•~🖤~•
◾️شب اول همه خادم...
شب کوفه شب مسلم...
◾️ شب دوم دلا خونه...
صدا زنگ کاروونه...
◾️ شب سوم شب ناله...
شب روضهٔ سه ساله...
◾️ چهارمین شب مثل دُره...
شب چهارم شب حُره...
◾️ شب پنجم شده مرسوم...
شب عبداللّٰه معصوم...
◾️ ششمین شب،شب قاسم..
نمونده یک تن سالم...
◾️ شب هفتم شب آبه...
شب اصغر ربابه...
◾️شب هشتم شده پرپر...
ارباً اربا علی اکبر...
◾️ نهمین شب،شب سقاست...
علمُ مشکُ یه دریاست...
◾️ دهمین شب دلا بی تاب...
شب عاشورای ارباب...
◾️ شب یازدهم اسارت...
خیمه ها میره به غارت ...😭
#محرم
#پروفایل_محرم
#پروفایل #واکسن
#رئیسی
#پروفایل_شهدایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
سلام ما به محرم ،به غصه و غم مهدی🥀
بہ چشم کاسه خون وبه شال ماتم مهدی🥀
سلام ما به محرم به شوروحال عیانش🥀
سلام مابه حسین وبه اشک سینه زنانش🥀
#الّلھُمعجّللولیّڪالفرج 🌱
#آجرک_اللہ_یابقیة_الله💚
#محرم 🏴
اتل متل خرابه!😔
اینجا یه بچه خوابه!😔
هم بدنش کبوده!😔
هم جگرش کبابه...!😔
اتل متل اسیری!😔
سیلی و سربه زیری! 😔
کی تا حالا شنیده؟! 😔
سه سالگی و پیری...؟!😔
اتل متل سه ساله! 😔
این همه آه و ناله! 😔
این دختر از ضعیفی! 😔
هنوز یه پا نهاله...!😔
اتل متل بیابون! 😔
کویر و دشت و هامون! 😔
بس که پیاده رفتیم! 😔
تاول زده پاهامون...!😔
اتل متل بهونه! 😔
بابا چه مهربونه! 😔
وقتی دلم میگیره! 😔
برام قرآن می خونه...!😔
اتل متل گل یاس! 😔
مهر و وفا و احساس! 😔
دلم گرفته امشب! 😔
به یاد عمو عباس...!😔
اتل متل یتیمی! 😔
خدا، چقدر کریمی! 😔
دادی بهم تو غربت! 😔
یه عمهی صمیمی...!😔
اتل متل شب و تب! 😔
سینه ز غم لبالب! 😔
دلم میسوزه خیلی! 😔
به حال عمه زینب...!😔
اتل متل چه خوب شد! 😔
بالاخره غروب شد! 😔
قسمت عمه امروز! 😔
توهین و سنگ و چوب شد...!😔
اتل متل سه روزه! 😔
عمه گرفته روزه! 😔
عمه چقدر غریبه؟! 😔
خیلی دلم می سوزه...!😔
اتل متل خبردار! 😔
تو چنگ دشمن انگار! 😔
مثل یه شیر زخمی! 😔
عمه شده گرفتار...!😔
اتل متل خدایا ! 😔
تو این همه بلایا ! 😔
عمه مظلومه ام ! 😔
چیا کشید خدایا😭
#محرم
#پروفایل_محرم
#پروفایل
#واکسن
#رئیسی
#پروفایل_شهدایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
بابا بند کفن را باز کرد و گفت : فرزانه! بیا ببین ، همه جای بدنش ترکش خورده ، الا سینه اش که سالم مونده!
●تا این را گفت دوباره به بالای تابوت رفتم، یاد حرف حمید افتادم که در مجالس امام حسین (ع) محکم سینه می زد و می گفت: فرزانه! این سینه هیچوقت ، نمی سوزه
همه جای پیکر تیر و ترکش خورده بود؛ شکم ، پاها ، دستها ، گردن ، صورت ؛ همه جا به جز سینه که کاملا سالم مانده بود.
*#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷* 🏴🥀🏴 #مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
🖤🖤🖤🖤
@rafiq_shahidam96
🥀🥀🥀🥀
@rafiq_shahidam
🖤🖤🖤🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
سه دقیقه در قیامت ۳.mp3
19.57M
✨ شرحوبررسیکتاب
سهدقیقهدرقیامت
♨️تجربھنزدیڪبھمـرگ
جانباز مدافـعحرم
⏳جلسه سوم
🎙️حجت الاسلام امینی خواه
✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✨
════✧🌸✧════
🌈 #قسمت_سی_وچهارم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
با اشک و بغض گفتم: زخمی شدی؟😢
-چیز مهمی نیست. بالاخره باید یه کاری میکردم که باور کنید جنگ بودم دیگه.😁
وقتی نگاه نگران منو دید گفت:
_یه تیر کوچولوی ناقابل هم به من خورد.☺️👌
بالبخند سرشو برد بالا و گفت:
_اگه خدا قبول کنه.😇☺️
لبخند زدم و گفتم:
_خیلی خب.قبول باشه..برو .مهمانها برای دیدن تو موندن.😄
رفت سمت در،برگشت سمت من.گفت:
_ممنونم زهرا.بودن تو اینجا کنار مامان و بابا و مریم و ضحی، اونجا برای من خیلی دلگرمی بود.😊خوشحالم خواهر کوچولوم اونقدر بزرگ شده که میتونم روش حساب کنم و کارهای سخت رو بهش بسپرم.😍☺️
لبخند تلخی زدم.😒🙂رفت بیرون و درو بست.رفتم سر سجاده و نیت نماز شکر کردم.
✨تو دلم گفتم خدایا خودت میدونی که من #ضعیفم.اگه تونستم این مدت دوام بیارم فقط و فقط بخاطر کمکهای #تو بوده.تو به من #عزت دادی وگرنه من کی باشم که کسی بتونه برای کارهای سختش رو من حساب کنه.✨
همه رفتن.ولی مامان نذاشت محمد و مریم و ضحی برن...
حالا که فهمیده بود مریم بارداره، میخواست بیشتر به مریم و محمد رسیدگی کنه.اتاق سابق محمد رو آماده کرده بود.
محمد روی تخت دراز کشیده بود و ضحی ول کن باباش نبود.به هر ترفندی بود از اتاق کشیدمش بیرون.
دست ضحی رو گرفتم و رفتیم تو آشپزخونه.به ضحی میوه دادم و خودم مشغول تمیز کردن آشپزخونه شدم.یه کم که گذشت،چشمم افتاد به در آشپزخونه. بابام کنار در ایستاده بود و با رضایتمندی به من نگاه میکرد.با چشمهام قربون صدقه ش رفتم.☺️
این #نگاه_پدرم بهترین جایزه بود برای من.😍☝️
سه روز از برگشتن محمد میگذشت و بالاخره مامان اجازه داد برن خونه ی خودشون.
سرم خلوت تر بود...
سه ماه بود بهشت زهرا(س)نرفته بودم.🙈😅 گل و گلاب 🌸💐گرفتم و صبح رفتم که زیاد بمونم.
مثل همیشه اول قطعه سرداران بی پلاک رفتم.🌷🇮🇷دعا و قرآن✨✨ خوندم و بعد رفتم مزار عموم.
اونجا هم مراسم گل و گلاب و دعا و قرآن رو اجرا کردم.✨👌
مزار داییم یه قطعه دیگه بود...
دو ردیف قبل مزار داییم،پسر جوانی کنار مزاری نشسته بود و...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c