eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.9هزار عکس
20.1هزار ویدیو
281 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
2.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه»🖤 ⚫ از عجایب گریه بر امام حسین علیه‌السلام... 🎥 آیت الله مصباح یزدی ره 🌹@rafiq_shahidam96
3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام🔻 🎥 شعرخوانی صابر خراسانی ⚫ بسم رب الحسن از خیمه قمر می‌آید... 🌹@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
شب هفتم محرم ای غنچه ناز..ای حسرت آب...ای عشق حسین..ای جون رباب🖤😔🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر وقت کسی جایی گیر میکرد یا مشکلش حل نمی شد؛ حسین بهش میگفت: اگه جایی گیر کردی یه تسبیح بردار و ذکر الهی به رقیه بگو بی بی خودش حل میکنه 🕊 🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لطفا تا آخر ببینید هدیه به شهدا صلواتی بفرستید اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌹 _محمد رضا شفیعی
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹/نوحه 💠شد اربا اربا او آن ماه زیبا رو 😭😭😭😭😭😭 🌹گلزار شهدای کرمان 🔸مداح حسینخانی 💥پیشنهاد دانلود 🌹@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌈 #قسمت_چهل_وپنجم 🌈 #هرچی_تو_بخوای گفتم:کی میری؟😊 -هفته‌ی دیگه.😒 لبخند زدم و گفتم: _خیلی خوش قولی☺️
🌈 🌈 گفتم:کی میری؟😊 -هفته‌ی دیگه.😒 لبخند زدم و گفتم: _خیلی خوش قولی☺️ با لبخند جوابمو داد.😊گفتم: _به کسی هم گفتی؟ -تو اولین نفری.😍 -ای ول بابا،تو خوش قولی معرکه ای.😇 دوباره لبخند زد.☺️ -به خانواده ت چطوری میگی؟😟 -روز قبل از رفتنم بهشون میگم.فعلا به روی خودت نیار.😎☝️ -امین😊 -جان امین😍 -کی برمیگردی؟😅 -چهل و پنج روزه ست.😁 شام رو آوردن.ساکت بودیم و فقط شام میخوردیم.بعد شام گفتم: _محمد هم میاد؟😊 -نه.بخاطر خانواده ش.☺️ دختر دوم محمد هنوز یک ماهش نشده بود.اسمش رو رضوان گذاشته بودن.👶🏻😍 بعد از شام هم شوخی کردیم و خندیدیم.😁😃منو رسوند خونه و رفت. در خونه رو که بستم،پشت در نشستم... وقتی صدای رفتن ماشینش اومد اشکهام بی اختیار میریخت.😣😭 دلم میخواست بلند گریه کنم ولی نمیخواستم رو ناراحت کنم. نمیدونم چقدر طول کشید.دیگه از گریه بی حال شده بودم.... مامان اومد تو حیاط.چشمهاش قرمز بود.حالش مثل وقتی بود که محمد میخواست بره سوریه.😢مطمئن شدم محمد بهشون گفته.اومد پیشم و بغلم کرد.تو بغلش حسابی گریه کردم.😭😫بعد مدتی منو به سختی برد تو خونه.. نگاهی به ساعت انداختم... چهل دقیقه به اذان صبح✨🌌 بود.✨نماز شب✨ خوندم و اذان صبح گفتن. بعد از نماز اونقدر سر سجاده گریه کردم که خوابم برد. چشمهامو که باز کردم دوباره یاد امین افتادم و رفتنش.دوباره اشکهام سرازیر شد.😢 ساعت نه صبح بود.🕘کلاس داشتم. سریع آماده شدم تا به کلاس بعدی م برسم.هیچی از کلاس نمیفهمیدم ولی برای اینکه همه فکر کنن حالم خوبه برم.😣 عصر امین اومد دنبالم...🙈 از دیدنش خوشحال شدم.بازهم طبق قرار وقتی باهم بودیم فقط به حال فکر میکردیم.😇😌 امین گفت: _قراره شام بیام خونه تون.😉 -إ.. جدا؟با کی قرار گذاشتی؟😌 -مامان😍 -یعنی مامان دعوتت کرده؟☹️ -نه.خودم،خودمو دعوت کردم.😁 -چه زود پسر خاله شدی.😬 دوست نداشتم بیاد خونه مون.مامان و بابا ناراحت بودن و حال ما هم عوض میشد. دوست داشتم تا وقتی با امین هستم حالمون خوب باشه.😊 وقتی رسیدیم برخلاف انتظار من، باباومامان بالبخند و خوشرویی با امین برخورد کردن.بیشتر از همیشه شوخی میکردم.😅😣حتی بابا هم بلندمیخندید. قبل از شام امین گفت بریم اتاق من.😇روی صندلی نشست و رو به من گفت: _تو و خانواده ت خیلی خوبین.وقتی به محمد گفتم میخوام برم سوریه☺️ گفت.... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c