همہیبچہهاگفتن:
عمودارهمیرهبا،آببرمیگرده..
خیلیبده...
خیلیبدهمردیقولےبدهو
بہهردلیلےنتونهاونقولرو
برآوردهکنه...💔
آقاآمدخدمتامامحسینوگفت:
یااخاه!!
آیـا،رخصتجهادبہمنمیدهی..؟!
امامحسینفرمود:
ایبرادر..!
تو،پرچمداࢪمنے..
اگہتوشهیدبشیلشکرمناز
هممیپاشھ...💔
آقاحضرتابوالفضلبہ
اربابعرضهداشت:
آقاسینہامتنگآمدهواز
زندگیخستهشدهام...😔
امامحسینبہشدت
بہگریهافتادن...😭
خیلیدلکندنبرایخود
حضرتابوالفضلهمبارقیهخاتون
دردناکبود...
ولےرسیدبهحضرتامالبنین...😔
حضرتامالبنینگفتن:
پسرم...
جلویمنراهبروقدوبالاتو
برایآخرینبارببینم...💔
عباسرفتسمتِفرآت
رقیہسلاماللہعلیہانگرانبود💔
زینبسلاماللہعلیہادلواپسبود💔
بامشڪآبراهافتادن
سمتخیمہها ...
محاصرشڪردن
جونیتوبدننداشت
ولۍمیجنگید
چونقولدادهبود
تیرخوردولیتسلیمنشد💔
خدایاحالاساقیڪربلااچیڪارڪنہ ؟!💔
بچہهامنتظرن(:"
ربابمنتظره
نانجیبدستراسترو،زد...😭💔
چندینهزاࢪتیرتنترانشانہ
رفت...
تیرهایی که همه از پس نخلستان ریخت
با چه نظمی به میان بدنت جا شده است...💔