eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
19.9هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 شهید کاظمی گـفت: آقاي امينـي جـايگاه من تـوي سـپاه چيـه؟ سـئوال عجـيب و غـريبي بود! ولي مي‌دانستم بدون حـكمت نيست. گفتـم: شما فـرمانده‌ي نـيروي هـوايي سپاه هستين سـردار. به صـندلي‌اش اشـاره كرد. گـفت: آقاي اميني، شـما ممكنه هيچ وقـت به اين موقـعيتي كه مـن الان دارم، نرسـي؛ ولي مـن كه رسيـدم، به شما مي‌گـم كه اين جا خـبري نيست! آن وقـت‌ها محل خـدمت من، لشكر هشـت نجف اشـرف بود. با نيروهـاي سـرباز زياد سر و كـار داشـتم. سردار گفـت: اگر توي پادگـانت، دو تا سـرباز رو نمـازخـون و قرآن خون كـردي ، اين بـرات مي‌مـونه؛ از اين پسـت‌ها و درجـه‌ها چـيزي در نمـي‌آد! ❤❤❤❤️ @ebrahimh
❗️ ✍آیت الله بهجت(ره): ✅هرکس عادت به تاخیر نماز ها کرده است، خود را برای تاخیر در همه امور زندگی آماده کند! ⇦ تاخیر در ازدواج، ⇦ تاخیر در اشتغال، ⇦ تاخیر درتولد اولاد، ⇦ تاخیر در سلامتی و عافیت... @ebrahimh
دعای روز 24 به نیت شهید ابراهیم هادی @ebrahimh
سلام بر رفیق شهیدم...🌹 سـلام بر هـدایتگـر دلهاي بیقرار..❤️ برادرم ابـراهـیم جـان! ایـن روز هـا دلم آرام وقـرار نـدارد... شرمندگـے چـون خـوره بـه جـانم افتـاده است...🥀 شـرمنـده ام از نگـاهت.... از نگـاه دوستانت.... بـراے مـن ڪه خـود را رفیـق تو میدانـم شـرمنـدگـے هـم دارد.... ڪه اسمت را همـه جـا بـه دنبال خـودم یـدڪ بڪشم.... آنـوقت پـاے عـمل ڪه بـه میـان مـیرسـد جـا مـیزنم....😔 دلـم میگـیرد از ایـن ڪه تورا برادرم میـدانم ولـے بارهـا دلت را شڪانده ام....💔 دلیگـرم ڪه با اعمـالـم راه شهـادت را براے خـودم بستــه ام... برادرم💞 بـرایـم دعا ڪن دعـا ڪن رهـا شـوم از ایـن باتلاق دنـیا... ڪه مـن را سخت در خـود فـرو برده است رفیق جـانم.... شنیده ام رفیق شهـید ڪه داشتـه باشـے نمیـگذارد بمیـرے، دستتـ را میگیـرد وآخـر شهیـدت میڪند.... دلـم عجیب به ایـن گفتـه خـوش است. ابـراهیـم جـان گـاه گـاهـے هـم سـوے مـن بـینوا نگـاهـے ڪن.... سختـ محتاج نـگاهـے ام ڪه رنگـ و بـوے شهـادتـ میـدهد .... تـو شهـیدانه نگـاهـم ڪن...🌷 شـایـد مـن هـم لایق شـدم... به شهادت... ؛ ❤️❤️❤️❤️ @ebrahimh ❤️❤️❤️❤️ شهید ابراهیم هادی و شهدای بهبهان
در زندگی دنبال کسانی حرکت کنید که هر چه به جنبه های خصوصی‌ترِ زندگی ایشان نزدیک شوید تجلیِّ ایمان را بیشتر ببینید.🍃   ❤️❤️❤️ @ebrahimh
سلام دوستان از امروز خاطرات شهید ابراهیم هادی رو میزاریم ❤️❤️❤️
هوالعشق نوشــتار پيــش رو، نه تنها يادآور شــهيدي قهرمان، بلكــه بيانگر احوال مردي است كه با داشتن قهرمانيها، پهلوانيها، رشادتها، مروتها و... با دريافت مدال شهادت اكمال يافت. در عصري كــه نوجوان وجوان ما با تأثير پذيــري از الگوهاي كم مايه در عرصه هاي ورزشــي و هنري و... در كوره راههاي زندگي، يوسف وار هر گامشــان را چاهي در پيش، و گرگي در لباس ميش در كمين اســت، مروري بر زندگي ابراهيم ها ميتواند چراغي در شــب ظلماني باشــد. چرا كه پير ما فرمود: »با اين ستارهها راه را ميشود پيدا كرد.