eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
5هزار دنبال‌کننده
25هزار عکس
15.9هزار ویدیو
190 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات بسیارشیرین ،زیبا وجذاب برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی هر روز یک قسمت از خاطرات قسمت : ( بیست و یکم) http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
‌خاطرات برادر علی عاشوری 🍃قسمت بیست یکم: فعالیت منافقین در بیمارستان تعداد زیادی تانک از دشمن سالم در آب مانده بود. نیروهای گروهان من و برادر علی ماهینی هم به صورت شنا به داخل تانک¬ها می¬رفتند وسایل مورد نیاز را می¬آوردند. اما من و علی در بیمارستان هتل نادری اهواز بستری بودیم. هر چه خواهش کردیم دکتر بیمارستان اجازه بدهد تا پیش نیروهایمان برویم آن¬ها را سر و سامان بدهیم. اجاره نداد. من از ناحیه دست چپ مجروح شده بودم و برادر علی ماهینی از ناحیه پا، ولی بیکار ننشستم، رفتم دفتر پرستاری خواهش کردم یک تلفن بزنم مسؤولش گفت: باشد و اجازه دادند زنگ بزنم. من زنگ زدم به "ستاد جنگ¬های نا منظم" و گفتم ما در بیمارستان هتل نادری اهواز بستری هستیم. ساعتی بعد دکتر مصطفی چمران به اتفاق چند نفر به بیمارستان آمدند. بعد از جویای حالم به من گفت: ناراحت نباش خوب می¬شوی برمی¬گردی پیش ما، من از دکتر چمران خواهش کردم من را مرخص کند تا برگردم پیش بچه¬ها، گفت: شما نگران بچه¬ها نباش من خودم کنار رزمندگان در منطقه هستم و نیم ساعتی پیش من و علی ماهینی بودند و خدا حافظی کردند و رفتند. بعد از رفتن دکتر مصطفی چمران من را به اتاق عمل بردند و یک عمل سخت روی دستم انجام دادند. بعد از این¬که به هوش آمدم، دکتر من گفت: خوبی؟ گفتم: بله از طرفی، درد دستم داشت شروع می¬شد، گفتم: آقای دکتر اجازه بدهید من برگردم پیش بچه ها گفت: شما باید به تهران منتقل بشوید. هر چه اصرار کردم فایده نداشت. از دکتر خواستم مرخصی بدهد دکتر قبول نکرد که نکرد. من و چند تا مجروح دیگر را با یک آمبولانس آوردند فرودگاه اهواز سوار بر هواپیما کردند و علی هم در یک هواپیمای دیگر عازم تهران شدیم. هواپیما پر از شهید و مجروح بود. یک ساعت و خورده ای روی هوا بودیم تا این هواپیمای سی یکصد و سی در فرودگاه مهر آباد به زمین نشست. آمبولانس ها آمدند پای هواپیما، من به اتفاق چند تا مجروح سوار یک آمبولانس شدیم. آمبولانس آژیر کشان خیابان¬های تهران را می¬رفت تا این¬که در جلوی بیمارستانی بنام شهید مصطفی خمینی ایستاد. چند تا برانکارد آوردند ما را روی آن قراردادند، بردند داخل بیمارستان کنار دیواری گذاشتند. یک ساعتی بود ما را رها کرده بودند. هیچ¬کس کاری بما نداشت، تا این¬که ساعت شش بعد از ظهر من را داخل بخش بردند و در یک اتاق بستری کردند. در آن اتاق یک مجروح دیگری بود او از برادران کمیته بود که در درگیری¬های تهران، گلوله به شکمش خورده بود. با هم احوالپرسی کردیم. گفت: توی این بیمارستان نباید بخوابی گفتم: چرا گفت: منافقین خیلی فعال هستند. آمپول هوا می¬زنند و شهید می¬کنند. من گفتم: پس این¬جا هم یک جبهه است! برای خودش! من توی این بیمارستان به دو تا مشگل برخوردم یکی چون این بیمارستان قبلا برای ارامنه بوده بنام میثاقی و فامیلی من هم عاشوری بود. هر چه ارمنی در بیمارستان بود می آمدند ملاقاتیم می گفتند بسیار افتخار می¬کنیم از آئین ما رزمنده دفاع مقدس هست و حسابی تحویلم می گرفتند و از طرف دیگر منافقین به ملاقاتی¬ام می آمدند و می¬گفتند اجازه بده عکس از شما بگیریم تا در روزنامه "مجاهدین خلق" چاپ کنیم. خلاصه بیمارستان هم داستان خودش را داشت. بیمارستان تازه شده بود برای بنیاد شهید، کروبی رئیس بنیاد شهید بود و خانم کروبی هم مسؤول اعزام مجروحین به خارج از کشور بود. در بیمارستان دفتری بنام بنیاد شهید ایجاد کرده بودند. روز دوم بود، چند تا خانم با لباس پرستاری آمدند داخل اتاق من و گفتند: شما باید به عضویت سازمان مجاهدین(منافقین) دربیایید من خودم را زدم به بی¬سوادی و هر چه گفتند: من گفتم بلد نیستم. یکی از آن¬ها گفت: عجب پسر خنگی هستش یکی می¬گفت: دیوانه است، هر کدام چیزی می گفتند. دیدند من بدردشان نمی¬خورم گفتند: برویم. وقتی می¬خواستند بروند یک روزنامه منافقین روی میز جا گذاشتند من خانم¬ها را صدا کردم و گفتم: روزنامه¬تان جا مانده یکی از آن¬ها گفت: گذاشتیم برای شما من گفتم: "خانم سواد ندارم ولی بدرد شیشه پاک کردن