eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.6هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
14.6هزار ویدیو
182 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
« » شــهــیـد مـصــطــفــی صـــدرزاده💫 وقـتـی را شــروع می‌کنیم چــیــزی کــه بــایــد بــجــنــگــیــم؛ خــودمــان هســتـیـم. وقـتـی کــارتــانــ مــی گــیــرد و دورتــان شـلــوغ می‌شــود؛ تــازه اول مبــارزه اســت؛ زیــرا شیــطــان بــه ســراغــتــان مـی آیــد، 🍃🌹🍃🌹🍃 ســخـنــان مــقــام مــعــظــم رهبـــری را گـــوش دهــیــد. قــلــب شــمــا را بــیــدار مــی‌کنــد؛ و راه راســت را نــشـانــتــان مـی‌دهیــد. ماهـــواره فــرهنـگ کــثــیـف غــربـــــ اســـتــ و نـــتــیــجــه ای جـــز آتــش دوزخ نــدارد. اگــر روزی بــه فــکـر شــهـــادتـــ نــبـــودیـــد، فــردایـــش روزه بــگــیــریــد ســعــی کــنـــید در روحــیــه خــود شـهـــادت‌طــلـبــی را پــرورش دهــیــد.💫 خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد ســیـد مــصــطــفــی صــدرزاده🍃 🗓️1400/5/9 فالو کنید و ما را معرفی کنید به دوستانتون 🌹⤵️🌹⤵️🌹⤵️🌹 @shahid_mostafa_sadrzadeh1 🌹💞🌹💞🌹 @rafiq_shahidam96 https://www.instagram.com/p/CR_P-hLDeKv/?utm_medium=share_sheet
🌹🍃امام کاظم علیه السلام: بهترین چیزی که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی تقرب پیدا می کند، نماز است. 📚تحف العقول،ص۴۵۵ ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کسایی‌که‌میجنگن،زخمی‌هم‌میشن.. دیروزباگلوله،امروزباحرف..💔! شهداوقتی‌تیرمیخوردن میگفتن‌فداسرمهدی‌فاطمه :) این‌تصور‌منه... تویی‌که‌داری‌برای‌امام‌زمانت‌کارمیکنی ‌ شب‌روز...! وقتی‌مردم‌باحرفاشون‌بهت‌زخم‌زدن، تو‌دلت‌باخودت‌بگو↓ "فداسرمهدی‌فاطمه...💚" آقاخودش‌بلده‌زخمتودرمان‌کنه...🙂! 🌹 🌈
‌•°🌱 معنی‌انتظاررانمی دانیم ولی؛ دل‌هایمان‌برای‌دیدنت‌پرمی‌کشد اسم‌قشنگت‌قلبمان‌را می‌لرزاند نمی‌گوییم‌عاشقیم، ولی‌بی‌تـــــــو تحمل‌زندهماندن‌رانداریم...  
