eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.6هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
14.6هزار ویدیو
182 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
نام : شهید دکتر مصطفی چمران تولد : 1311 محل تولد : تهران شهادت : 31 / خرداد / 1360 محل شهادت : دهلاویه سن : 49 مزار : تهران _ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) _ قطعه 24 _ ردیف 73 _ شماره 26 خلاصه ای از زندگی : سلام بر همه ی مشتاقان علم و حقیقت ، من مصطفی چمران فرزند آقا حسن چمران ساوجی هستم که از روستای چمران شهر ساوه به تهران مهاجرت کرد و من متولد تهران ، خیابان پانزده خرداد ، بازار آهنگرها ، محله سرپولک هستم . من تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه ، نزدیک پامنار، آغاز کردم و در دارالفنون و دبیرستان البرز دوران متوسطه را گذراندم ؛ در سال 1322 با رتبه 15 در رشته الکترومکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شدم و بعد از فارغ‏ التحصیلی یک ‏سال به تدریس در دانشکده فنی پرداختم . از 15 سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت ‏الله طالقانی ، در مسجد هدایت ، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت می‏‌کردم و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بودم . در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت ‏نفت شرکت داشتم و بعد از کودتای 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق ،‌ به نهضت ‌مقاومت‌ ملی ایران پیوستم . من در همه دوران تحصیل شاگرد اول بودم ، در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به دانشگاه تگزاس ای اند ام آمریکا اعزام شدم و کارشناسی ارشد را در رشته مهندسی برق کسب نمودم . سپس برای اخذ دکتری در رشته فیزیک پلاسما به دانشگاه برکلی ایالت کالیفرنیا رفتم و در آنجا پایان ‌نامه ام مرجع دو مقاله علمی در زمینه پلاسما فیزیک شد . سپس در آزمایشگاه های بل و هم چنین آزمایشگاه پیشرانه جت ناسا استخدام شدم . من در کنار زبان فارسی به زبان های عربی ، ترکی ، فرانسوی ، انگلیسی و آلمانی نیز مسلط بودم و در کنار دانش ، به هنر نیز توجه داشتم . در دوران اقامتم در آمریکا ، با همکاری بعضی از دوستانم ، برای اولین‏ بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه‏ ریزی کردیم که به دلیل این فعالیت‏ها ، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی ام از سوی دولت وقت (رژیم شاه) قطع شد . من دو بار ازدواج کردم ، بار اول در سال 1340 با یک زن مسلمان آمریکایی به نام تامسن هیمن که نام خود را پس از ازدواج به پروانه تغییر داد و ثمره این ازدواج ، یک دختر به نام روشن و سه پسر به نام های رحیم ، علی و جمال بود ؛ جمال در کودکی در استخر خانه پدر همسرم غرق شد و سه فرزند دیگرم هر کدام در شهری در کناره غربی آمریکا زندگی می ‌کنند . همسر آمریکایی ام پس از مهاجرت به لبنان و مدتی زندگی کردن در آنجا ، به دلیل شرایط سخت و محرومیت شدید ، تصمیم به بازگشت به آمریکا گرفت و از من جدا شد و در سال 2009 نیز در آمریکا درگذشت . پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام‏ خمینی(ره) دست به اقدامی سرنوشت‏ ساز زدم و همه پل‏ها را پشت ‏سر خود خراب کردم و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و هم‏ فکر، رهسپار مصر شدم و مدت دو سال ، در زمان عبدالناصر،‌ سخت ‏ترین دوره‏های چریکی و جنگ‏های پارتیزانی را آموزش دیدم و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته شدم و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی را به عهده گرفتم . بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل ، برای تعلیم مبارزان ایرانی ، ضرورت پیدا کرد و لذا من رهسپار لبنان شدم تا چنین پایگاهی را تأسیس کنم . در لبنان به کمک امام موسی‏ صدر، رهبر شیعیان لبنان ، سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پی ‏ریزی نمودیم . همچنین در لبنان با خانم غاده جابر آشنا شدم و با او ازدواج کردم . با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران ، بعد از 23 سال هجرت ، به همراه یک گروه 92 نفره از لبنان به وطن باز گشتم و با آنکه قصد ماندن در ایران را نداشتم اما به توصیه امام خمینی در ایران ماندم و همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب گذاشتم و خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی پرداختم . بعد از پیروزی در قضیه ی فراموش نشدنی پاوه و آشوب های کردستان به تهران احضار شدم و از طرف امام‏ خمینی(ره) ، به وزارت دفاع منصوب گردیدم و در این مدت بیش از 12000 نفر را از ارتش پاکسازی کردم . همچنین در اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی ، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شدم . بعد از آغاز جنگ تحمیلی و در خوزستان گروهی از رزمندگان داوطلب ، به گِرد من جمع شدند و من با تربیت و سازماندهی آنان ، ستاد جنگ‏های نامنظم را در اهواز تشکیل دادم . این گروه کم‏ کم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد . بعد از آزادسازی سوسنگرد در اوایل جنگ مجروح شدم و مدتی عصا به دست در جبهه ها بودم . سرانجام در تاریخ 31 خرداد 1360 وقتی که برای سرکشی و معرفی فرمانده جدید محور به منطقه جنگی دهلاویه رفته بو
دم ، در خط مقدم نبرد ، بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن از ناحیه پشت سر زخمی شدم . کمک های اوّلیه بر روی من در بیمارستان سوسنگرد انجام گرفت و آمبولانس مرا راهی اهواز کرد ولی پیکر بی ‌جان من به اهواز رسید و زندگی پر فراز و نشیب من پایان یافت .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ارتباط با خدا👇 خدايا! تو مرا اشک کردي که در چشم بجوشم. تو مرا آه کردي که از سينه و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فرياد کردي که کلمه حق را هر چه رساتر برابر اعلام نمايم. خدايا! 👈تو پوچي لذات زودگذر را عيان نمودي، تو ناپايداري روزگار را نشان دادي. لذت مبارزه را چشاندي. ارزش شهادت را آموختي.👉 ✅بچه زرنگ👇 مصطفی مُخ بود. استاد آمریکایی مصطفی حیرت کرده بود از این بشر. نمره 21 داده بود به او. مصطفی با ممتازترین درجه، و فیزیک پلاسمایش را گرفت و از آمریکا بیرون آمد. دیدی؟! آمریکا نماند‼️ ✅یلِ مبارز👇 پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 به همراه بعضی از دوستان مؤمن و هم‌فکر، رهسپار مصر می‌‌شود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر،‌ سخت‌‌ترین دوره‌‌های چریکی و را می‌‌آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته می ‌شود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهده او گذارده می‌‌شود. 🌹@rafiq_shahidam96
🔴امام خامنه ای: شهید چمران،هم علم است، هم ایمان؛هم سنت هست،هم تجدد؛هم نظر هست، هم عمل؛هم عشق هست،هم عقل. 🌹گرامیباد ۳۱ خرداد سالروزشهادت عارف زاهد دکتر چمران 🌹@rafiq_shahidam96
*سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران اسطوره جنگ های نامنظم* خدای بزرگ از من سندی به طلبت قلبم را ارائه خواهم داد و اگر محصول عمرم بطلب به اشک را تقدیم خواهم کرد🌱 من نمی گویم ولی فقیه معصوم است، اما ملتی که به امر خدا به امر ولی فقیه اعتماد می کنند، خدا اجازه اشتباه به آن رهبر را نمی دهد و به نوعی به او معصومیت می بخشد.🌱 1400/3/31 https://www.instagram.com/tv/CQYO4_jhFd5/?utm_medium=share_sheet
↻☁️🕊••|| •. گفتـن : شھید نشے میمیࢪے...! گفتیم : اللّھم‌الࢪزقنا‌شھادت‌فے‌سبیلك گفتن : اول باید شھیدانہ زندگے کنے!! حقیقتا دیگ ࢪومون نشد چیزے بگیم...! :) •. 🕊🌿 @rafiq_shahidam96