می¬خوره" از ناراحتی یک فحشی به من داد و روزنامه را برداشت و رفت. عصر همان روز بود، دیدم یکی از پرستارها دارد می¬آید به سمت من گفت: برو توی اتاقت آمپول دارید در حالی که من اصلا آمپول نداشتم. وارد اتاق شد گفت: آستین تان را بزنید بالا من گفتم: خانم من آمپول ندارم او گفت: چرا داری، او می¬خواست هرطوری شده آمپول هوا به من بزند. با هم درگیر شدیم من چند تا تکنیک کاراته که بلد بودم بهش زدم نقش بر زمین شد. کروبی به علت بیماری روبروی اتاق من بستری بود. ماجرا را گفتم. می¬گفت: امکان ندارد، بلند شد آمد همه ایستگاه پرستاری¬ها جمع شده بودند و حراست بیمارستان آن خانم را دستگیر کرده و مورد بازجویی قرار داده بود و ثابت شد من راست می¬گویم. کروبی دستور داد تمام پرسنل مشکوک را از بیمارستان اخراج کنند. روز سوم من را بردند اتاق عمل دستم را
عمل کردند و گچ گرفتند. دکتر گفت: باید مواظب دستت باشی، دو هفته دیگر بیا بازش کنم و ببینم. روی این گچ هرکس به ملاقاتم می آمد یک یادگاری می نوشت. برادرم و مادرم آمدند ملاقاتی¬ام خیلی نگران بودند و از من می¬خواستند دیگر جبهه نروم. من می گفتم: باشد. آن¬ها به قم برگشتند. چند روز بعد رفتم پیش دکتر خواهش کردم دستم را باز کند، گفت: حالا که اصرار دارید باشد گفت: باید بروی یک نوار EMG (ای.ام.جی) بگیری تا ببنیم. من رفتم قسمتی که از بیماران نوار می¬گرفتند، دیدم: "هرکس نوار می¬گیره داره گریه می¬کنه" از یک خانم پرسیدم چرا ابن مریض¬ها گریه می¬کنند گفت: "عجله نکن نوبت شما هم می¬شه که گریه کنی" نوبت من شد رفتم پیش دکتر، دیدم: یک سوزنی را داخل رگ می¬کند و آن سوزن در داخل رگ حرکت می¬کند تا محل رگ پاره شده را معلوم ¬کند. اولش کمی طاقت آوردم ولی بعدش دیدم باید گریه کنم، حسابی اشکم را در آورد. وقتی آمدم بیرون منشی گفت: خسته نباشید من هم از خجالت گفتم: ممنون نوار را گرفتم و رفتم پیش دکتر یزدانبخش که دستم را عمل کرده بود. دکتر نوار را دید و گفت: خدا را شکر خوب است، ولی باید مراعات کنید. فردا رفتم دفتر بنیاد شهید گفتم: من می¬خواهم بروم جبهه! گفت: مگر مرخص شدی؟ گفتم: بله یکدست لباس بسیجی و یک جفت کتانی و چفیه به من دادند، شبانه از بیمارستان مصطفی خمینی فرار کردم، آمدم ایستگاه راه آهن و سوار بر قطار، خود را به جبهه های جنوب رساندم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺🍃🌺🍃🌺 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ادامه دارد
یک وقت هایی؛ بعد از دو شب نماز شب! بعد از چند روز روزه مستحبی! بعد از چند روز تسبیح چرخاندن! بعد از یک کار فرهنگی در فضای مجازی و حقیقی! و ... کُلی سر و صدا راه می اندازیم که آقا چرا ما امام زمان(عج) رو نمی بینیم؟ کُلی هم خودمون رو تحویل میگیریم! شاید جلو آیینه هم بریم و ببینیم که !! چقدر نورانی شدیم اونی که دونه درشت بشه! مخلص بشه! خالص بشه! برای امام زمان عج سر و صدا راه نمیندازه به قول حاج حسین یکتا: اون پولِ خوردِ که سر و صدا داره! اسکناس صدایی ازش در نمیاد... دونه درشت بشیم! خالص بشیم! که امام زمان(عج) ماموریت هاشو به ما بسپاره! http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
*✌️ان شاءالله بایاری حضرت زهرا سلام الله علیه به زودی کتاب ها خریداری می شود* *🛑جهت اطلاع از نذر کتاب شهید ابراهیم هادی با شماره تماس بگیرید یا در واتساپ پیام دهید👈 09335848771* 🙏🏻ممنونم از اعتمادتون *💠مجموعه فرهنگی شهید ابراهیم هادی*💠 @rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ مولا‌ ‌️باید به که گوییم‌ پریشانی خود را‌ بجوییم کجا‌ یوسف کنعانی خود را‌ ما را بطلب‌ لایق دیدار تو باشیم‌ پنهان مکن آن‌ چهره نورانی خود را‌ ✨شبت بخیرهمه ی دنیای من✨ ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🔰مادر می گفت: با نذر و نیاز به دنیا اومد و بزرگش کردم. هفت بار واسش قربونی کردم تو این سالها تا ۱۹ ساله شد. رفت تو شلمچه روز عید قربان در راه خدا قربانی شد.... 🔹وصیت نامه: مادر جان! شفاعت شما را در روز قیامت نزد فاطمه زهرا(س) می کنم.... شهدایی و دعاهاتون مستجاب✨🌙 ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
صلی الله علیه وآله: خوشا به حال کسی که در روز قیامت در نامه عملش زیر هر گناهی نوشته شده باشد.... «اسـتـغـفـرالله» هر شب قبل از خواب اعمالمان را کنیم . http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا