eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
19.8هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈 🌈 رفتم پیشش و در آغوش گرفتمش.... خودم توان ایستادن نداشتم، باید تکیه گاه مریم میشدم.مریم رو شانه من گریه میکرد.حالشو میتونستم درک کنم. مدتی گذشت... ✨گفتم خدایا...😭🙏بعد ساکت شدم. گفتم از خدا چی بخوام؟ 😣سلامتی محمد رو میخواستم ولی آیا این خواسته ی محمد هم بود؟😞 به حانیه افتادم.به خودم گفتم اونقدر خودخواه هستی که بخوای داداشت بخاطر تو از فیض شهادت محروم بشه؟👣🕊 رفتم پیش امین.یه گوشه تنها ایستاده بود. -امین😢 نگاهم کرد.گفتم: _به نظرت برای سلامتی محمد دعا کنم؟ سؤالی نگاهم کرد.گفت: _چرا دعا نکنی؟؟!!😟 -چون محمد دوست داشت شهید بشه.😞 امین چشمهاشو بست و روشو برگردوند. گفتم: _امین چکار کنم؟چه دعایی بکنم؟ با مکث گفتم: _ نیستم که بخوام بخاطر من بمونه ولی اونقدر هم نیستم که برای شهادتش دعا کنم.😭 امین ساکت بود و نگاهم نمیکرد.یه کم ایستادم دیدم جواب نمیده رفتم سرجام نشستم.✨دعا کردم هر چی خیره پیش بیاد.گفتم 🙏خدایا*هر چی تو بخوای*.🙏 ولی اگه شهید شد صبرشو هم بهمون بده.خدایا به من رحم کن.😣🙏 اصلا حالم خوب نبود،ولی حواسم به باباومامان و مریم هم بود.علی هم حالش خوب نبود.تو خودش بود.امین هم مراقب همه بود تا اگه کاری لازم باشه، انجام بده... ساعت های سختی رو میگذروندم.سخت ترین ساعت های عمرم.😣میدونستم بقیه هم مثل من هستن.ساعت ها میگذشت ولی برای ما به اندازه یه عمر بود. یه دفعه پرستارها و دکتر کنار تخت محمد جمع شدن.بابا و مامان و مریم و علی و امین سریع رفتن پشت شیشه.😳😨😰من هم میخواستم برم ولی پاهام توان نداشت.بقیه امیدوار بودن دعاشون مستجاب بشه ولی من میترسیدم از اینکه دعام مستجاب بشه.سرم تو دستهام بود و هیچی نمیخواستم ببینم و بشنوم.فقط آروم ذکر میگفتم. احساس کردم کسی کنارم نشست.از صمیم قلبم میخواستم که محمد باشه.سرمو آوردم بالا.امین بود.😢فقط نگاهم میکرد.از نگاهش نمیشد فهمید که چه اتفاقی افتاده.به بقیه که پشت شیشه بودن نگاه کردم.همه چشمشون به محمد بود.فقط بابا به من نگاه میکرد.وقتی دید امین چیزی نمیگه،اومد پیشم و گفت: _محمد به هوش اومده.☺️ نمیدونم اون موقع چکار کردم.نمیدونم چه حالی داشتم.خوشحال بودم یا ناراحت. نگران بودم یا امیدوار.حال خودمو نمیفهمیدم.بلند شدم و رفتم.امین بدون هیچ حرفی پشت سرم میومد ولی من حتی حالم طوری نبود که برگردم و نگاهش کنم.رفتم سمت نمازخانه.💖رو به قبله ایستادم و از خدا تشکر کردم که ازم نگرفت. حدود یک ماه گذشت تا محمد کاملا خوب شد....😍☺️ حال و هوای خونه داشت کم کم عادی میشد.ولی حال من مثل سابق نمیشد. گرچه مثل سابق شاد و شوخ طبع بودم ولی فقط خودم میدونستم که حال روحی م تعریفی نداره. حال امین خیلی ذهنمو مشغول کرده بود😥پر درآوردنش داشت کامل میشد.🌷وقت پروازش 🕊داشت نزدیک میشد... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم رفیقم شهید ابراهیم هادی http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌈 🌈 وقت پروازش داشت نزدیک میشد.قلب من تنگ تر میشد... دلم زیارت امام رضا(ع) 🕌😍😢میخواست. با بابا صحبت کردم.موافقت کرد با امین برم مشهد.یه سفر سه روزه... اولین سفر من با امین. وقتی وارد حرم شدم نمیدونستم چی بخوام.😔✋ سلامتی امین یا شهادتش.نمیخواستم خودخواه باشم ولی شهادتش برام سخت بود.حتی جرأت نداشتم بگم ✨خدایا هرچی صلاحه.✨ میترسیدم صلاح شهادتش باشه.تنها دعایی که به ذهنم رسید آرامش و صبر برای خودم بود. حال و هوای عجیبی داشتیم؛هم من،هم امین. روز دوم تو صحن آزادی نشسته بودیم. هوا سرد بود.صحن خلوت بود.هردو به ایوان و گنبد نگاه میکردیم. امین گفت:_زهرا😒 نگاهش کردم.نگاهم نمیکرد.فهمیدم وقتشه؛وقت گفتن.گفت: _برم؟😊 منم به ایوان حرم نگاه کردم. -یعنی الان داری اجازه میگیری؟!!😒 -آره. تعجب کردم.نگاهش کردم.فهمید از اون وقتهاست که باید صداقتشو از چشمهاش بفهمم.نگاهم میکرد.راست میگفت.😞داشت اجازه میگرفت ولی اینکه اینجا، پیش امام رضا(ع) اجازه میگیره،حتما دلیلی داره.به رو به رو نگاه کردم. گفتم: _اگه راضی نباشم نمیری؟😒 -نه😊 -ناراحت میشی؟😔 با لبخند نگاهم کرد و گفت: _اگه بگم نه دروغه..ولی نمیخوام بخاطر ناراحتی من راضی باشی.😊 -کی میخوای بری؟ -هنوز درخواست ندادم.اگه تو راضی باشی،درخواست میدم.حدود یک ماه طول میکشه تا اعزام بشم. -عروسی چی میشه؟😢💞 قرار بود سالگرد جشن عقدمون یعنی پنج فروردین مراسم عروسی بگیریم. -تا اون موقع برمیگردم.😊 تو دلم گفتم اینبار بری دیگه برنمیگردی، زنده برنمیگردی...😞زهرا! شهدا زنده اند..خب آره،زنده برمیگردی ولی شهید میشی.😞 -برو.من قول دادم مانعت نشم.😔 -اینجوری نمیخوام.چون ناراحت میشی، چون قول دادم.اینجوری نه.رضایت کامل میخوام.☺️ تو دلم گفتم رضایت کامل داشته باشم،به شهادتت؟!..نمیتونم.😣 💭دوباره یاد حرف محمد افتادم.نگو نمیتونم،بگو خدایا کمکم کن. بلند شدم.به امین گفتم: _میرم تو حرم،یک ساعت دیگه میام همینجا.😞 داخل حرم تلفن همراه آنتن نمیداد📵با ساعت قرار میذاشتیم.رفتم تو حرم.یه گوشه پیدا کردم و حسابی گریه کردم.با خدا و امام رضا(ع) حرف میزدم.اصلا نمیدونستم چی میگم.😣😭 هر جمله ای با خودم میگفتم بعدش سریع استغفار میکردم.خیلی گذشت.خیلی گریه کردم.😭آخرش گفتم.. ✨خدایا اصل تویی.مهم تویی.نبودن امین برام خیلی سخته ولی..*هرچی تو بخوای*خیلی کمکم کن.✨دوباره حسابی گریه کردم. حالم که بهتر شد،رفتم تو صحن که ببینم امین اومده یا نه.همون جایی که نشسته بودیم،نشسته بود.معلوم بود خیلی وقته اومده. صورتش از سرما سرخ شده بود.تا منو دید اومد طرفم.😟😧 گفت:... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم رفیقم شهید ابراهیم هادی http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
سلام علیکم عزاداری هاتون قبول باشه ان شاءالله انتقاد یا پیشنهادی باشه حتما بگین 🖤⤵️🖤⤵️🖤 خادم کانال @ebrahim36
به‌سمت‌گودا‌ل‌از‌خیمه‌دویدم‌من شمر‌جلوتر‌بود‌دیر‌رسیدم‌من😭🥺 آجرک‌الله‌‌فی‌مصیبة‌‌یا‌صاحب‌الزمان بچه‌سیدا‌ زیر‌بغل‌آقامون‌مهدی‌الزهرا‌رو‌بگیرین اصلا‌حالش‌خوب‌نیست😭 بمیرم‌برات‌‌آقا‌این‌روزا‌چه‌حالی‌داری🥺😔😭
ما‌بچہ‌هیئتیا، زیاد‌برامون‌مھم‌نیست‌بهمون‌بگن دکتر‌یا‌مھندس... همہ‌ی‌عشقمون‌اینہ‌کہ‌بھمون‌بگن کربلایی...🚶🏾‍♂💔 اللهم الرزقنا کربلا شب جمعه بوی حرم به مشامم میرسد
هیئت تمام شـد همه رفتند وتوهنوز... بالای تل نشسته ای و خون گریه میکنی... بمیرم برای این ساعتای حضرت زینب سلام‌الله‌علیها...😭 ..