ویژه برنامه سالروز شهادت "شهید چمران" مجاهدی بیدار و متعهد راه تعالی امروز(31 خرداد) از ساعت 17 با سخنرانی و روایتگری: امیر سرتیپ رضا خرم طوسی امیر سرتیپ خلبان کریم عابدی امیر سرتیپ غلامحسین دربندی دکتر منصوری لاریجانی پخش با ترافیک رایگان از شبکه اینترنتی عبرات: heyatonline.ir/fa/heyat/40 و abarat.tv
✋🏻 یاامام‌الرئوف 🌸 این زمزمه در عرش برین است امشب 🌹 پیدایش نور شمس دین است امشب 🌹 مــژده به محمد و علی و زهرا 🌸 میلاد امام هشتمین است امشب 🌼میلاد آقا امام رضا (علیہ السلام) بر شما بزرگواران مبارڪ بـاد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پایگاه شهدای روحانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠صلوات خاصه امام رئوف ، ثامن الحجج ، حضرت علی بن موسی الرضا عليه السلام 🔹اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: زیر لب با خودش حرف می زد. هنوز یکی دو شماره نگرفته، قطع می کرد. گفتم: «اگر نمی گیرد، می روم دوباره می آیم. بچه ها پیش برادرم هستند. شامشان را می دهم و برمی گردم.» برگشتم خانه. برادرم پیش بچه ها نبود. رفته بود آن یکی اتاق پیش پدرشوهرم. داشتند با صدای آهسته با هم حرف می زدند، تا مرا دیدند ساکت شدند. دل شوره ام بیشتر شد. گفتم: « چرا نخوابیدید؟! طوری شده؟! تو را به روح ستار، اگر چیزی شده به من هم بگویید. دلم شور می زند.» پدرشوهرم رفت توی جایش دراز کشید و گفت: «نه عروس جان، چیزی نشده. داریم دو سه کلام حرف مردانه می زنیم. تعریف خانوادگی است. چی قرار است بشود. اگر اتفاقی افتاده بود که حتماً به تو هم می گفتیم.» برگشتم توی هال. باید برای شام چیزی درست می کردم. زهرا و سمیه و مهدی با هم بازی می کردند. خدیجه و معصومه هم مشق می نوشتند. از دل شوره داشتم می مردم. دل توی دلم نبود. از خیر شام درست کردن گذشتم. دوباره رفتم خانه خانم دارابی. گفتم: «تو را به خدا یک زنگی بزن به حاج آقایتان، احوال صمد را از او بپرس.» 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلـوات💐 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋 *مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا* *ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید* ⤵️⤵️⤵️⤵️ 🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی : https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/ 🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا: @rafiq_shahidam96 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: خانم دارابی بی معطلی گفت: «اتفاقاً همین چند دقیقه پیش با حاج آقا حرف می زدم. گفت حال حاج آقای شما خوبِ خوب است. گفت حاجی الان پیش ماست.» از خوشحالی می خواستم بال درآورم. گفتم: «الهی خیر ببینی. قربان دستت. پس بی زحمت دوباره شماره حاج آقایتان را بگیر. تا صمد نرفته با او حرف بزنم.» خانم دارابی اول این دست و آن دست کرد. بعد دوباره خودش تلفن را برداشت و هی شماره گرفت و هی قطع کرد. گفت: «تلفنشان مشغول است.» دست آخر هم گفت: «ای داد بی داد، انگار تلفن ها قطع شد.» از دست خانم دارابی کفری شدم. خداحافظی کردم و آمدم خانه خودمان. دیگر بدجوری به شک افتاده بودم. خانم دارابی مثل همیشه نبود. انگار اتفاقی افتاده بود و او هم خبردار بود. همین که به خانه رسیدم، دیدم پدرشوهر و برادرم نشسته اند توی هال و قرآنی را که روی طاقچه بود، برداشته اند و دارند وصیت نامه صمد را می خوانند. پدرشوهرم تا مرا دید، وصیت نامه را تا کرد و لای قرآن گذاشت و گفت: «خوابمان نمی آمد. آمدیم کمی قرآن بخوانیم.» لب گزیدم. از کارشان لجم گرفته بود. گفتم: «چی از من پنهان می کنید. اینکه صمد شهید شده.» قرآن را از پدرشوهرم گرفتم و روی سینه ام گذاشتم و گفتم: «صمد شهیدشده..... 