💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_چهل_و_سوم
پام رو ، روی ترمز گذاشتم و متوقف شدم .
بدون اینکه سرم رو به طرفش برگردونم ، گفتم :
- جوابش رو بده .
با ترس گفت :
+ نه نه .
تو رو خدا نه !
ماشین های پشت سرم شروع کردن به بوق زدن که متوجه شدم درست وسط خیابون ایستادم .
کمی کنار کشیدم و شیشه سمت خودم رو پایین دادم .
رو به پسر جوونی با داد گفتم :
- هوی !
چته تو !
صبر نداری مگه !
پسره نصف تنش رو از شیشه بیرون داد .
+ خفه شو بابا .
یه مشت دختر ریختن تو خیابون !
مگه رانندگی مال شماهاست !
وسط خیابون کسی ترمز میکنه !
با داد گفتم :
- دهنتو میبندی یا برات ببندمش !
گمشو نبینمت !
+ اینقدر جیک جیک نکن جوجه !
دیگه داشتم عصبانی میشدم ، از یه طرف آراد از یه طرف آنالی از یه طرفم این پسره !
از ماشین پیاده شدم و به سمت ماشینش رفتم .
آنالی هم چون میدونست آدم شری هستم ، دنبالم اومد تا میانجی گری کنه .
یکی از پسرای داخل ماشین با دیدن آنالی ، با صدای بلند و چندشی گفت :
× واو ، چه خانومی .
شماره بدم ؟
با تعجب به عقب برگشتم و نگاهی به لباس های آنالی کردم .
یه شلوار خیلی تنگ و قد نود پوشیده بود .
تیشرت مشکی جذب و مانتوی صورتی .
شالش هم که روی شونه هاش افتاده بود و از سرش در اومده بود .
موهای پشت سرش قهوه ای و قسمت چتری جلوی سرش سبز بود .
با دیدن تیپش یه لحظه سرم گیج رفت ولی تعادل خودم رو حفظ کردم .
با پا به در سمت شاگرد زدم و با داد گفتم :
- چه زری زدی پسره نفهم !
به چه حقی اون حرف رو زدی ؟
چی فکر کردی ؟!
فکر کردی ما هم مثل دخترای دور و برتیم ؟!
دیگه نفس کم آوردم اما همچنان عصبی بودم .
نگاهی به آنالی کردم که با ترس زل زده بود بهمون .
عصبی فریاد زدم :
- به چی زل زدی؟
گمشو تو ماشین .
آنالی سریع به سمت ماشین دوید .
چندین نفر اطرافمون جمع شده بودن .
پسره برای این که وجهه اش بین مردم خراب نشه رو به دوستش به آرومی گفت :
+ دهنتو ببند متین وگرنه گل میگیرمش .
عصبی از ماشین پیاده شد که باعث شد چند قدم عقب برم .
با قیافه به ظاهر عصبی گفت :
+ خانوم محترم گفتم که من نامزد دارم .
چرا مزاحم میشید؟
با بهت زل زدم بهش .
چقدر اینا آشغالن .
یادم میاد یه روزی همچین آدمایی رو الگوی زندگیم قرار داده بودم .
سریع با پام توی شکمش زدم که از درد توی خودش جمع شد .
دوستش خیلی سریع از ماشین پیاده شد.
از فرصت استفاده کردم و به سمت ماشینم دویدم .
خیلی سریع سوار ماشین شدم و درهاش رو قفل کردم .
پام رو ، روی پدال گذاشتم و تا میتونستم از اونجا دور شدم .
پسره نفهم !
در همین حین با داد گفتم :
- چی شد !
صداش لرزید .
+ قطع کرد .
با عصبانیت گفتم :
- چرا جوابشو ندادی دختره ...
به خدا میکشمت آنالی ، میکشمت !
شمارش رو بگیر .
خشکش زد و گنگ نگاهم کرد که دستم رو ، روی فرمون کوبیدم .
- مگه نمیگم شمارش رو بگیر !
+ باشه باشه ا ... الان میگیرم .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_چهل_و_چهارم
با دستای لرزون شماره کاملیا رو گرفت که در این حین هم من زدم کنار .
- جواب داد گوشی رو بزار رو بلندگو .
+ ب ... باشه .
بعد از چند تا بوق صدای کاملیا رو تونستم بشنوم .
با لحن تمسخر آمیزی گفت :
= کجا بودی دختر !
چرا جواب نمیدی ؟!
آنالی در حالی که سعی داشت آرامشش رو حفظ کنه گفت :
+ سلام کردن هم که بلد نیستی !
کاملیا خنده ی چندش آوری کرد .
= نه اینکه تو بلدی ؟!
چی شد ؟
تصمیمت رو گرفتی یا نه ؟
امشب میای ؟
اگر امشب بیای تا یه هفته ساپورتت میکنما !
چند روزه چیزی نکشیدی میدونم تو چه حالی هستی امشب بیای دوباره اوکی میشی .
آنالی با ترس به من نگاهی کرد که با چشم و ابرو بهش فهموندم بگه میام .
+ آره آره میام .
چرا نیام .
ف ... فقط همون جای قبلی ؟!
و باز هم خنده ای چندش آور کرد که خیلی بیشتر عصبانی شدم .
= لوکیشن برات میفرستم گلم .
بوس .
بای .
و اجازه نداد آنالی حرفی بزنه .
بعد از قطع کردن تماس آنالی به سمتم برگشت .
+ چرا گفتی بهش بگم امشب قراره برم !
مروا من با تو اومدم که از این کثافت نجاتم بدی بعد تو ...
با داد گفت :
+ درو باز کن میخوام برم .
دوباره استارت زدم .
- آنالی بشین سر جات !
