eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.8هزار دنبال‌کننده
24.6هزار عکس
15.7هزار ویدیو
188 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•~🖤~• ◾️شب اول همه خادم... شب کوفه شب مسلم... ◾️ شب دوم دلا خونه... صدا زنگ کاروونه... ◾️ شب سوم شب ناله... شب روضهٔ سه ساله... ◾️ چهارمین شب مثل دُره... شب چهارم شب حُره... ◾️ شب پنجم شده مرسوم... شب عبداللّٰه معصوم... ◾️ ششمین شب،شب قاسم.. نمونده یک تن سالم... ◾️ شب هفتم شب آبه... شب اصغر ربابه... ◾️شب هشتم شده پرپر... ارباً اربا علی اکبر... ◾️ نهمین شب،شب سقاست... علمُ مشکُ یه دریاست... ◾️ دهمین شب دلا بی تاب... شب عاشورای ارباب... ◾️ شب یازدهم اسارت... خیمه ها میره به غارت ...😭 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
سلام ما به محرم ،به غصه و غم مهدی🥀 بہ چشم کاسه خون وبه شال ماتم مهدی🥀 سلام ما به محرم به شوروحال عیانش🥀 سلام مابه حسین وبه اشک سینه زنانش🥀 🌱 💚 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اتل متل خرابه!😔 اینجا یه بچه خوابه!😔 هم بدنش کبوده!😔 هم جگرش کبابه...!😔 اتل متل اسیری!😔 سیلی و سربه زیری! 😔 کی تا حالا شنیده؟! 😔 سه سالگی و پیری...؟!😔 اتل متل سه ساله! 😔 این همه آه و ناله! 😔 این دختر از ضعیفی! 😔 هنوز یه پا نهاله...!😔 اتل متل بیابون! 😔 کویر و دشت و هامون! 😔 بس که پیاده رفتیم! 😔 تاول زده پاهامون...!😔 اتل متل بهونه! 😔 بابا چه مهربونه! 😔 وقتی دلم میگیره! 😔 برام قرآن می خونه...!😔 اتل متل گل یاس! 😔 مهر و وفا و احساس! 😔 دلم گرفته امشب! 😔 به یاد عمو عباس...!😔 اتل متل یتیمی! 😔 خدا، چقدر کریمی! 😔 دادی بهم تو غربت! 😔 یه عمه‌ی صمیمی...!😔 اتل متل شب و تب! 😔 سینه ز غم لبالب! 😔 دلم میسوزه خیلی! 😔 به حال عمه زینب...!😔 اتل متل چه خوب شد! 😔 بالاخره غروب شد! 😔 قسمت عمه امروز! 😔 توهین و سنگ و چوب شد...!😔 اتل متل سه روزه! 😔 عمه گرفته روزه! 😔 عمه چقدر غریبه؟! 😔 خیلی دلم می سوزه...!😔 اتل متل خبردار! 😔 تو چنگ دشمن انگار! 😔 مثل یه شیر زخمی! 😔 عمه شده گرفتار...!😔 اتل متل خدایا ! 😔 تو این همه بلایا ! 😔 عمه مظلومه ام ! 😔 چیا کشید خدایا😭‏ ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بابا بند کفن را باز کرد و گفت : فرزانه! بیا ببین ، همه جای بدنش ترکش خورده ، الا سینه اش که سالم مونده! ●تا این را گفت دوباره به بالای تابوت رفتم، یاد حرف حمید افتادم که در مجالس امام حسین (ع) محکم سینه می زد و می گفت: فرزانه! این سینه هیچوقت ، نمی سوزه همه جای پیکر تیر و ترکش خورده بود؛ شکم ، پاها ، دستها ، گردن ، صورت ؛ همه جا به جز سینه که کاملا سالم مانده بود. *🌷* 🏴🥀🏴 🖤🖤🖤🖤 @rafiq_shahidam96 🥀🥀🥀🥀 @rafiq_shahidam 🖤🖤🖤🖤 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
سه دقیقه در قیامت ۳.mp3
19.57M
✨ شرح‌وبررسی‌کتاب سه‌دقیقه‌درقیامت ♨️تجربھ‌نزدیڪ‌بھ‌مـرگ‌ جانباز مدافـع‌حرم ⏳جلسه سوم 🎙️حجت الاسلام امینی خواه ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ ════✧🌸✧════
🌈 🌈 با اشک و بغض گفتم: زخمی شدی؟😢 -چیز مهمی نیست. بالاخره باید یه کاری میکردم که باور کنید جنگ بودم دیگه.😁 وقتی نگاه نگران منو دید گفت: _یه تیر کوچولوی ناقابل هم به من خورد.☺️👌 بالبخند سرشو برد بالا و گفت: _اگه خدا قبول کنه.😇☺️ لبخند زدم و گفتم: _خیلی خب.قبول باشه..برو .مهمانها برای دیدن تو موندن.😄 رفت سمت در،برگشت سمت من.گفت: _ممنونم زهرا.بودن تو اینجا کنار مامان و بابا و مریم و ضحی، اونجا برای من خیلی دلگرمی بود.😊خوشحالم خواهر کوچولوم اونقدر بزرگ شده که میتونم روش حساب کنم و کارهای سخت رو بهش بسپرم.😍☺️ لبخند تلخی زدم.😒🙂رفت بیرون و درو بست.رفتم سر سجاده و نیت نماز شکر کردم. ✨تو دلم گفتم خدایا خودت میدونی که من .اگه تونستم این مدت دوام بیارم فقط و فقط بخاطر کمکهای بوده.تو به من دادی وگرنه من کی باشم که کسی بتونه برای کارهای سختش رو من حساب کنه.✨ همه رفتن.ولی مامان نذاشت محمد و مریم و ضحی برن... حالا که فهمیده بود مریم بارداره، میخواست بیشتر به مریم و محمد رسیدگی کنه.اتاق سابق محمد رو آماده کرده بود. محمد روی تخت دراز کشیده بود و ضحی ول کن باباش نبود.به هر ترفندی بود از اتاق کشیدمش بیرون. دست ضحی رو گرفتم و رفتیم تو آشپزخونه.به ضحی میوه دادم و خودم مشغول تمیز کردن آشپزخونه شدم.یه کم که گذشت،چشمم افتاد به در آشپزخونه. بابام کنار در ایستاده بود و با رضایتمندی به من نگاه میکرد.با چشمهام قربون صدقه ش رفتم.☺️ این بهترین جایزه بود برای من.😍☝️ سه روز از برگشتن محمد میگذشت و بالاخره مامان اجازه داد برن خونه ی خودشون. سرم خلوت تر بود... سه ماه بود بهشت زهرا(س)نرفته بودم.🙈😅 گل و گلاب 🌸💐گرفتم و صبح رفتم که زیاد بمونم. مثل همیشه اول قطعه سرداران بی پلاک رفتم.🌷🇮🇷دعا و قرآن✨✨ خوندم و بعد رفتم مزار عموم. اونجا هم مراسم گل و گلاب و دعا و قرآن رو اجرا کردم.✨👌 مزار داییم یه قطعه دیگه بود... دو ردیف قبل مزار داییم،پسر جوانی کنار مزاری نشسته بود و... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c