یه‌وقتایۍ‌که‌به‌بالا‌نگاه‌مۍ‌کنم لبخندمیزنم‌ومیگم‌میدونم کار خودت بود (:😉😊
🧕 وقتی‌مشکی‌مد‌باشه‌خوبه وقتی‌رنگ‌مانتو‌شلوارباشه‌خوبه وقتی‌رنگ‌عشقه‌خوبه وقتی‌رنگ‌کت‌وشلوار‌باشه‌باکلاسه... اما وقتی‌رنگ‌چادر‌من‌مشکی‌شد‌ بد‌شد‌،اخ‌شد 👀 افسردگی‌میاره 🖤 دنبال‌حدیث‌وروایت‌می‌گردید‌که‌رنگ‌مشکی‌مکروهه🥀 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
*🙃🍃* به سوریه که اعزام‌ شده‌ بود بعضۍ‌شب‌ها‌ با‌ هم‌ در‌ فضای مجازۍ‌ چت می‌کردیم بیشتر‌ حرفهایمان احوالپرسۍ‌ بود او چیزی مینوشت و من چیزی مینوشتم و‌اندڪ‌ آبۍ‌ می‌ریختیم‌ بر‌ آتش دلتنگۍ‌مان... روزهای آخر ماموریتش بود گوشۍ‌ تلفن‌ همراهم‌ را‌ که روشن‌ کردم دیدم‌ عباس‌ برایم‌ کلۍ پیام فرستاده‌ است...! وقتۍ‌ دیده‌ بود‌ که‌ من‌ آنلاین نیستم نوشته بود: آمدم‌ نبودۍ؛‌ وعده‌ۍ‌ ما‌ بهشت..💔 ✍🏻به روایت‌ همسر ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استـادمـون میگفت:↯ باامـام‌زمان‌قـرار‌بـذاریـد✋🏻 فقـط حواستـون باشـہ‌ڪہ قـرار شـما رو یـادش هسـتا!🙃 یادداشـت میڪنه...📝 یه جورے بگو ڪہ سخـت نباشہ نگو دیگہ دروغ نمیگم❌🤭 دیگہ‌غیـبت نمیڪنم... بگـو: آقـامن‌تلاشـمو‌میڪنم‌کہ‌تمام کارهایم در مسـیر رضـایت شـما بـاشـد😇 به ایـن امیـد کہ‌شـما بـراےمـن دعـا ڪنید...🤲🏻 /💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👇🏻 برای از بین بردن ۷۰۰۰نظریه دادن از ۷۰۰۰ نظریه ۱ نظریه انتخاب شد که اونم این بود: اگر می خواهید چراغ خاموش بشود👇🏻 دختران و زنان ایرانی رو نیمه عریان از خونه ها بکشین بیرون و زمینه بسازید در همه ی فروشگاه ها ، پارک ها، ادارات و .... ولو بشن😔🤦‍♂️ همین که مردان مسلمان این پیکر ها و قیافه های زیبا را دیدن و رابطه برقرار کردن دینشون از بین می ره🤦‍♂️ کم کم اسلام با از بین می رود. شما شما شما شما شما شما واقعا خسته نباشید...🤦‍♂️ هیچ دردتون نمیاد که چی میگذره و چی داره میشه و کجا داریم می ریم؟😔 مواظب باشیم دارن تمام تلاششون رو می کنن تا به هدفشون برسن و متاسفانه تا یه حدودی هم به هدفشون رسیدن😔😢 خواهران مواظب باشیم داریم به کجا می ریم؟
خیلیافکـرمی‌کنندحضرٺ‌ِزهرا جان‌ِخودشون‌روفداکردندبهـ‌خاطر‌ِ همسرشون‌علے[؏!] اماایـن‌جماعـٺ‌غافلندونمی‌دوننـدکهـ هدف‌ِحضـرت‌زهرادفاع‌ازچیزِباارزش‌تری‌بود . .🌿 آری؛ اوجانشوفدای‌امام‌زمانش‌کـرد…(: ولےمابرای‌برد‌ِتیـم‌ِفوتبالمون‌صادقانہ‌ ترازفرج دعامی‌کنیم…! بهـ‌ امیـدِروزی‌کهـ‌همہ‌ماسربازِمخلـص‌ِ امام‌زمانمــون‌باشـیم...💚!(: ‌‌‌‌‌‌🌿 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
AUD-20210629-WA0102.
8.73M
👤حجت الاسلام امینی خواه ✏️آن سوی مرگ👆👆👆 (قسمت سی و یکم) 🌼➖➖➖➖➖➖🌼
ازش پرسیدند: چرا اسمِ جهادیت رو گذاشتی کاظم؟ گفت : چون امام موسی کاظم علیه السلام مظلوم اند و اونجوری که باید خیلی ازشون یاد نمیکنیم . شهید علی حسین سعد[کاظم]🌷
یه تیکه کلام داشت؛ وقتی کسی می‌خواست غیبت کنه، با خنده می‌گفت : «کمتر بگو» طرف می‌فهمید که دیگه نباید ادامه بده ... 🌷
🍁 کربلا مارا به سوی خود فرا می‌ خواند و ارواح مشتاق ما بی تابانه، همچون کبوتران حرم، به سوی کربلا بال می گشایند. ، آغوشت رابگشا، حزب‌الله به سوی تومیآید...
