eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
5هزار دنبال‌کننده
25.2هزار عکس
16.1هزار ویدیو
190 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام _امام_زمانم _🕊 🌱من ساعت دلم را کوک کرده‌ام به وقت آمدنت. گلی اگر در گلدانم شکوفا شود... قاصدکی اگر مهمان دستانم شود... یا اگر بی‌هوا، دلم هوایت را کند... همه را تفأل می‌زنم به آمدنت! ✨🌱 به دلم وعده می‌دهم همین روزهاست که بیایی و گَرد سال‌های نبودنت را از روی شانه‌های خسته‌ی زمین بتکانی.🍁 اگر باشم آن روز، شکسته‌های دلم را پیش تو می‌آورم؛ می‌دانم شکسته‌ها را در بازار شما بهتر می‌خرند. ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
شهیدانه: شهیدانه: [۲/۷،‏ ۸:۰۷] ص ن: ✨💕صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم💕✨ 🌕بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ🌕 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ 💛السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ 🌹التماس دعای فرج🌹 [۲/۷،‏ ۸:۰۷] ص ن: 💖بسم الله الرحمن الرحیم💖 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🎊به نيت تعجيل در فرج امام زمان عج وسلامتیش 🌺خشنودی 14معصوم ع ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍃🍂🍃🍂 🌾این جمعه هم گذشت و افسوس که نیامدی.... 🍁تو جان جهانی ، جهانی نفس کم آورده بی تو ،باید که بیایی 🌱العجل ای مهربانم.... ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🌱سلام سرادر.. نمی‌دانی دل رهبرم چقدر برایت تنگ شده است ای کاش بودی یاری‌اش می‌کردی از بهشت پیش سالار شهیدان یاری‌اش کن... (خواهرزاده شهید مجتبی کریمی) ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
| حاج‌قاسم!' ‌‹ غم‌ عشقِ‌ تو مارا کُشت؛ ولی‌ حرفی‌ نیست عمر، در عشقِ‌ تو خوب‌ست‌ به آخر برسد !' ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🌹بسیاری از مواقع وقتی به مشکلی برمی‌خوردیم یا آقا حمیدرضا خسته می‌شد یا در کارش گیر می‌کرد سریع به مشهد می‌رفتیم اصلا هم دربند جا و وسیله نبودیم. یک بار با ماشین، یا بار با قطار و اگر شرایط مناسب بود با هواپیما می‌رفتیم و شده بود حتی پول نداشتیم قرض می‌کرد و می‌رفتیم اگر هم امکان همراهی من نبود خودش تنها می‌رفت. می‌رفت یک انرژی و مددی از امام رضا (ع) می‌گرفت و بر می‌گشت. برای همین سفرهای مشهدمان خیلی زیاد بود و امام رضا (ع) به ما محبت می‌کرد. "شهید حمیدرضا اسداللهی" ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان گردان سیاه پوش راوی( خواهر شهید ) قسمت هفتم اینطور مظلوم هم میشد، دیگر دلم برایش پر می‌کشید تا بهش نزدیک شدم با چشمهای درشت و قشنگش بهم نگاه کرد و گفت: »آبجی من دوست ندارم برم مدرسه. من از مدرسه بدم میآد. از صبح مدرسه نرفتم. توی کوچه بودم.« تکهای از نان شیرمالی را که دستم بود، کندم و به دست ناصر دادم و گفتم: »داداش خوبم! داداش زرنگم! داداش باهوشم! نمیشه که مدرسه نری. تو باید بری مدرسه تا باسواد بشی. نمیشه که بیسواد بمونی. اون وقت میخوای بزرگ که شدی، چی کاره بشی؟ هیچ کاره؟« عزیز با غضب وارد اتاق شد. با ناراحتی به سمت ناصر نگاه کرد و گفت: »باز هم از مدرسه فرار کردی؟ دیگه پسر من نیستی. من پسر بیسواد نمیخوام. سیاهپوش ها همه شون باسوادن.« این چند جمله را با عصبانیت گفت و به همان شکل از اتاق خارج شد. ناصر چشمانش پر از اشک شده بود. خیلی عزیز را دوست داشت. همین که عزیز گفت »پسر بیسواد نمیخوام و تو دیگه پسرم نیستی«، بدترین تنبیه برای داداش هفتسالهام بود. ناصر از جایش بلند شد و به دنبال عزیز بیرون دوید و گفت: »عزیز من پسرتونم. من پسرتونم. من پسرتونم.« عزیز گفت: »من پسر بیسواد نمیخوام.