« ابراهيم، دانش آموختهاي از مكتب ولایت، كه خود آموزگاري شــد در تدريس خلوص و عشــق و ايثار، جرعه نوشي از جام ساقي كوثر كه خود ساقي گرديد بر تشنگاني چند. چيرگي بر نفس را آموخت، اما نه از پورياي ولي، كه از مولایش علي و چه زيبا تصوير كشــيد ســيماي فتوت را. نشــان داد كه ميشود بيقدم گرديد سراپاي جهان را و ميتوان در اوج آزادگي بندگي كرد، ولي فقط حضرت حق را. در خاطــره تاريــخ پيش از ظهور اسـلام، جــوان ايراني بــا صفتهاي مردانگي، قهرماني، ميهن دوستي و... جلوه گري ميكرد. پس از ظهور اسلام با آموختن درسهاي ديگري چون ايثار، پاكي، نجابت، صداقت، ديانت، شــهادت و...كه از اهل بيت : فرا گرفته بود، موجب
درخشــيدن نام جوان ايراني بر تارك آســمان فضايــل گرديد. تا جايي كه گردنكشــان مليتهاي ديگر، لب به اعتراف گشوده و مرحبا گويان نامشان را ميبرده اند. دوره انقلاب اسلامي و برهه دفاع مقدس گواه اين مدعاست. مــروري بر احوال جوان و نوجوان ايرانــي در اين دوران، آن هم تحت رهبري پيري روشن ضمير مانند ديدن درياست! برخي با تماشــاي عظمت و زيبائي ظاهريش لــذت ميبرند. برخي گام را فراتر نهاده، علاوه برتماشا، تني بر آب زده تا لذت بيشتري برده باشند. گروهي به اين قناعت نميكنند، دل به دريا زده تا از قعر آن و از لابلای صخره هاي زير آب و نهان از ديده، صدفي جسته و گوهري به كف آرند. والحق چه بســيارند گوهرهاي به دست آمده از درياي دفاع مقدس كه گنجينهاي بيبديل و ديدني شده اند از براي سرافرازي ايران و اسلام عزيز. و چه بيشــمارند گوهراني كه در دل دريا مانده و هنوز دســت غواصي به آنها نرسيده. ُ و اين از عنايات حضرت حق است كه هر از چندگاهي دّري مينماياند تا بدانيم چه ها از اين بيكران نميدانيم! ما چه كرده ايم يا چــه خواهيم كرد!؟ آيا اين خاكيان را كه افالكيان بر آدميتشان غبطه ميخورند الگو قرار داده ايم؟! يا خداي ناكرده ناخلفي از نســل آدم را!! انســان نمايي از دين و دياري ديگر كه با ظاهري زيبا و قهرمان گونه، ســوار بر امواج رسانه، براي غارت دل و دين جوان و نوجوان ما حمله ور شده!؟ هر چند نهال ِ هاي نورس بيشــه شيران ايران، ريشه در خاك ولایت دارند و آب از چشــمه هاي زلال اشك خورده اند. اشكي كه از طفوليت به همراه نوشيدن شير مادر در محافل روضه سيدالشهدا در خون و رگشان جاري است مِهر عباس بر دل دارند و دل به مادر ســادات فاطمه دارند. ُ
جوانان ما در پي خوبي و خوبان عالمند و صداقت و عشقشان خلل ناپذير، محرّمي كافي است كه شايد بيگانگان غباري بر رويشــان نشانده باشند، اما درياي وجود و وجدانشان را طوفاني كند و رشته هاي خصم را پنبه. شــايد بيريش، ولي باريشــه اند. ابراهيمي ميخواهند كه تبر به دستشان دهد تا بُت نفس خويش درهم شكنند. ّ بگذريم. غلو جوان ايرانــي نكرده ايم كه موجي گفتهايم از دريا، و تنها در مُشتي نمونه از اين خروار. پي آنيم كه با معرفي شهيد ابراهيم هادي نشان دهيم گرچه گردآوري خاطراتش بعد از گذشت سالها، از دوستاني كه چون او گمنامند بسيار سخت بود. اما خواجه شيراز نهيب ميزد ما را كه: در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي بــا لطف خدا دهها مصاحبه با دوســتان و خانواده آن عزيز انجام شــد تا برگهايي از كتاب زرين عارفي بي هياهو، عاشقي دلباخته، معلمي دلسوز، ِ جواني