🕋دمی با قرآن🕋 میدونستی که خدا اونایی که غمی تو دلشونه رو نه به اندازه غمشون، بلكه به قدر مهربانى و رحمت خودش گشايش می‌ده؟ این رو مولامون امام کاظم(علیه السلام) فرمودند. 👌🏻خود خدا هم اینو بیان کرده که: «وَاللَّهُ رَئوفٌ بِالْعِبَادِ»(بقره ۲۰۷). این آیه رو یادته درباره چه کسی نازل شد؟ درباره آقایی که اون نیمه شب جونشو کف دستش گذاشت ‌و در جای پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید که حضرت هجرت کنه برا گسترش اسلام و اینکه این دین به دست من و تو برسه🥺♥️ چجوری جبران میکنی این محبت و جانفشانی مولامون رو؟ 🍃پس فردای غدیر🍃 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
••|💚✨|•• ‌‌‌: ↓ چراخودت‌رورهانمیڪنے؟دادبزنےازامام‌حسین‌بخوای؟ برو‌درخونہ‌اباعبدالله‌منتش‌روبڪش دورش‌بگرد.. ڪن‌باامام‌حسین! بگوامام‌حسینم‌من‌باتوآغاز‌ڪردم، ولم‌نڪنے... دیگه‌نمیڪشم‌ادامہ‌بدم متوقف‌شدم...💔!' امام‌حسین‌بازم‌دستت‌رومیگیره‌فقط بخواه‌ازش...(: ✋🏽 |💚✨|➣ خوبـ زندگیمـ اربابـ ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ⁉️چـرا ابـراهــیـم؟ 🔶 قسمت هـفتـم... 🔹نشستـہ بودیم داخل اتاق مهمان داشتیم صدایی از داخل ڪوچـہ آمـد ابراهیم سـریع از پنجـره نگاه ڪرد شخصی موتور شـوهـر خـواهـر اورا برداشتـہ و در حال فـرار بود🏃🏻‍♂️ 🗣️ بگیرش دزد دزد سریع دوید دَمِ دَر یڪی از بچـہ های محل لَگَدے بـہ مـوتـور زد دزد با مـوتـور نقش بـر زمین شـد تڪہ آهـن روے زمین دست دزد را برید و خـون جارے شد چـهـره دزد پـر از درد بود و اضطراب درد میڪشید 😰😓 ڪه ابـراهیم رسید مـوتـور را بـرداشت و روشـن ڪرد و گـفت: سریع سوار شو رفتند درمانگاه با همان مـوتـور دستش را پانسبان ڪردند 🍃 بعد رفتند مـسـجـد بعد از نماز ڪنارش نشست ⁉️چـرا دزدی میکنی؟ آخـہ پـول حـرام ڪه... دزد گـریہ میڪرد😭 بعد بہ حـرف آمد، همـہ اینا رو میدونم بیڪارم زن و بچـہ دارم از شهرستان اومدم مجبور شدم😔 🤔 ابراهیم فڪرے ڪرد رفت پیش یڪی از نمازگـزارها بااو صحبت ڪرد خوشحال برگشت ☺️ و گفت: خـدا روشڪر شغلی مناسب برایت فراهـم شد😊 از فـردا بـرو سرڪار 💰 این پول را هم بگیر از خدا هم بخواه ڪمڪت کند 👌🏻 همیشہ بہ دنبال حلال باش مال حـرام زندگی را بہ آتش میڪشد📛 پـول حلال ڪم هـم باشد برڪت دارد✅ ادامــہ دارد.... 🗓️ 1400/5/9 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 @rafiq_shahidam96 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 https://www.instagram.com/tv/CSABVrtonAU/?utm_medium=share_sheet