« ناصر مکث کوتاهی کرد و گفت: »باشه میرم مدرسه، ولی شما هم با من بیایید.« عزیز به سمت ناصر برگشت و گفت: »باشه میآم.« ناصر خودش را در آغوش عزیز انداخت و صورتش را چند بار بوسید و گفت: »عزیز حالا باز هم پسرتونم؟ اگه برم مدرسه، باز هم دوستم دارید؟« عزیز با مهربانی گفت: »بله که پسرمی. پسر عزیزمی. خیلی هم دوستت دارم. برای همین دلم نمیخواد بیسواد باشی. بذار چادرم رو سر کنم و باهات بیام تا مدرسه. فقط قول بده دیگه از مدرسه فرار نکنی، حتا اگه دوست نداری، بمون و باسواد بشو.« ناصر گفت: »اگه همیشه پسرتون باشم، قول میدم که مدرسه هم برم.« عزیز چادر سرش کرد. دست ناصر را گرفت و با هم رفتند. با رفتن آنها همه زدند زیر خنده. رقیه باجی گفت: »از بس این بچه شیرینزبونه، آدم جلویش کم میآره.« زهراخانم گفت: »از شیطنت هایش هم به خاطر شیرینزبانیش همه میگذرند. خداییش با بقیه ی پسرها فرق داره. گوله ی نمکه این بچه.« خانج ون بلند گفت: »ماشاءالله بگید. قربون بچه ام برم با اون عرق گیر سفیدش که تنش میکنه و موقع حرف زدن شکمش رو جلو میده. از همین حالا عین مردها صداش رو کلف میکنه و حرف میزنه.« ننه جون گفت: »ناصر از همون اول با بقیه ی برادرهاش فرق میکرد. خیلی عاطفی و مهربونه. زودتر از همه هم راه افتاد. خیلی زودم حرف زد. خیلی باهوشه. خدا نگهش داره.« فرح کنارم نشسته بود. دستم را گرفت و گفت: »آبجی حشمت! من هم داداش ناصر رو خیلی دوست دارم. با من خیلی مهربونه. خیلی هم بازی میکنه.« لبخند زدم و گفتم: »میدونم عزیزم. چون شما پشت سر هم به دنیا اومدید. اختلاف سنی ً تون کمه. من هم ناصر رو خیلی دوست دارم. اصال کی ناصر رو دوست نداره؟« هر دو با هم خندیدیم. چند دقیقه بعد عزیز آمد. رقیه باجی که مشغول پهن کردن رخت روی طناب ادامه دارد..... ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
گردان سیاه پوش راوی (خواهر شهید) قسمت هشتم بود، گفت: »چی شد بیگم ِ خانم؟ ناصر رفت سر کلاس ش؟« عزیز گفت: »تا دم در کلاس ش بردم ش. کلی از معلمش عذرخواهی کردم. بچه ها سر کلاس بودن. معلمشون داشت درس میداد. ناصر دستم رو محکم گرفته بود و ولم نمیکرد. ازم خواسته که ظهر هم برم بیارمش. خوبه که مدرسه اش درست سر کوچه است. نمیدونم چی کار باید بکنم؟ چندمین بارشه که از مدرسه فرار میکنه.« به مادرم گفتم: »عزیز جون سخت نگیرید. ناصر از بس شیطونه، مدرسه براش عذابآوره. نمیتونه چند ساعت آروم پشت نیمکت بشینه. کلاس اوله. خیلی از بچه ها گریه میکنن. چند ماه که بگذره، عادت میکنه به مدرسه. دوست پیدا میکنه و دل نمیکنه. شما خودتون رو ناراحت نکنید. همه چیز درست میشه. ناصر بچه ً ی باهوشیه. حتما شاگرد زرنگی میشه.« تا ظهر همه مشغول کار خودشان بودند. به عزیز گفتم: »میخواید من برم دنبال ناصر؟« عزیز با مهربانی گفت: »نه حشمت جون. بهش قول دادم، باید خودم برم بیارمش. دلم نمیخواد بدقولی کنم.« وقتی ناصر با عزیز برگشت، با خوشحالی به همه سالم کرد و گفت: »خانم معلمم یه سؤال پرسید که فقط من بلد بودم. بعد که جواب دادم به بچه ها گفت برای سیاهپوش دست بزنید. کلی بچه ها برام دست زدند و تشویقم کردن.« عزیز برای دلخوشی ناصر گفت: »بله. همه مون صدای دست زدنهاشون رو شنیدیم. پسر خوب باید تشویق بشه. گفتم که خیلی باهوش و زرنگی. ماشاءالله به پسرم!« ناصر ذوق کرد از اینکه صدای دست زدن هم‌کلاسی هایش را همه ی ما از خانه شنیده بودیم تا جایی که به یاد دارم، آن روز آخرین باری بود که ناصر از مدرسه فرار کرد. تشویق معلمشان اثر کرده بود. همانطور که پیشبینی کردم، ناصر شاگرد زرنگی شد. خیلی بازی میکرد، اما تکالیفش را هم انجام میداد. ادامه دارد..... ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