eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.9هزار دنبال‌کننده
29هزار عکس
19.3هزار ویدیو
255 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 چه رازےست در گمنامۍ ...! آنان کہ دلدادھ حضرت فاطمه‌الزهرا‌ۜ شدند و مثل مادر غریبانه پر کشیدند و تا قیامت بۍمزار خواهند ماند . شھداےگمنام مھمانان ویژه‌ے • حضرت فاطمة‌الزهرا‌ۜ هستند .🌱 . •
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ🖤🥀ــــــــــــــــــ وای اگر فاطمیه، مَحرَم مولا نَشَوم راضی از کار دلم حضرت زهرا نشود ای جگر گوشه ی زهرای مدینه برگرد تا به کی قبر گُلِ گمشده پیدا نشود
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
#تذکر #فاطمیه 🏴فاطمیه؛نقطه اوج فرج خواهی🌤 🔸 لازمه که هر شیعه امیرالمؤمنین علیه السلام، 🏴 قبل از
*🔸پویش ختم همگانی حدیث کسا به نیت تعجیل فرج* 🔹می‌خواهیم همدل با هم، چهل روز حدیث کسا بخوانیم *به نیت تعجیل فرج.* ☘️ یقینا از برکت دعا برای فرج، به حاجت‌های شخصی ما هم نظر خواهد شد. ⬅️ از چهارشنبه ۲۴ آذر تا ولادت حضرت مادر به مدت چهل روز 🔅لطفا اطلاع رسانی فرمایید🔅 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود. هفته تا وقت داشتیم و باید خرید هایمان را می کردیم. یک دست لباس خریدیم و ساعت و . ایوب شش تا برایم انتخاب کرده بود. آنقدر که به دو تا راضی شد. تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم. پرسید: _ گرسنه نیستی؟؟ سرم را تکان دادم. گفت: _ من هم خیلی گرسنه ام. به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد. دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات. گفت: _بفرما بسم الله گفت و خودش شروع کرد. سرش را پایین انداخته بود، انگار توی اش باشد. چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس، می کردم صد تا چشم نگاهم می کند. از این سخت تر، روبرویم مرد ، نشسته بود که باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی به پایش نمی رسید. آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی توانستم غذا بخورم. ایوب پرسید _ نمیخوری؟؟ توی ظرفش چیزی نمانده بود. سرم را انداختم بالا _ مگر گرسنه نبودی؟؟ + آره ولی نمیتونم. ظرفم را برداشت.. _حیف است حاج خانم،پولش را دادیم. از حرفش خوشم نیامد. او که چند ساعت پیش سر النگو با من چانه می زد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد. از چلو کبابی که بیرون آمدیم گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین را می گرفت. گفت: _ اگر را پیدا نکنم، همین جا می ایستم به اطراف را نگاه کردم _اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟ سرش را تکان داد گفتم: _زشت است مردم تماشایمان می کنند. نگاهم کرد _ این بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه را انجام بدهی میکشی؟؟ به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت: _ و دارد. اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود. یک روز با ایوب رفتیم خانه ی محلمان. همان جلوی در گفتم: _حاج آقا می شود بین ما صیغه بخوانید؟؟ او را می شناختیم.... او هم ما و آقاجون را می شناخت. همان جا محرم شدیم. یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه. مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد. - خبری شده؟؟ نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان... گفتم: _مامان!....ما......رفتیم....موقتا محرم شدیم. دست مامان تو هوا خشک شد. من_ فکر کردم برادر بلندی که می خواهد اینجا باشد، خب درست نیست، هم شما می شوید، هم من . مامان گفت: _آقا جونت را چه کار می کنی؟ یک شیرینی دادم دست مامان _شما اقاجون را خوب می شناسی، خودت می دانی چطور به او بگویی. بی اجازه شان محرم نشده بودیم.اما بی خبر بود و جا داشت که حسابی دلخور شوند. نتیجه صحبت های مامان و توجیه کردن کار ما برای آقاجون... این شد که اقاجون ما را تنبیه کرد.... با قهر کردنش به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
- لباس خاکے هایـۍ کھ نور خـوردند و نور آشامیدند.. شهیـدان ؛ قلبمان‌ را بھ نور قلبتان نورانے کنید :) http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🕊 چه رازی ست در گمنامی ...! آنان که دلداده حضرت فاطمةالزهرا‌(س) شدند و مثل مادر غریبانه پر کشیدند و تا قیامت بی مزار خواهند ماند . مهمانان ویژه‌ حضرت فاطمة‌الزهرا‌(س) هستند🌱 🖤🌹 🌹💫 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
چايیِ روضه هميشه يه‌جوری خوبِ كه... انگار به آدم می‌گه: همه دردات به جونم!