✨🌟✨🌟✨🌟✨ 🌟 ✨ 8⃣7⃣4⃣ 🍃🌹 شیخ رجبعلی خیاط (رحمه الله علیه): انسان اگر بخواهد راحت زندگی کند ، تنها راهش این است که خود را به خدا واگذار کند و مطیع اوامر الهی باشد. ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌈 🌈 رفتم وضو گرفتم و ✨نماز شب✨ خوندم... از وقتی فضیلت نماز شب رو متوجه شدم به خدا گفتم _هروقت بیدارم کنی میخونم.من گوشی و ساعت و این چیزها تنظیم نمیکنم.😍اگه خودت بیدارم کنی میخونم وگرنه نمیخونم. انصافا هم خدا مرام به خرج داد و از اون شب قبل اذان صبح بیدارم میکنه.حالا گفتن نداره ولی منم نامردی نکردم و هرشب نمازشب خوندم.😍✨ خداروشکر مامان موقع صبحانه دیگه حرفی از خواستگاری نگفت.😆🙈 با بسم الله وارد دانشگاه شدم.گفتم: _خدایا امروز هم خودت بخیرکن.چند قدم رفتم که آقایی از پشت سر صدام کرد -خانم روشن توی دلم گفتم خدایا،داشتیم؟!! برگشتم.سرم بالا بود ولی نگاهش .✋👑 گفتم:بفرمایید. -امروز کلاس استاد شمس تشریف میبرید؟ -بله -میشه امروز باهاشون بحث نکنید؟😐 -شما هم دانشجوی همون کلاس هستید؟ -بله -پس میدونید کسی که بحث رو شروع میکنه من نیستم.☝️ -شما ادامه ندید. -من نمیتونم در برابر👈 افکار اشتباهی که به خورد دانشجوها میدن باشم. -افکار هرکسی به خودش مربوطه. -تا وقتی به زبان نیاورده یا به عمل تبدیل نشده به خودش مربوطه.👌 -شما عقاید خودتو محکم بچسب چکار به عقاید بقیه دارید؟😏 -عقاید من بهم اجازه نمیده دربرابر کسی که میخواد بقیه رو کنه باشم. -شما چرا فکر میکنید هرکسی مثل شما فکر نکنه گمراهه؟ -ایشون افکار خودشونو میگن،منم عقاید خودمو میگم.تشخیص درست و نادرست با بقیه..من دیگه باید برم.کلاسم دیر شده.✋ اجازه ی حرف دیگه ای بهش ندادم و رفتم.اما متوجه شدم همونجا ایستاده و به رفتن من نگاه میکنه. ✨خداجون خودت عاقبت امروز رو بخیر کن.✨ ریحانه توی راهرو ایستاده بود.تا منو دید اومد سمتم.بعد احوالپرسی گفتم: _چرا کلاس نرفتی؟😕 -استاد شمس پیغام داده تو نری کلاسش. لبخند زدم و دستشو گرفتم که بریم کلاس.باترس گفت: _زهرا دیوونه شدی؟!برای چی میری کلاس؟!😧 -چون دلیلی برای نرفتن وجود نداره. میخواست چیزی بگه که... صدای استاد شمس از پشت سرمون اومد.تامنو دید گفت: _شما اجازه نداری بری کلاس.😠 گفتم:به چه دلیلی استاد؟ -وقت بچه های کلاس رو تلف میکنی. -استاد این کلاس شماست.من اومدم اینجا شما به من برنامه نویسی آموزش بدید.پس کسیکه تو این کلاس صحبت میکنه قاعدتا شمایید. -پس سکوت میکنی و هیچ حرفی نمیزنی.😠 -تا وقتی موضوع راجع به برنامه نویسی کامپوتر باشه،باشه. دانشجو های کلاس های دیگه هم جمع شده بودن.