اصلا حوصله ندارم
هرچی میگم میگی چشم !
فهمیدی !
اعصابمم بیشتر از این خورد نکن !
یه کلمه دیگه حرف بزنی تضمینی نمیکنم که کل دکوراسیون صورتتو نیارم پایین !
کلافه به صندلی تکیه داد و حرفی نزد .
بعد از چند دقیقه ، جلوی یه دست فروش که لباس می فروخت نگه داشتم .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_چهل_و_پنجم
در حالی که ماشین رو خاموش کردم به سمت آنالی برگشتم و گفتم :
- موهات رو بزن داخل .
لباست رو هم درست کن .
شلوارتم یکم بیار پایین تا مچ پاهات مشخص نباشه ، بعدش پیاده شو .
با تعجب نگاهی بهم کرد که اخم مصنوعی کردم و پیاده شدم .
بعد از چند دقیقه از ماشین پیاده شد ، خداروشکر تا حدودی بهتر از قبل شده بود .
به سمت دست فروش رفتم و از بین لباس هایی که روی زمین بود ، لباس های خیلی گشادی رو برداشتم .
به سمت روسری ها رفتم و چند تا روسری قواره بلند برداشتم .
چند تا جوراب ساق بلند هم برداشتم و به سمت آنالی رفتم .
- مثل چی همین طور نگام نکن !
لباس های مناسب بردار بیا دنبالم .
تاکید میکنم مناسب !
منتظر موندم تا آنالی هم لباس های مناسبی انتخاب کرد و به سمت فروشنده رفتم و کارت رو دادم .
بدبخت کاوه ، الانه که کارتش خالی بشه .
رمز کارت رو گفتم ، انگار هنوز موجودی داشت چون تراکنش موفق بود .
خیلی سریع لباس ها رو از دست آنالی گرفتم و توی صندوق عقب گذاشتم .
سوار ماشین شدم و آنالی هم صندلی شاگرد جا گرفت و به رو به رو خیره شد .
ماشین رو به حرکت در آوردم و
با سرعت به سمت مقصدی نامعلوم حرکت کردم .
بعد از ده دقیقه ، زدم به خاکی و چند کیلومتری از جاده دور شدم .
جوری که هیچ دیدی نداشته باشه .
زدم رو ترمز و بدون حرف از ماشین پیاده شدم و دوری اطراف زدم .
همه جا بیابون بود .
عاری از هر جانداری .
به سمت ماشین برگشتم و درب سمت آنالی باز کردم .
- پیاده شو .
یالا ...
+ مگه اسیر گرفتی ؟!
میدونستم ترسیده و فکر میکنه قراره اینجا ولش کنم .
- آنالی پیاده شو .
اونقدر ها هم خاک بر سر نشدم که رفیقم رو اینجا ول کنم .
یالا پیاده شو !
بعد از اینکه مطمئن شد همچین کاری نمیکنم ، دو دل از ماشین پیاده شد .
از پشت ماشین لباس ها رو برداشتم و دادم دستش .
- همین جا عوضش کن .
منم همین اطرافم .
کار احمقانه ای ازت سر بزنه .....
نذاشت حرفی بزنم و گفت :
+ میدونم .
خودت حسابم رو میرسی.
برو بذار لباسامو عوض کنم
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
سکوت شب یھ بهونھ هست
برایِ شنیدنِ صدایِ تو : )🦋
یھ بزرگۍ تو آسمون ، منتظر صداتھ ها !😉
پچ پچ کن باهاش ! . .😍
خدا جانم !
نان از تو میخوریم
و فرمان از شیطان میبریم !
#ببخش😔
https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
سخنان مهم رهبری در خصوص مسئلهی فرزندآوری و جمعیت
رهبرانقلاباسلامی: مسئلهی فرزندآوری و مسالهی نسل بسیار مهم است؛ این موضوعی است که بنده بارها در این چند سال اخیر تکیه کردهام و تأکید کردهام، [ولی] متاسفانه حالا که انسان نتایج را نگاه میکند، معلوم میشود که خیلی این تاکیدها تاثیر زیادی نداشته. اینها احتیاج دارد به قانون، احتیاج دارد به دنبالگیری جدّی دستگاههای اجرائی و بایستی بِجِدْ مسئلهی فرزندآوری را مهم دانست و از پیری جمعیّت ترسید.
حالا خارجیها را کار نداریم؛ دشمن، دشمن است؛ امّا بعضی کجسلیقگیها را متأسّفانه آدم در داخل مشاهده میکند -یک جایی خواندم- که میگویند «آقا! پیری جمعیّت اشکالی ندارد»! چطور اشکالی ندارد؟ یکی از پُرفایدهترین ثروتهای یک کشور، جمعیّت جوان در یک کشور است.
۱۳۹۹/۰۴/۲۲
#سلامتی_فرمانده_صلوات
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
یکاری کن آقا برا منی که دستام خالیه
یکاری کن دلم میگه آقا همین حوالیه
یکاری کن امشب اگه ببینمت که عالیه
یکاری کن برام تو که دوای هردردی...
#بحق_الزینب_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شبتون_مهدوی
🌱🌱
محاسبه و مراقبه
در روز دوشنبه و پنج شنبه اعمال این امت بر پیامبر (ص) عرضه میشود و پس از آن حضرت، بر ائمه اطهار (ع) و "امام زمان ارواحنا فداه" عرضه می گردد.
امشب پرونده ما محضر امام زمان می رسد...
در روزی که بر ما گذشت...چه کردیــــــــــم؟!
چقدر به امام زمانمان نزدیک تر شدیم؟!
یادمان باشد فردا فرصت مجددی است برای بهتر بودن
🔺هر شب قبل از خواب اعمالمان را محاسبه کنیم.