مســلمان از ديــار خوبان ايران، پهلواني غيور ولــي بي ادعا و ياري راستين از نگار پرده نشــين مهدي موعود)عج(آماده شود و براي مطالعه و تفکر شما خواننده عزيز تقديم شود. در خاتمــه از همه كســاني كه بــراي جمع آوري ايــن مجموعه تلاش نموده انــد تشــكر ميكنيم و چشــم انتظاريم تــا با نظرات، پيشــنهادات و انتقادات، ما را در معرفي خوبان این ملت ياري نمايي. بدان همت تو در نقل خاطره اي و يا نقدي بر اين نوشتار اَ ِ داي ديني ناچيز است به آنها كه رفتند تا دين وناموس و ايران ما سرافراز بماند. كاروان رفت و تو در خواب وبيابان درپيش كي روي، ره زكه پرسي، چه كني، چون باشي. ❤❤❤ *ابراهیم هادی❤هادی دلها*❤1 https://chat.whatsapp.com/K4gyHp2TrgHEktUljTzkdF ❤️❤️❤️❤️ @ebrahimh شهید ابراهیم هادی و شهدای بهبهان
دستش خالی بود پرسیدم: ساعتت کو؟ خیلی بی تفاوت گفت: یکی از بچه ها ازش خوشش اومد گرفت نگاهش کنه گفتم ماله خودت.... حرصم گرفت... گفتم: علی اون کادوی سرعقدمون بود تبرک مکه بود بنده خدا بابا با چه ذوق و شوقی برای دامادش گرفته بود. رادوی اصل بود. سری تکان داد و گفت: اینقد از این ساعت ها باشه و ما . تا توانی ب ... ▪️ @ebrahimh
💠امام رضا عليه السلام: هر كس مى‏خواهد از گناهى توبه كند، در ماه رمضان از آن گناه به آستان الهى توبه كند؛ زيرا اين ماه، ماه توبه و بازگشت و ماه آمرزش و رحمت است و هيچ شبى از شب‏هاى آن نيست، مگر آن كه خداوند در آن شب، آزادشدگانى از آتش دارد كه همه آنان به سبب گناهانشان، مستحقّ آتش اند 🍃فضائل الأشهر الثلاثة صفحه 106 @ebrahimh
حیف نام مرد برشما لشکر ازاین حرف به جوش آمد یک مرتبه از چهار طرف به علی حمله کردند ظالمی چنان تیغ به فرق وی نواخت که فرق تاابروی علی اکبر شکافت شاهزاده تاب نیاورده عنان مرکب رارها کرد عقاب اورا نزدیک خیام حرم آورد امام مظلوم ناظر جوانش بود چون علی اکبر نزدیک پدرش رسید ازاسب به زیر افتاد امام حسین مبارکش رابه دامن نهاد وبااستین مبارک خون از صورت علی پاک کرد و صورت را روی او گذارده گریه کرد علی چشم بازکرد علی چشم بازکرد وفرمود پدرجان الساعه جدم جامی پراز آب به من داد که تشنگی من رفع شد ونیز دردست دیگر جامی جهت شما داشت این گفت و چشم برهم نهاد وجان به جان آفرین تسلیم کرد مظلوم کربلا برنعش فرزند عزیزش به زبان حال فرمود ای خفته به خون برابر من نوردل وروح پیکر من ای مظهر جداطهرمن ناکام علی اکبر من ای روح تو باغ لاله زارم ای قد توسرو جویبارم وزداغ توشد خزان بهارم ناکام علی اکبر من رفتی تو به عهد نوجوانی بعدتودراین جهان فانی آید به چکار زندگانی ناکام علی اکبرمن بودی توستاره سحر گاه عمر توچقدر بودکوتاه پنهان شدی ازنظر به ناگاه ناکام علی اکبر من افسوس ز نوجوانی تو وزمردن ناگهانی تو حیف از رخ ارغوانی تو ناکام علی اکبرمن جز یادتو همدمی نجویم بعدازتواگر سخن بگویم باشد شب روز گفته گویم ناکام علی اکبر من رفتی توبسوی باغ رضوان اما پدرت دراین بیابان ماندست غریب زار حیران ناکام علی اکبر من لیلا زغم تو بی قراراست درخیمه نشسته اشکبار است چشمش به ره ودر انتظار است ناکام علی اکبر من ای باد صبا بروخدارا بااه وفغان به نزد صغرا گو کشته شده ازجفای اعدا ناکام علی اکبرمن درماتمت