استاد شمس با پوزخند وارد کلاس شد. من و دانشجوهای دیگه هم پشت سرش رفتیم توی کلاس. اون روز همه دانشجوها ساکت بودن و استاد شمس فقط درمورد برنامه نویسی صحبت کرد. گرچه یه سؤالی درمورد درس برام پیش اومد ولی نپرسیدم.بالاخره ساعت کلاس تمام شد.استاد سریع وسایلشو برداشت و از کلاس رفت بیرون. همه نگاه ها برگشت سمت من که داشتم کتابمو میذاشتم توی کیفم. زیر لب خنده م گرفت.اما بچه ها که دیدن خبری نیست یکی یکی رفتن بیرون.من و ریحانه هم رفتیم توی محوطه. ریحانه گفت: _خداکنه دیگه سرکلاس چیزی جز درس نگه. گفتم:خداکنه.😕 تاظهر چند تا کلاس دیگه هم داشتم.بعداز نماز رفتم دفتر بسیج دانشگاه.با بچه ها سلام و احوالپرسی کردم و نشستم روی صندلی. چند تا بسته کتاب روی میز بود.حواسم به کتابها بود که خانم رسولی(رییس بسیج خواهران) صدام کرد -کجایی؟دارم با تو حرف میزنم.😐 -ببخشید،حواسم به کتابها بود.چی گفتین؟😅 -امروز تو دانشگاه همه درمورد تو و استادشمس صحبت میکردن. -چی میگفتن مثلا؟ -اینا مهم نیست.من چیز دیگه ای میخوام بهت بگم. -بفرمایید -دیگه کلاس استادشمس نرو.😒 -چرا؟!!اون افکار اشتباه خودشو به اسم روشن فکری بلند میگه.یکی باید جوابشو بده. -اون آدم خطرناکیه.تو خوب نمیشناسیش.بهتره که دیگه نری کلاسش.😕 -پس....😐 نذاشت حرفمو ادامه بدم.گفت: _کسانی هستن مثل تو که به همین دلیل تو اینجور کلاسها حاضر میشن.به یکی دیگه میگم بره. -ولی آخه....😕 -ولی آخه نداره.بهتره که تو دیگه کلاسش نری. -باشه. بعد کلاسهام رفتم خونه.... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم *رفیق شهیدم ابراهیم هادی * http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
*بسم الله الرحمن الرحیم* 🌈 🌈 بعد کلاسهام رفتم خونه... همش به حرفهای خانم رسولی فکر💭 میکردم. مامان تو آشپزخونه بود.بالبخند گفتم: _سلام مامان گلم😍✋ -سلام خسته نباشی.بیابشین برات چایی بریزم😊☕️ -برم لباسهامو عوض کنم،یه آبی به دست و صورتم بزنم بعدمیام☺️ -باشه برو. رفتم توی اتاق و پشت در نشستم. خیلی ناراحت بودم.😞به درستی کاری که قبلا میکردم مطمئن بودم. گفتم ✨خدایا تو خوب میدونی😔 من هرکاری کردم ‌ بوده... بلند شدم،وضو گرفتم و نماز خوندم تا آروم بشم.از خدا خواستم کمکم کنه.😔🙏✨ دلم روضه میخواست. با گوشیم برای خودم روضه گذاشتم و کلی گریه کردم.😭✨تو حال و هوای خودم بودم که مامان برای شام🍛 صدام کرد. قیافه م معلوم بود گریه کردم.😣 حالا جواب مامان و بابا رو چی بدم؟😔 آبی به صورتم زدم و رفتم سمت آشپزخونه.بسم الله گفتم و نسبتا بلند سلام کردم. مامان و بابا یه کم نگاهم کردن.مامان گفت: _باز برا خودت روضه گذاشتی؟😕 لبخندی زدم و نشستم کنار میز.سرشام بابا گفت: _خانواده ی صادقی فردا شب میان.فردا که کلاس نداری؟😊 -نه -پس بیرون نرو.یه کم به مادرت کمک کن. -چشم.😊 برای اینکه به استادشمس و حرفهای خانم رسولی فکر نکنم همه ی کارها رو خودم انجام دادم...😅 مامان هم فکرکرد به قول خودش سرعقل اومدم...😆🙊 عصر شد و من همه ی کارها رو انجام دادم. گردگیری🙈 و جاروبرقی🙈 کردم.میوه ها رو شستم 🙈و توی ظرف چیدم.شیرینی ها رو آماده کردم.🙈 کم کم برادرهام هم اومدن... ❤️داداش علی فرزند بزرگ خانواده ست☺️ و شش سال از من بزرگتره و یه پسر چهار ساله داره که اسمش امیرمحمده،❤️علی و اسماء❤️ همسرش معلم هستن و بخاطر کارشون فعلا یه شهر دیگه زندگی میکنن. ❤️بعد داداش محمده که چهارسال از من بزرگتره و پاسداره، 😍تا حالا چند بار رفته 💚سوریه.💚یه دختر سه ساله داره به اسم ضحی.👧🏻❤️مریم همسر محمد❤️ قبل از ازدواج با محمد دوست من بوده.یک سال از من بزرگتره و توی مسجد باهم آشنا شده بودیم.من با داداش محمد خیلی راحت ترم.روحیاتش بیشتر شبیه منه.☺️😍 مامان با کلی ذوق براشون میگفت که از صبح کارها رو زهرا خودش انجام داده.😅 همه بالبخند به من نگاه میکردن. محمد گفت: _تو که هنوز ندیدیش .ببینم ناقلا نکنه دیدیش و ما خبر نداریم.😜 باخنده گفتم: _پس چی فکر کردی داداش؟فکر کردی اگه من تأییدش نمیکردم بابا اجازه میداد بیان خاستگاری؟ مگه نمیدونی نظر من چقدر برای مامان و بابا مهمه؟😁😅 همه خندیدن...😁😀😃😄 رفتم توی اتاقم که آماده بشم،چشمم افتاد به کتاب برنامه نویسی که روی میز تحریرم بود... دوباره یاد استادشمس و خانم رسولی افتادم. ناراحت به کتاب خیره شده بودم.متوجه نشدم محمد اومده توی اتاق و داره به من نگاه میکنه.صدام کرد: _زهرا جا خوردم،... رفتم عقب.گفت: _چته؟کجایی؟نیستی؟😐 -حواسم نبود😒 -کجا بود؟😊 -کی؟😧 -حواست دیگه.😉 -هیچی،ولش کن😔 -سهیل رو میخوای چکارکنی؟😊 -سهیل دیگه کیه؟😒😕 -ای بابا! اصلا نیستی ها. خواستگار امشبت دیگه.😐 -آها!نمیدونم،چطور مگه؟🙁 -من دیدمش،اونی که تو بخوای.😎👌 -پس بابا اجازه داده بیان؟😕 -بابا هم هنوز ندیدتش.بهم گفت تحقیق کنم،منم دیدمش.😌 -میگی چکارکنم؟... 😕 ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظر قائم *رفیق شهیدم ابراهیم هادی * http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌷شبتــــون شهـــــدایی🌷 🙏امیدواریم شبتون به آرامش خواب شهدامون آرام باشد... 🦋🦋🦋
『🌼'!』 ‌ وقتےمیری‌پیش‌رئیس‌اداره‌ای‌کہ‌کارت‌پیشش‌گیره؛ چقدسعی‌میکنۍخودتوخوب‌جلوه‌بدی؟ یاچقدوقتی‌که‌تورومیبینه‌یا باهات‌صحبت‌میکنه احترام‌بزاری! محض‌اطلاعتون‌خواستم‌بگم یه‌آقایۍهست‌که همیشہ‌میبینتت‌رفیق! حتےتوپیوی‌ودایرکت‌نامحرما! جایگاهشم‌که‌خودتون‌ میدونید! نزارازچشمش ‌بیفتی! •