✔️لیست اسامی شرکت کننده درچله زیارت عاشورا(۲) ۱)کاربر کریمی ۲)کاربر زنگیشه ۳)کاربر تکلو ۴)کاربر عشق فقط سیدعلی ۵)کاربر یا صاحب الزمان(عج) ۶)کاربر رهبرم سیدعلی ۷)کاربر صالحی ۸)کاربر محنا ۹)کاربر مبینا ۱۰)کاربر یامهدی(عج) ۱۱)کاربر اللهم عجل لولیک الفرج ۱۲)کاربر امینی ۱۳)کاربر نگارپشته کشی ۱۴)کاربر لبیک یازینب ۱۵)کاربر جهان پهلوان ۱۶)کاربر یازینب(س) ۱۷)کاربر فرشته عباسی ۱۸)کاربر یاحسین(ع) ۱۹)کاربر یاس کبود ۲۰)کاربر ساناز ۲۱)کاربر الهام محبی ۲۲)کاربر فریباکریمی ۲۳)کاربر کوثرپشته کشی ۲۴)کاربر بکجانی ۲۵)کاربر سواری ۲۶)کاربر علیرضا مرادی ۲۷)کاربر *شهیدعلی محمدکهکشانی ۲۸)کاربر خادم الحسین(ع) ۲۹)کاربر غمخواری ۳۰)کاربر زهرا ۳۱)کاربر اباالفضلی ام افتخارمه ۳۲)کاربر ABM ۳۳)کاربر پرستونوروزی ۳۴)کاربر رسایی ۳۵)کاربر مرجان اثرکار ۳۶)کاربر حدید 37)کاربر امیر حسین همراهان بزرگوارجهت ثبت نام درچله(۲)به شخصی بنده مراجعه نمائید ✔️شروع چله ازعاشورای حسینی https://eitaa.com/yadeshbekheyrkarbala
کُلُّهُم نورٌ واحِد یعنی؛ همان طور که نگاهت به پرچمِ سرخِ گنبد امام حسین می‌افتد و با هر تکانِ پرچم اش دلت تکان میخورد... چشمانت در چشمانِ مهدی فاطمه که گره بخورد با هر بار دیدنش دلت هزار بار میلرزد و هر بار هزار دفعه عاشقش میشوی ... کُلُّهُم نورٌ واحِد یعنی؛ دستانت که به ضریح ارباب میرسید و تمامِ جانت آرام میشود دست در دستِ مهدیِ فاطمه که بگذاری تمــامِ وجودت آرام و قرار میگیرد... آه چه ساده گذشتیم از لحظه های کنارِ تو بودن و هنــوز بیقرارِ دیدارت نشده ایم ما امام حسین را ندیده ایم و دلتنگ حرم و گنبدش میشویم ما امام حسین را ندیده ایم و با هر تکانِ پرچمِ گنبدش قرار از دست میدهیم... ما اگر تو را ببینیم اگر دست در دستانت بگذاریم اگر دل به چشمانت بسپاریم از شوق برایت جان میدهیم آقا.... آه امان از ما.....😔 بأبی انتم واُمی و اهلی و مالی و اُسرَتی ❤️ (ع)🏴 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
°.🌱 روایتش‌هست که‌ آقا تو اوج ناامیدی فرج هست... خوده‌فرج‌حضرت‌هم‌همین‌جوری‌میاد! آقایون‌خانوما‌شماخیلی‌الان‌اوضاع‌تون‌خوبه صورت هاتون گل انداخته' پس‌فرج‌به‌این‌سادگئ‌ها‌نمیاد هرموقع‌زجه‌زدین گفتین‌آقا‌تموم‌شد‌همه‌چی‌! دیگه‌پس‌کی‌میای مثل‌اینکه‌اصلا‌نمیخوای‌بیای اون‌موقع‌آقا‌میاد(: -استاد پناهیان |
خادم الشهدا: کــاش تـــوی یه جـــاده ، روی یه تـــابلـــــو نــــوشتــــه بـــود❣ "پـــایان انتـــظــار"   ۲ کیلـــــومتـــر❣ اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر❣🤲  ☘💐🌻
❬🔗🗞️❭ •• آهاـــے.. دُختـَرےڪہ‌نَــذرکَردےایݩ‌یِہ ماهوواسه آهاــے پِسَـرےڪہ‌موهات‌آخریݩ‌مُدِفَشِنہ‌ولےایݩ‌شبایہ‌تیپ یہ‌دَست‌مِشکی‌زَدےوسَرِت‌روپاییـــݩ‌اِنداختــے آهاــے دُختـَرےڪہ‌توخیابوݩ‌صِداےِنوحہ‌شِنیدےو روسَریتوکِشیدےجُلووگُفتےاِمشَبوبیخیـــاݪ آهاــے پِسـَرےڪہ‌اِمشَب‌دوستِت‌خواست‌بہ‌یہ‌دُختـَرتیـکہ بِندازه دَست‌گُذاشتے‌رو شونَــش‌گُفتـــے : این شبا مُحرَمہ بیخیـــال . . . آهاــے دوستــےڪہ‌بہ‌احترامِ‌ایݩ‌شَبابۍخیاݪ‌جُڪ‌وحرفاےبی ربط شُدے " آهاـــــــے" باتــــوام ولۍ‌اےکاش‌همہ‌میدونستیم : و ...! ای کاش همیشه همینطور بودیم ••