eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
10.6هزار ویدیو
122 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
در محضر شهدا برشی از کتاب عارفانه ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
😭 کسی می‌تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که... ❤️ ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
🌼✨… …✨🌼 ✨آیت الله مجتہدے تهرانی میفرمایند: اگر مسافرت رفتی ، این طرف و آن طرف بی نماز نخواب. ❌ است . 💢ڪنار رختخواب بی نماز نخوابید، چون ممکن است سقف خانه پایین بیاید، عذابی بر او نازل شود و شما هم همراه او از بین بروید . 💢این طرف و آنطرف بی نماز نخواب خطــرناڪ 🚫است ؛زلزله میشود ڪه او را از بین ببرد ،شماهم از بین میروی ! 💢چرا ڪنار بی نماز خوابیدے آونوقت میگویند خشک و تر باهم میسوزد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
عِشقٌ یَعنیٌ: بِنِویسیٌ غَزَلیٌ📝 اَزٌ چَشمَشٌ .. دَرٌ هَمانّ مِصرَعِ اَوَّلٌ‌ قَلَمَتٌ، گِریهٌ کُنَدٌ ... 😭 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
*حوالی ساعت 17 لایو از مزار سردار سرلشکر شهید اسماعیل دقایقی* ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://instagram.com/esmaeil_daghayeghi?igshid=YmMyMTA2M2Y=
😲دستورالعملی برای پایان ‌بردن ماه رمضان‼️ 🌿پایانی زیبا با آثاری خارج از عقول 🌸بفرست برای عزیزانت🤞 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
SAFFAT1_1450840674.mp3
زمان: حجم: 17.1M
زیارت جامعه کبیره با نوای گرم حاج مهدی سماواتی . التماس دعای فرج .
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_ 💟حس عجیبی داری نمی توانی از پنجره و چراغ های شهری که 30 تمام 🌙 یکی یکی روشن می شدند دل بکنی به یاد روزی می افتیکه خودت را برای اولین این ماه عزیز آماده کرده بودی.. 🌱با خودت بسته بودی امسال جور دیگری باشی.. 🌱با خودت عهد بسته بودی امسال از ثانیه ثانیه این 30 روز بهره ببری... ✔️انگار همین دیروز بود که بر خوان دعوت شده بودی... ✔️ و انگار همین دیروز بود که هلال را لحظاتی پیش از اولین دیده بودی.. 🍃و براستی که ناگهان چه زود دیر می شود . 🖇✨آری هر شروعی را پایانی خواهد بود... 🖇✨و هر سلامی را خداحافظی. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
538.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 🌙خداوندا... ✨یا خیر حبیب و محبوب؛✨ 🖇دلم را تنها به عشق خودت مصفا كن. ✨یا دلیل المتحیرین؛✨ 🖇 با ارمغان یقین چنان برایم فراهم ساز كه از منجلاب سرگردانی و آوارگی بیرون آمده و حقیقت را بچشم. ✨یا امان الخائفین؛✨ 🖇 مرا از دنیا و بالاخص هول و وحشت آخرت سلامت بدار. ✨یا كاشف الكرب؛✨ 🖇 درد و رنج و غم دنیا را از من زائل بفرما تا در سایه آرامش، بیشتر از پیش به معبود خود بپردازم و در راه رسیدن به ، رنگ به خود بگیرم. ✨یا ستارالعیوب؛✨ 🖇زشتی‌های مرا بپوشان و را مریز. ✨یا غافرالذنب و الخطیئات؛✨ 🖇 نامه را پاكسازی بفرما. و ای رحمان و رحیم به نام تمامی حسنایت، دست این بنده حقیر را بگیر و مرا به حال خودم وامگذار ... 💟حتی برای لحظه‌ای ... و آنچه از من بر دل داری ، در این روزهای آخر ببخشای . آمین یا رب العالمین🤲🏻🍃 ♥️بغل کن بندهٔ فراریِ از دنیا را... ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
قسمت هشتاد و ششم🌱 «تنها میان داعش» دلم را میترساند و فقط از امام مجتبی (ع) تمنا میکردم به اینهمه
قسمت هشتادو هفتم🌱 «تنها میان داعش» حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بی اختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :»بلاخره با پای خودت اومدی!« تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید. پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار گلوله جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه تهدیدم کرد :»یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!« از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی ام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به اشکم خندید و طعنه زد https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
قسمت هشتادو هفتم🌱 «تنها میان داعش» حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و عشقم در حصار
قسمت هشتاد و هشتم🌱 «تنها میان داعش» »خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!« با همان دست زخمی اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی امرا به رخم کشید :»با غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!« پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :»پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟« به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده ای چندش آور خبر داد :»زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط داعش راهی نیس!« همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و مرگ فاصله ای نبود. دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو میآمد، با نگاه جهنمی اش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :»واسه پسرعموت چی اوردی؟« و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :»مگه تو آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟« صورت تیره اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9