ای جوان ناکام اذاکر بینوای گمنام رفت است قرار وصبر وآرام ناکام علی اکبر من حضرت سیدالشهدا بربالین جوان ناکامش ناله بسیار کرده وفرمود خدابکشد قاتل توراه وبعد از توعلی خاک برسردنیا وزندگانی دنیا ای مشکل گشای هردوعالم تورابه حق ناله های حسین وبه حق مصیبت های حسین الهی به حق ناله های حسین وبه حق مصیبت های حسین الهی به فرق شکسته ی علی اکبر حسینت مراد و حوائج این جمع عاصی را برآورده به خیر نما و همچنان که مراد پیر خارکش را برآورده نمودی باری ازمطلب دور نشویم عبدالله شکر خدای به جا آورد و سنگها را در توبره نهاده و روانه شهر شد. چون به خانه رسید، سنگها را بیرون آورده روی طاقچه اتاق گذاشت و شرح حال آنچه دیده برای زن و فرزندان خود ذکر نموده به هریک وعده و دلداری می داد. چون تاریکی شب فرا رسید، کلبه عبدالله از نور آن سنگها چون روز، روشن شده بود. عبدالله دانست که سنگها گوهر شب چراغند. آن شب از شادی به خواب نرفتند. چون صبح شد، عبدالله سنگها را برداشته در محلی پنهان نموده و یک دانه از آنها را به بازار برد. جواهرفروشی آن پاره سنگ را به قیمت گزاف خرید. عبدالله شکر نمود و پوشاک و خوراک خریده برای زن و فرزندان خود آورد. کم کم زندگانی را توسعه داده و برای خود و سه دخترش قصرهای باشکوه مهیا نموده و از زحمت خار کندن در بیابان راحت شد و چون زندگانی آنها از هر جهت مهیا شد، عبدالله را خیال حج و زیارت خانه خدا در سر افتاد؛ اسباب سفر آماده نمود و به قصد حج روانه شد و به زن و سه دخترش سفارش نمود تا قصیده مشکل گشا را از یاد نبرند و هر شب جمعه آن را بیان نمایند. در غیاب عبدالله روزی دختر پادشاه از کنار قصر عبدالله گذرش افتاد. چون شُکوه آن را دید در شگفت شد. پرسید: این دستگاه شاهانه از کیست؟ داستان پیرمرد خارکن و معجزه نمودن حلال مشکلات را برایش بیان نمودند. دختر پادشاه خواستار شد که با دختر آن پیرمرد خارکن آشنا شود و آنها را به همنشینی خود اختیار نمود. چون دخترهای عبدالله با دختر پادشاه آشنا و دوست شدند، قصیده حضرت مشکل گشا و سفارش پدر را از یاد بردند. روزی دختر پادشاه با دخترهای عبدالله در باغ رفته و برای شنا نمودن در آب رفتند. موقعی که در آب مشغول بازی بودند، کلاغی گلوبند مروارید دختر پادشاه را ربوده و بر بالای درخت چنار برد. هیچکس نفهمید و چون دختران عبدالله دست به آب داشتند زودتر از آب بیرون آمدند و لباس پوشیدند و بعد دختر پادشاه از آب بیرون آمد. همین که لباس خود را پوشید، اثری از گلوبندش ندید. هرچه جستجو کردند آن را نیافتند. دختر پادشاه به دختر عبدالله شک نموده گفت: گلو بند من نزد شماست بدلیل آنکه زودتر از آب بیرون آمدید و حتماً این دستگاه و ثروت هم که گرد آورده اید از دزدی است و نه از مشکل گشا. والا مرد خارکن کجا و این دستگاه کجا. خلاصه قضیه را به عرض شاه رسانیدند. شاه دستور داد همگی آنها را زندانی کنند و اثاثیه آنها را توقیف نمایند و مأمور فرستاد عبدالله را از راه حج به بند نموده و بیاورند. سواران دنبال عبدالله تاخته او را گرفته نزد شاه آوردند و او را نیز در زندان نمودند. عبدالله، پریشان و سرگردان چندی در زندان ماند. روزی پیرمردی نورانی یعنی حضرت خضر نبی الله را در خواب دید که به عب