش چند خط روضه هم می‌خواندیم.بعد چای،نسکافه یا بستنی میخوردیم.میگفت :(این خوردنیا الان مال هیئته).هروقت چای می‌ریختم می‌آوردم، میگفت: (بیا دو سه خط روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم. زیارت عاشورا می‌خواندیم و تفسیر میکردیم.اصرار نداشتیم زیارت جامه کبیره را تا ته بخوانیم. یکی دو صفحه را با معنی می‌خواندیم.چون به زبان عربی مسلط بود ،برایم ترجمه میکرد و توضیح می‌داد. کلا آدم بخوری بود .موقع رفتن به هیئت، یک خوراکی می‌خوردیم و موقع برگشتن هم آبمیوه،بستنی یا غذا.گاهی پیاده میرفتیم گلزار شهدای یزد.در مسیر رفت و برگشت،دهانمان می‌می‌جنبید.همیشه دنبال این بود برویم رستوران،غذای بیرون بهش می چسبید. من اصلا اهل خوردن نبودم ،ولی او بعد از ازدواج مبتلایم کرد. عاشق قیمه بود و از خوردنش لذت می‌برد.جنبش علاقه اش به بقیه خوراکی ها فرق داشت.چون قیمه،امام حسین ع و هیئت را به یادش می انداخت کیف میکرد.
روایتگری_01.mp3
15.72M
🔷حواسمان هست که شهدا در وصیتنامه های خود خطاب به ماچه توصیه هایی کرده اند؟ 🔸توصیه ی آنها... در باره حجاب چه بوده؟ 🔹بشنوید روایتگری رزمنده لشکر۴۱ثارالله آقای یوسف امیرشکاری را که عصرروز پنج شنبه در جمع زائرین شهدا ایراد شده...  ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》پیشنهاد ویژه دانلد