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋 *مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا* *ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید* ⤵️⤵️⤵️⤵️ 🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی : https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/ 🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا: @rafiq_shahidam96 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: پدرشوهرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: «کی گفته؟!» یک دفعه برادرم زد زیر گریه. من هم به گریه افتادم. قرآن را باز کردم. وصیت نامه را برداشتم. بوسیدم و گفتم: «صمد جان! بچه هایت هنوز کوچک اند، این چه وقت رفتن بود. بی معرفت، بدون خداحافظی. یعنی من ارزش یک خداحافظی را نداشتم.» دستم را روی قرآن گذاشتم و گفتم: «خدایا! تو را قسم به این قرآنت، همه چیز دروغ باشد. صمدم دوباره برگردد. ای خدا! صمدم را برگردان.» پدرشوهرم سرش را روی دیوار گذاشت. گریه می کرد و شانه هایش می لرزید. خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده. آمدند کنارم نشستند. طفلی ها پا به پای من گریه می کردند. سمیه روی پاهایم نشسته بود و اشک هایم را پاک می کرد. مهدی خیره خیره نگاهم می کرد. زهرا بغض کرده بود. پدرشوهرم لابه لای هق هق گریه هایش صمد و ستار را صدا می زد. مهدی را بغل کرد. او را بوسید و شعرهای ترکی سوزناکی برایش خواند؛ اما یک دفعه ساکت شد و گفت: «صمد توی وصیت نامه اش نوشته به همسرم بگویید زینب وار زندگی کند. نوشته بعد از من، مرد خانه ام مهدی است.» 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋 *مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا* *ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید* ⤵️⤵️⤵️⤵️ 🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی : https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/ 🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا: @rafiq_shahidam96 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: و دوباره به گریه افتاد. برادرم رفت قاب عکس صمد را از روی طاقچه پایین آورد. بچه ها مثل همیشه به طرف عکس دویدند. یکی بوسش می کرد. آن یکی نازش می کرد. زهرا با شیرین زبانی بابا بابا می گفت. برادرم دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «خدایا! صبرمان بده. خدایا! چطور طاقت بیاوریم؟! خدایا خواهرم چطور این بچه های یتیم را بزرگ کند؟!» کمی بعد همسایه ها یکی یکی از راه رسیدند. با گریه بغلم می کردند. بچه هایم را می بوسیدند. خانم دارابی که آمد، ناله ام به هوا رفت. دست هایش را توی هوا تکان می داد و با حالت مویه و عزاداری می گفت: «جگرم را سوزاندی قدم خانم. تو و بچه هایت آتشم زدید قدم خانم. غصه تو کبابم کرد قدم خانم.» زار زدم: «تو زودتر از همه خبر داشتی بچه هایم یتیم شدند.» خانم دارابی گریه می کرد و دست ها و سرش را تکان می داد. بنده خدا نفسش بالا نمی آمد. داشت از هوش می رفت. آن شب تا صبح پرپر زدم. همین که بچه ها می خوابیدند. می رفتم بالای سرشان و یکی یکی می بوسیدمشان و می نالیدم. طفلی ها با گریه من از خواب بیدار می شدند. 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋 *مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا* *ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید* ⤵️⤵️⤵️⤵️ 🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی : https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/ 🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا: @rafiq_shahidam96 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساقی امشب راحت جان می دهد هر چه خواهی از کرم آن میدهد گردش چرخ فلک بر کام ماست حاجتت شاه خراسان می دهد  میلادت با سعادت حضرت امام رضا (ع) بر شیعیان جهان مبارک باد 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا